در طول چند ماه از نیمۀ دوم سال 84، ستون روزانه ای در روزنامۀ بیشتر اقتصادی "آسیا" به سردبیری علی جمشیدی و به پیشنهاد نیما حسنی نسب دبیر سینمایی آن داشتم با عنوان "بازی بزرگان"؛ که هر بار به وصف و شرح لحظه ای ویژه از نقش آفرینی یک بازیگر شاخص سینمای جهان و گاه هم ایران می پرداخت. این نوشته، یکی از آن یادداشت هاست که مانند بقیه، با وجود تلاش برای کمتر به کار بردن تعابیر تخصصی سینمایی و پرهیز از پیچیده شدن برای مخاطب روزنامه، همچنان می تواند در دل مباحث ساده و اولیۀ تحلیل بازیگری قرار گیرد.
*
*
سام مندز، فيلمساز جوان و خوش قريحه ای که با فيلم اولش زيبايی آمريکايی (2000) قله های افتخار و اعتبار و اسکار را سريع و يکجا فتح کرد، در فيلم بعدی يعنی جاده ای به سوی پرديشن/ راهی به تباهی (2002) بر خلاف خيلی ها به سراغ تکرار فضا و سبک سينمايی هرچند موفق قبلي اش نرفت و آزمون تازه ای را در پيش گرفت: يک فيلم گنگستری خاص راجع به يک ضد قهرمان آدمکش به نام مايکل ساليوان(تام هنکس) که به دلايلی از سوی دار و دسته ای که برایشان کار می کرده، تحت تعقيب است و حالا خودش بايد کشته شود. رئيس اصلی، جان رونی (پل نيومن) گنگستر قديمی و با وقاری است که مايکل را مثل پسرش می دانسته و حالا مجبور است به خاطر پسر واقعی خودش، او را به کام مرگ بفرستد.
جايی از فيلم، در ملاقاتی کوتاه مايکل به سرنوشت تلخ و ترس آوری که رونی برايش در نظر گرفته ولی هنوز فرصت اجرايش را پيدا نکرده، اعتراض می کند و به پدرخوانده اش می گويد اصلا قرار نبوده پای زن و بچه اش هم به ماجرا کشيده شود. از نظر مايکل کشته شدن دو نفر از خانواده چهار نفری اش، به معنای به هم زدن قواعد بازی دار و دسته گنگسترهاست. اما جان رونی که بازيگرش از شمايل های سينمای همراه با بازنگری در اصول کلاسيک است (بازی های پل نيومن در بيلياردباز، تيرانداز چپ دست، بوچ کسيدی و ساندنس کيد و بوفالو بيل و سرخپوست ها در اين زمينه، مثال زدنی اند)، اينجا جوابی به مايکل می دهد که انگار دارد وضع و حال جهنمی و پر از اضطراب مداوم زندگی و حرفه يک گنگستر آدمکش حرفه ای را در تمام طول تاريخ سينما و تاريخچه اين ژانر تبيين می کند. او برای توضيح آن که مايکل عملا نمی تواند شکايت چندان جدی و قابل قبولی داشته باشد، می گويد: «اين راهيه که خودمون انتخابش کرديم. خودمون خواستيم. حالام بايد بدونی که هيچ کدوم مون روی بهشتو نمی بينيم».
نيومن همزمان با بازگويی اين ديالوگ، نگاه غمباری در چشمان نمناک و براق و «هيپنوتيزور»وارش دارد که گويا بی برگشت بودن اين راه را به خودش و به تماشاگر پيگير سرنوشت محتوم و تلخ و هميشگی گنگسترها در تاريخ سينما هم گوشزد می کند و هدف اش فقط پاسخ دادن به مايکل يا ساکت کردن اعتراض او نيست. نوعی مکث، لحن متين و با تأکيد، بهت و حالت خيرگی در چشم ها و نگرانی و اکراه نسبت به چيزی که می گويد، در بازی و رفتار و صورت نيومن هست که مفهوم حرف جان رونی را فراتر از نمونه مورد نظرش جلوه می دهد و آن حس و حال تلخ و کلی را به جمله او می بخشد.
شايد مايکل آنجا به درستی اين حس را درک و لمس نمی کند و وقتی به خودآگاهی نسبت به اين راه بی بازگشت می رسد که در لحظه مرگ اش سه بار از پسر ده سال ساله اش معذرت می خواهد.