در طول چند ماه از نیمۀ دوم سال 84، ستون روزانه ای در روزنامۀ بیشتر اقتصادی "آسیا" به سردبیری علی جمشیدی و به پیشنهاد نیما حسنی نسب دبیر سینمایی آن داشتم با عنوان "بازی بزرگان"؛ که هر بار به وصف و شرح لحظه ای ویژه از نقش آفرینی یک بازیگر شاخص سینمای جهان و گاه هم ایران می پرداخت. این نوشته، یکی از آن یادداشت هاست که مانند بقیه، با وجود تلاش برای کمتر به کار بردن تعابیر تخصصی سینمایی و پرهیز از پیچیده شدن برای مخاطب روزنامه، همچنان می تواند در دل مباحث ساده و اولیۀ تحلیل بازیگری قرار گیرد.
*
*
خصوصيات فراوانی هست که به فيلم پدرخوانده 2(فرانسيس فورد کاپولا، 1974) جلوه ای اسطوره ای می دهد و با وجود آن که بازيگر افسانه ای قسمت اول يعنی مارلون براندو در آن حضور ندارد، به لحاظ جايگاه اش در تاريخ سينما، آن را زير سايه پدرخوانده (کاپولا، 1972) نمی برد. يکی از اصلی ترين دلايل و خصوصيات، اين تصميم کاپولا بود که ايفای نقش جوانی ويتو کورلئونه را به رابرت دنيرو بسپارد و وقتی دنيرو چند سال بعد يکی از مظاهر بزرگ بازيگران نسل دوم فارغ التحصيلان کارگاه مشهور آکتورز استوديو تلقی شد، بازی او در نقش جوانیِ شخصيتی که ميانسالی اش را نمايندۀ اسطوره شدۀ نسل اول يعنی مارلون براندو بازی کرده بود، به اين انتخاب کاپولا جنبه ای تاريخ ساز بخشید.
نکتۀ جالبی در بازی دنیرو در این فیلم وجود دارد که در بحث های مربوط به تحلیل بازیگری، کمتر مورد توجه و اشاره قرار گرفته است: به غیر از کلیات مربوط به گریم، نه کاپولا و نه خود دنیرو هیچ اصرار و تمایلی ندارند که شباهت عینی و آشکار و شدیدی میان دنیروی فیلم دوم و براندوی فیلم اول به وجود بیاورند تا بازی این یکی به نقش جوانیِ آن یکی را توجیه کنند. تنها شباهت های موجود، خش و گرفتگی صدای ویتو کورلئونۀ جوان و میانسال است و موی بریانتین زده و خوابیده بر روی سر و ... البته سبیل کوچک و باریک! و بحث ما در یادداشت امروز، به لحظۀ شکل گیری همین آخری یعنی سبیل باریک این ایتالیایی مقیم آمریکا و ارتباط بین این سبیل با ابهت و اقتدار او بر می گردد!
تماشاگر پدرخوانده 2 که در قسمت قبلی ، دون کورلئونه را با آن سبیل باریک و در تضاد با فک پهن و گریم شدۀ براندو دیده، در طول دنبال کردن مراحل مختلف زندگی ویتوی جوان ، از بچگی اش و مهاجرت اجباری از روستای کورلئونه سیسیل به نیویورک آمریکا تا ازدواج و ورود تصادفی اش به قاچاق اسلحه و غیره، به شکلی ناخواسته و ناگفته، منتظراست که ببیند سبیل معروف دورۀ «دون کورلئونه» ای، از کی بر روی صورت او می نشیند. این انتظار که کاملاً ظاهری و صوری به نظر می رسد، در بطن خود، انتظاری است برای مقطع آغاز اقتدار ویتو. در فیلم، کاپولا این لحظه را درست بعد از کشته شدن دون فانوچی به دست ویتوی جوان و پر دل و جرأت و شروع حمایت او از زن درمانده ای در برابر صاحبخانۀ بداخلاق و بیرحم اش به تماشاگر می دهد؛ و دنیرو آن را طوری بازی می کند که انگار خود ویتو هم کم و بیش از تأثیر اسرارآمیز این سبیل در تبدیل اش به «دون» و اوج گیری تدریجی، آگاه است! دنیرو در نمایی نزدیک، دستی به روی سبیل اش می کشد. انگار ویتو می خواهد مطمئن شود که قیافۀ جدیدش با موقعیت و اعتبار تازه ای که در محل به دست آورده، می خواند. این نکته به همان پرهیز دنیرو از تقلید رفتار و نوع حرکات ویتوی میانسال هم مربوط می شود؛ از این جهت که براندو در بازی اش هیچ گاه ویتو را در حال توجه به اجزاء صورت خود نشان نمی دهد و از جمله، کنار آمدن او با سبیل اش را با حذف هر حرکتی مثل دست کشیدن و مرتب کردن و غیره، متعلق به سال ها پیش جلوه می دهد. این « سال ها پیش » را دنیرو به تصویر می کشد تا دست مان بیاید که او چطور به جای ایجاد شباهت های ظاهری پررنگ ، کوشیده «سیر» تبدیل ویتوی جوان فیلم دوم به دون کورلئونۀ فیلم اول را نشان مان دهد و از مشخص ترین عنصر ظاهری مشترک یعنی همان سبیل نازک، به روشی یکسر نمایشی و شخصیت پردازانه استفاده کند.