در طول چند ماه از نیمۀ دوم سال 84، ستون روزانه ای در روزنامۀ بیشتر اقتصادی "آسیا" به سردبیری علی جمشیدی و به پیشنهاد نیما حسنی نسب دبیر سینمایی آن داشتم با عنوان "بازی بزرگان"؛ که هر بار به وصف و شرح لحظه ای ویژه از نقش آفرینی یک بازیگر شاخص سینمای جهان و گاه هم ایران می پرداخت. این نوشته، یکی از آن یادداشت هاست که مانند بقیه، با وجود تلاش برای کمتر به کار بردن تعابیر تخصصی سینمایی و پرهیز از پیچیده شدن برای مخاطب روزنامه، همچنان می تواند در دل مباحث ساده و اولیۀ تحلیل بازیگری قرار گیرد.
*
*
این نکتۀ بااهمیتی است که وودی آلن ، بارها در فیلم های خودش نقش فیلمسازان و به ویژه ، برنامه سازان یا کمدین های تلویزیونی را بازی کرده و به حال و روز آنها و سینما یا تلویزیون های آمریکا پرداخته. گاه متلک هایی گفته و گذشته (مثل آنی هال/1977) ، گاه به سراغ مسائل و دغدغه های شخصی این آدم ها رفته که طبعاً بعضی اوقات به سلیقه های هنری هم ربط پیدا می کند (مثل هانا و خواهرانش/1986 ) و گاهی هم به طور مشخص و مستقیم ، روند کار فیلمسازی و فعالیت هنری شان را با همۀ دردسرها و تردیدها به نمایش گذاشته است؛ مثل کمدی روده برکنندۀ پایان هالیوودی (2002) که همچنان سرشار از انواع دغدغه های جدی دربارۀ عواطف، راست ها و دروغ هایی که به هم و به خودمان می گوییم و ارتباط همۀ اینها با کار هنری و فعالیت فیلمسازی شخصیت اصلی، وال واکسمَن (وودی آلن) است.
در این فیلم که یکی از جذاب ترین کارهای ده سال اخیر آلن است، او نقش فیلمساز نیویورکیِ کم کارشده ای را به عهده دارد که در گذشته، دو بار جایزۀ اسکار گرفته (می بینید خصوصیات اش چه قدر شبیه خود آلن است؟ بی جهت نیست که او را بزرگ ترین «خود_ هجوگرِ» سینما می دانم). این آقای واکسمن با وسواس هایی که در فیلمسازی دارد ، مدتی است که از روزهای اوج فعالیت اش فاصله گرفته و وقتی مدیر برنامه هایش می آید و با اشتیاق به او می گوید که یک فیلمنامۀ خاص و انگِ خودش با فضای نیویورکی ، برای ساخت به او پیشنهاد شده، واکسمن به سرعت فیلمنامه را می خواند و برای کارگردانیِ آن اشتیاق نشان می دهد. اما سؤال اصلی اش این است که کدام تهیه کننده ای می خواهد ساخت این فیلم را به او واگذار کند؟! وال واکسمن همسری به نام اِلی (تئا لئونی) داشته که چند سالی است از هم جدا شده اند و الی حالا نامزد یک تهیه کنندۀ هالیوودی به نام هال ییگر(تریت ویلیامز) است؛ و از قضا بر وال آشکار می شود که همان مرد به اصرار زن سابق وال که نگران کارنامۀ فیلمسازیِ رو به افول اوست، پیشنهاد ساخت این فیلم را مطرح کرده است!
در چنین موقعیتی، من و شما جای وال واکسمن باشیم ، چه می کنیم؟! چه تصمیمی می گیریم؟ واکنش اولیه ، طبیعی و «مردانۀ» آدم این است که دلسوزی همسر سابق و ترحم همراه با تحمل از سوی مرد کنونیِ زندگیِ او را نپذیرد و اصلاً به کلی از ساختن آن فیلمنامه صرفنظر کند. وال هم اول اش همین کار را می کند و هرچند بعداً به دروغ ، ابراز رضایت می کند که قرار شده با ییگر و اِلی کار کند و به ورطۀ دروغ بزرگ تری می افتد که پنهان کردنِ کوریِ ناگهانی اش است، در اولین واکنش، پیشنهاد را نمی پذیرد؛ اما چگونه؟ یادمان نرود که دیالوگ های او را نابغۀ نگارش و اجرای شوخی های کلامی نوشته است و اجرا می کند. برای همین است که وال ، شانس و بدشانسیِ همزمان اش را با این جمله توصیف می کند: « حاضر بودم آدم بکشم تا این فیلمنامه رو بِدند من بسازم؛ اما اونهایی که می خواستم بکشم شون، همین هایی اند که دارند این فیلمنامه رو می دند من بسازم»!! و آلن کسی نیست که دیالوگ های درخشان را برای نقش آفرینی درخشان در حین گفتن این دیالوگ ها، از دست بدهد. چهرۀ او در این لحظه ها به شکلی سرشار از احساس های متناقض، هم به شدت شبیه آدمی است که چیزی نمانده بالا بیاورد؛ هم دارد از فرط شوق برای بازگشت به صندلی کارگردانی، گل از گل اش می شکفد! چطور ممکن است کسی بتواندت چنین احساس هایی را تلفیق کند؟ اختیار دارید، وودی آلن است دیگر.