این یادداشت در مجموعه ای دربارۀ مجموعه فیلم های ایندیانا جونز ساختۀ استیون اسپیلبرگ به بهانۀ ساخته شدن و اکران قسمت چهارم آن و دربارۀ هریسون فورد بازیگر ثابت نقش دکتر جونز نوشته و چاپ شد.
*
*
بازیگران آمریکایی مکتب متد که تبار استادان شان به استانیسلاوسکی روس می رسید، معمولاً با بازی بر اساس موتیف ثابت مخالف بودند و از آن دوری می جستند. تمایل آنها به ایجاد نوسانات حسی در بیان و بدن و رفتار و میمیک، طوری بود که انتخاب یا پذیرش نقش هایی با محور کم و بیش ثابت حس برآمده از شخصیت را برایشان نچسب می کرد. به همین دلیل، به ندرت می توان در کارنامۀ آنان فیلمی یافت که بازی مبتنی بر موتیف در آن لازم باشد. این که یک شخصیت با وجود همۀ احسحس های گ.ناگ.نی که در طول فیلم و وقایع داستانی درگیرشان می شود، در نهایت و در پس یکایک این موقعیت ها یک حس واحد و مشخص را همچون موتیف ثابتی در خود و باخود حفظ کند، طبعاً مطلوب متدیست های شیفتۀ تغییرات آنی و نوسانات شدید و محسوس نبود.
از میان بازیگرانی که رهایی و بی قیدی خودخواسته و ناتورالیستی کارشان، آنها را به جلوه هایی از سبک فراگیر آکتورز استودیویی ها نزدیک می کند، هریسون فورد به لحاظ ظرفیت و حوصله ای که در رویارویی با موتیف ثابت از خود نشان می دهد، نمونه ای منحصر به فرد است. او در بسیاری از نقش هایش که شمایل آشنا و تقریباً تکرارشونده اش را شکل داده، موتیف مشخص بهت و حیرانی را بر حسب مختصات و مقتضیات شخصیت در نگاه و رفتار بیانی اش جاری کرده است. در نمونۀ اعلایی چون «دیوانه وار» پولانسکی یا اکشن موش و گربه ای خوش ترکیبی مثل «فراری» یا فیلم گروگانگیری متوسطی مثل «Firewall»، فورد آدم گرفتارشده ای است در شرایط تصادفی و بغرنج و ناخواسته؛ که حتی هنگام خشم و هراس و درگیری هم همان بهت را در صورت و چشمانش دارد. بهت او همچون لایۀ زیرین ثابتی ، همچون موتیفی هم پای همۀ حس های لحظه ای و مقطعی دیگر شخصیت، پیش می آید.
اما وقتی این ویژگی را در کنار این نکته قرار دهیم که فورد بازیگر بسیاری از اکشن های مهم و ممتاز سه دهۀ اخیر سینما بوده و کاراکتز ایندیانا جونز خلق شده توسط او و اسپیلبرگ و لوکاس، از الگوهای ماندگار «آدم عادی در جایگاه قهرمان» در تاریخ سینماست، به تناقض شیرینی بر می خوریم: چگونه بازیگری که بارها بهت را موتیف ثابت کار خود کرده، دست به قهرمانی ها و ماجراجویی هایی از جنس عملیات دیوانه وار دکتر ایندی جونز در سرزمین های باستانی مشرق زمین می زند؟ آن حیرانی و این چیره دستی ها چگونه یکجا کنار هم می نشینند؟
در این زمینه است که نقطۀ طلایی کارنامۀ فورد پدیدار می شود: او می تواند با تکیه خفیفش بر همان بهت، همراه با تبحری که در حل مشکلات و عبور از خوان های دشوار مسیر از خود نشان می دهد، تصویری مثال زدنی از همان «آدم معمولی در کوران حوادث» بیافریند که به شکلی استثنایی، حیرتش نه فقط در برابر رخدادها و بحران های هراس آور اطرافش در دهلیزها و معادن و مقبره ها و معبدها و آتشفشان ها و غیره، بلکه حتی در قبال کارهای خودش در واکنش به این بن بست هاست. ایندی جونز اغلب اوقات حتی از توانایی های خودش هم حیرت زده می شود و گاه حتی نمی داند چگونه در گذر از مرحله ای دشوار، جان سالم به در برده است!
این فقط ویژگی سادۀ نقش آفرینی هریسون فورد نیست؛ بلکه مبنای شکل گیری یکی از وجوه بسیار کلیدی «لحن» شوخ اکشن های ماجراجویانۀ فیلم (های) سری «ایندیانا جونز» هم به حساب می آید. بر همین مبناست که اسپیلبرگ رسم قدیمی کمد اسلپ استیک دورۀ صامت به ویژه هارولد لوید را زنده نگه می دارد: در اوج هیجان، از ما خنده هم می گیرد. نگاهی دبه چهرۀ در هم هریسون فورد بیفکنید تا راز و همسویی این لحن فیلم با نگاه او را باز ببینید. انگار دارد به خودش هم پوزخند می زند. انگار از برخی مهارت های خودش هم در حیرانی است.