این مطلب را برای مجموعه ای که به مناسبت نخستین سالگرد درگذشت زنده یاد شکیبایی برای صفحه سینمایی روزنامه اعتماد در دوران دبیری این بخش کار کردیم، نوشتم و به دلیل ارتکاب های زیاد به نام خودم در آن مجموعه، این یکی را با نام مستعار مسعود حسنپور چاپ کردم!
*
*
كارنامه هر بازيگر بزرگي بيشتر به دليل چند نقش و ايفاي نقش مشخص و مشهور و «كلاسيك شده» او در يادها ميماند و بارها باز ديده ميشود و اين فرآيند به شكلگيري خاطرههاي ماندگاري در ذهن و چشم و خيال و تجسم علاقهمندان كار او ميانجامد. در مورد خاص خسرو شكيبايي، اين نقشهاي عمده و برجسته و دريادمانده، تقريباً از دايره فيلمهاي «هامون» و «سارا» و «كيميا» و «اتوبوس شب» و «خواهران غريب» و سريال «خانه سبز» و بسته به آدمي كه دارد به يادش ميآورد، دو سه فيلم احتمالي ديگر فراتر نميروند. نقشها و بازيها و لحظههاي غريب و منحصر به فردي در كارهاي پرشمار ديگر او هست كه غالباً از آنها غفلت ميكنيم. اما ياد و يادآوريشان ميتواند هر تأثير و حسي را كه در اين مناسبت سالمرگ نخستين او بدان نياز داريم، در ما پديد بياورد و تأمين كند: از اندوه فقدانش آن هم اين همه زودتر از حد تصورمان، تا ستايش جزءنگري و ظرافتهاي كاري او در جايگاه يك بازيگر كه ميتواند براي هر همكاري غبطهانگيز باشد. در اين نوشته، شماري از اين لحظههاي گاه ثبت نشده در حافظه تاريخي فيلمبينهاي سينماي ايران را مرور و برخي ظرايف نقشآفريني او در آنها را بازخواني ميكنيم؛ بي آن كه ترتيبي و آدابي جسته باشيم. مبناي يادآوريها، خيال و خاطره بوده و اين يعني همه آن چه بعد از يك سال نداشتن كسي و بيبهره ماندن از مواهب حضور و هنر او براي مان ميماند : خيالها و خاطرههايي كه از او داريم
خط قرمز (مسعود كيميايي، 1359)
بسياري از پيگيران اكران سينمايي اين سالهاي سينماي ايران خيال ميكنند «حكم» و «رئيس» نخستين و تنها همكاريهاي مسعود كيميايي با شكيبايي بوده است. در حالي كه او سالها پيش در ابتداي مسير پربار فعاليتهاي سينمايياش، در فيلم توقيفي «خط قرمز» بر اساس فيلمنامه «شب سمور» بهرام بيضايي، براي كيميايي بازي كرده بود. نقش شكيبايي در فيلم، بعد از بازيگران دو نقش اصلي آن يعني سعيد راد و فريماه فرجامي، مهمترين نقش كار بود و تصوير آشناي يك عاشق درگير حسرت و رنج هجران كه بعدها به يكي از تصاوير شمايلوار او بدل شد و از «هامون» و «ابليس» تا «رواني» و «سالاد فصل» امتداد يافت، به شكلي درونگراتر در همين «خط قرمز» ديده بوديم.
رابطه (پوران درخشنده، 1364)
همكاري شكيبايي و درخشنده كه بعدتر در فيلم «عبور از غبار» نيز ادامه پيدا كرد، در اولين و متعادلترين فيلم فيلمساز به لحاظ نمايش احساسات سوزناك يعني «رابطه» يكي از نخستين بارهايي بود كه توانايي بازيگر در آن زمان كمشناختهيي چون خسرو شكيبايي را به هر بيننده اين فيلم ساده و كوچك اثبات كرد. «رابطه» مانند فيلم بعدي و معروفتر درخشنده «پرنده كوچك خوشبختي» درباره بچههاي كر و لال و مشكلات عاطفي و ارتباطي شان با جامعه اطراف بود و شكيبايي نقش يك معلم پسر نوجوان ناشنواي فيلم را به عهده داشت و از آن جا كه فيلم با صداي سرصحنه ساخته شده بود (اتفاق نادزر در آن سالها و با آن امكانات كه تا پيش از حوادث بزرگي چون «شبح كژدم» و «اجاره نشينها» تنها در فيلمهاي دولتي مثل «رابطه» ممكن ميشد) صداي خود شكيبايي و ميميك صورتش در مقاطعي كه به زبان ناشنوايان حرف ميزند، فراموش نشدني است.
