در طول چند ماه از نیمۀ دوم سال 84، ستون روزانه ای در روزنامۀ بیشتر اقتصادی "آسیا" به سردبیری علی جمشیدی و به پیشنهاد نیما حسنی نسب دبیر سینمایی آن داشتم با عنوان "بازی بزرگان"؛ که هر بار به وصف و شرح لحظه ای ویژه از نقش آفرینی یک بازیگر شاخص سینمای جهان و گاه هم ایران می پرداخت. این نوشته، یکی از آن یادداشت هاست که مانند بقیه، با وجود تلاش برای کمتر به کار بردن تعابیر تخصصی سینمایی و پرهیز از پیچیده شدن برای مخاطب روزنامه، همچنان می تواند در دل مباحث ساده و اولیۀ تحلیل بازیگری قرار گیرد.
*
*
اين فيلم جی. اف. کی. (اليور استون، 1991) که اخيرا يعنی پنج شنبه هفته پيش دوباره از تلويزيون پخش شد، اتفاقا و استثنائا دوبله ای با ترجمه دقيق ، سانسور کم و معقول و انتخاب صداهای خوب داشت (مثلا منوچهر اسماعيلی برای شخصيت مرموز دانلد ساترلند و خسرو خسروشاهی برای نقش اصلی که معصوم و مصمم اما حساس و شکننده است). با اين دوبلاژ، شايد اهميت فيلم با ساختار مينياتوری و بسيار «ريز بافت»اش برای اهل سينما و حتی منتقدان ما که اغلب چيزی کمتر از 20 درصد ديالوگ های انبوه و داستان پيچيده اش را _ حتی با نسخه دی.وی.دی با زيرنويس انگليسی _ متوجه می شدند، بهتر روشن شده باشد و حالا همه بپذيرند که ظرافت های تدوينی و فيلمنامه ای و تکنيکی فيلم، آن را از يک «افشاگری» سياسی صرف بس فراتر می برد.
قهرمان اين فيلم، دادستان باهوش و انساندوستي به اسم جيم گريسون (کوين کاستنر) است که پرونده ترور جان فيتزجرالد کندی، محبوب ترين رئيس جمهور آمريکا را دوباره باز کرد . با در نظر گرفتن تلاش های جسورانه و همه جانبه او در اثبات اين که ترور با توطئه خود دولت آمريکا همراه بوده، قاعدتا می شود اين طور فکر کرد که برای گريسون کندی و اجرای عدالت در مورد ترورش، انگيزه تحقيق و محاکمه بوده. اما قرائن مختلفی هست که فراتر از اين حرف ها، تعلق خاطر گريسون نسبت به مفهوم کلی عدالت را حتی در بعد تقديری اش نشان می دهد؛ نه فقط عدالت اجتماعی يا قضايی.
از جمله، اين نشانه ها در بازی کوين کاستنر طی صحنه ای عيان است که دِيو (جو پشی) بعد از اعترافات مهم اش برای گريسون، يکهو به گريه می افتد و مثل يک درد دل عمری و تاريخی ، انگار به خودش ، می گويد که همه عشق و اميدش کشيش شدن بود و کليسا بابت « يک اشکال کوچيک کثيف » که همان انحراف جنسی يا همجنس گرايی باشد، او را نپذيرفت و حالا دارد در زندگی کثيف و آشفته اش دست و پا می زند. واکنش گريسون به گريه دِيو، با وجود آن ظاهر عجيب و مضحک ديو که داد می زند مشکل جنسی دارد، جدی گرفتن کامل غم و غصه اوست. با وضع و حال و ترس ديو، می شود فکر کرد که اين گريه و درد دل هم چندان جدی و همدلی برانگيز نيست. ولی گريسون باورش می کند و برايش دل می سوزاند؛ چون حتی شرايط جسمانی غيرطبيعی ديو هم به نظرش نوعی بی عدالتی می آيد و با وجود اين که راه حلی ندارد، دست کم او را به دلداری دادن به ديو گريان وا می دارد.
کاستنر در نماهايی کوتاه که با نزديک شدن دوربين به چهره اش همراه است، گريسون را با چشمانی غمبار و با حسی از رنج کشيدن بر اثر شنيدن رنج مزمن زندگی ديو، متمرکز بر غم و گريه او نشان می دهد. به نظر می رسد که تضاد ظاهر مسخره ديو با گله جدی اش از خلقت خود و سرنوشتی که برايش مقدر شده، می توانست باعث خنده ما شود و اين حالت متين و عميق و به فکر فرو رفته کاستنر است که مانع خنديدن می شود و نوعی سمپاتی پيش بينی نشده برای دِيو مفلوک، در ما پديد می آورد. فقط کمی بعدتر، وقتی می فهميم که ديو را بابت همان اطلاعاتی که داده، ناگهان کشته اند، تازه ارزش آن سمپاتی ناشی از بازی کوين کاستنر برايم روش می شود.