این یادداشت کوتاه در بخش مربوط به بازی های پل نیومن در تک تک فیلم هایش در پرونده ای که ماهنامه فیلم به مناسبت درگذشت او در سال 2008 کار کرد، با مکث بر فیلم مشهور او "نیش/ تلکه/ گوش بُری" (جرج روی هیل، 1973) نوشته و چاپ شد.
*
*
نقش و بازی پل نیومن در نیش، جلوۀ روشنی است از دلایل این همه نوستالژی که حتی پیش از مرگش نثار او میشد و حالا و با مرگش، گسترشی طبیعی یافته است: حضور او از همان جنس است که بیننده و سازندۀ سینما در هر رده و جایگاه، به یک میزان غرق در لذتش می شوند: از جنس ِ «بودن»؛ نه «شدن». بدیهی است که با کوشش همپالکیهای نیومن در مکتب متد، این عبارت برای توصیف یکی از نقشآفرینیهای یکی از آنها، ژنریک به چشم میآید. ولی در این جا از نسبت دادنش به بازی نیومن در این فیلم، مفهومی ورای قالب معمول کار متدیستها را در نظر دارم. البته آنان همواره میخواهند خود کاراکتر «باشند»؛ نه این که تبدیل به او «بشوند». اما لذتی که آشکار است نیومن دارد از بازی به نقش هنری گاندورف میبرد، جلوۀ دیگری از این که «او خود هنری بوده» را به نمایش میگذارد. در آن حرکت مشهور سُراندن انگشت سبابه از کنار بینی که نیومن و رابرت ردفورد چندین بار تکرارش میکنند و در لحظۀ پایانی، اوج «تلکه/گوشبری» شان را میسازد، برق شیطنتی در چشمان نیومن هست که خیرهکننده مینماید. در آن حالت پوزخندآمیزی که همنشین ِ معصومانهترین و خود به خودیترین لبخندهای نیومن ِ این فیلم هم شده، حسی از رهایی و نگاهی «یلخی» به دنیا جاری است که نمیشود به تکنیکهای تمرینشده متکیاش دانست. این رفتارها بهلحاظ خصلت درونیشان، نمیتوانند انتخابی و تصمیمگیریشده باشند. «زیست» و فردیت و تجربهها و رفیقبازی و سرحالی و ریسکپذیری و حتی خلافکردنهای خود بازیگر و چشیدن لذات هر کدام توسط خود او، در «بودن» سیال و بیدغدغهاش در هر یک از لحظاتشان، اثر ماندگاری دارد. نیومن نمیکوشید هیجان و التهاب و حقهبازی و رندی و هوش منجر به گوشبری را برای ما بازی و باورپذیر کند؛ بلکه در جایگاه همزاد و همزیست او که ادراککنندۀ لذات تجربههایش هم هست، فقط این لذت ناشی از تعلیق و هیجان هنری را به ما منتقل میکرد.
مشخصترین مثال این لذات خاص تجربهشده را برای انتهای این یادداشت کوتاه نگه داشتهام؛ و آن نوع بُرزدن ورقهای بازی با یک دست در این فیلم است که همچون حرکتی تکرارنشدنی و باورنکردنی، از سوی نیومن بهعنوان یک «چشمه» یا «تروک» حریفطلبانه، در این فیلم چشمها را خیره میکند. برای تفکیک دقیق بحث «زندگیکرده» بودن بازیگر از رهیافتهای تکنیکی که میتوان در این گونه موارد بدانها تکیه کرد، یادآوری میکنم که این مثلاً با تمهیداتی از قبیل پول شمردن با یک دست داریوش ارجمند در ناخدا خورشید (ناصر تقوایی، 1365) نفاوت ماهوی دارد. آن جا و خیلی جاهای دیگر، بازیگر با تمرین زیاد و دقیق، توانایی فیزیکی انجام کار دشوار یا ظریفی را در خود پدید میآورد که ویژگی بازیگری اوست. ممکن است کس یا کسانی با تمرین و تکرار، بتوانند به حرکتی مشابه دست بزنند که البته بیشک ارزش کار بازیگر را در آن موقعیت و با آن کارکرد بهخصوص فیلم و فیلمنامه، ندارد. اما عشاق نیش و نیومن میدانند و حتماً آزمودهاند که به قول دوستم سعید قطبیزاده، با هیچ تمرین توانفرسایی نمیشود موفق به تکرار این چشمه/تروک شد. این بیرون آمدن کنش از دل تجربههای مشابه خود بازیگر در چشیدن لذت آن فضا و رفتارها و مناسبات، شاید بهمثابۀ شیوهای سودمند و کارآمد، قابل توصیه به هیچ بازیگر دیگری نباشد و حتی در مورد این نقش بهخصوص با همۀ شهرتی که بهعنوان شمایل پل نیومنی دارد، توصیهاش دردسرهای قانونی و اخلاقی نیز در پی داشته باشد! اما در زندگی لذتآمیز نیومن در نقشهای اینچنینی سرشار از شیطنتش، خصلتی منحصر به خود او نهفته است که محبوبیت وصفنشدنی شمایل او را در نظر تماشاگر عادی یا حرفهای، گسترش میداد.
به هنری خلقشده بهدست او نگاه میکنیم که روی پرده راه میرود و حقه میزند و در میرود و نقشه میکشد و با لبان و چشمهایش لبخند میزند؛ و به ما میگوید نمیدانید این دنیایی که در آنم، با همۀ ترس و ریسکهایش، چه لذتی دارد. وحالا این برای ما در دنیای بدون پل نیومن، زنگ طعنهای گوشخراش را مییابد. نوستالژی وقتی از حد فیلمهای گذشته بگذرد و به تماشای تصاویر بازیگران گذشته برسد، دردآور میشود.