شكار (مجيد جوانمرد، 1365)
تنها فيلم دوستداشتني سازندهاش، خاطرهيي قديمي و حالا نوستالژيك از دو بازيگر مهم سينماي ايران يعني شكيبايي و پرويز پرستويي را يك جا در خود دارد. اين داستان يك راننده تريلي سادهدل و دور از هر كار و درك سياسي (پرستويي) است كه در جاده و خلوت بيابانها با يك مبارز انقلابي فراري (شكيبايي) آشنا ميشود و به تدريج طوري تحت تأثير او قرار ميگيرد كه با وجود كشمكشها و ترس اوليهاش، چند بار ميكوشد به فرارش از چنگ ماموران زمان شاه كمك كند. منهاي نگاههاي پرمهر و اثرگذار شكيبايي و تغيير تدريجي و باورپذير نقش پرستويي، موسيقي مرحوم بابك بيات كه ملودي نوستالژيك اصلياش با سوت نواخته ميشود، از خاطرات خوب فيلم به حساب ميآيند كه هيچگاه در كارنامه جوانمرد تكرار نشد. شكيبايي حدود چهار سال بعد با «هامون» و پرستويي هشت سال بعد با «آژانس شيشهيي» و «ليلي با من است» به دو تن از مهمترين بازيگران تاريخ سنماي ايران بدل شدند و در يك فيلم نه چندان منسجم اما به هر حال مطرح يعني «رواني» ساخته داريوش فرهنگ، بار ديگر هم بازي شدند. اما كمتر كسي اولين همكاري آنها در «شكار» را ديده يا به خاطر سپرده است.
بانو (داريوش مهرجويي، 1370)
خيليها معتقدند كه مانند دو فيلم متوالي كارنامه فدريكو فليني يعني «هشت و نيم» و «جوليتاي ارواح»، مهرجويي هم با ساختن «بانو» درست بعد از فيلم «هامون»، خواسته ورسيون متقابل و زنانهيي از گرفتاريهاي زندگي مرد روشنفكر فيلم «هامون» را در «بانو» ارائه دهد. تا حدي كه انگار شرح مصائب مريم بانو (بيتا فرهي) در اين فيلم، براي دلجويي از زنان كه تصوير خود در قالب مهشيد فيلم «هامون» را بيش از حد مقصر و بيرحم ميديدند، به محور اصلي فيلم «بانو» بدل شده است! در اين تفسير كمي عجيب، بازي بازيگر حميد هامون در نقشي كه شروع تنهايي و سرگشتگي بانو را رقم ميزند يعني شوهر آشكارا خيانتكارشف اين ظن «جابهجايي نقش زن و مرد» در دنياي دو فيلم را تقويت ميكرد. گويي مهرجويي ميگفت حالا اگر به جاي مهشيد يك مرد بد بيتوجه ناسپاس قدرنشناس خائن داشته باشيم، مظلوميت و سرگشتگي هامون به بانو منتقل ميشود. شكيبايي اين تعويض قطبها را به خوبي دريافته بود. لحظه درخشاني از بازي او در فيلم به يادم مانده كه وقتي بانو تصادفاً (و البته در تميدي كه به لحاظ بصري و روايي، براي مهرجويي سخيف به نظر ميرسد) عكسهاي محبوب او را ميبيند، با خونسردي و حالتي حق به جانب كه به سرحد وقاحت ميرسد، ميگويد «توروخدا اين جوري نيگام نكن؛ من ميدونم كه خطا كردم»!
درد مشترك (ياسمين ملكنصر، 1374)
دو سال بعد از همبازيشدن شكيبايي و ملكنصر در فيلم «سارا» مهرجويي، ملكنصر اولين و تاكنون تنها فيلم بلند داستاني خود در سينماي ايران را ساخت و باز اين همكاري هم در قالب كارگردان-بازيگر و هم به عنوان دو بازيگر، ادامه يافت. ضمن اين ككه به غير از «كيميا»، اين فيلم به عنوان همكاري ديگر و كمي مهجورتر شكيبايي و رضا كيانيان به يادگار مانده است. اين نقشي ويژه است كه شخصيت عاطفي و احساساتي هميشگي شكيبايي را به دليل خصلت روشنفكري نقش، تا حدي به سردي و نوعي «توداري» سوق داده اما همچنان بخشهاي مربوط به تجديد خاطرات رفاقت قديمي ميان نقش او و نقش كيانيان (نقاشي كه روي ويلچر نشسته) با گرما و شور خاص خود او همراه است. موسيقي رمزاميز فيلم (به گمانم كار كيوان جهانشاهي) و همنشيني آن با شعرخوانيهاي مدرن شكيبايي با صدا و لحن دريغآميز عاشقانهاش، فيلم را از خاطرات شنيداري نيز پربار كرده است.
سرزمين خورشيد (احمدرضا درويش، 1375)
نقش شكيبايي در اين فيلم كه يكي از بهترينهاي كل سينماي جنگ ماست، از يك نظر نمونهيي استثنايي در كارهاي او محسوب ميشود: دكتر كسري كه او ايفايش را به عهده دارد، احتمالاً ترسوترين شخصيتي است كه زندهياد در سينماي ما بازي كرد. او كه در ابتدا با وضعيتي كه براي خرمشهر تازه اشغال شده پيش ميآيد، حتي رمق و جرأت حركت كوچكي براي فرار و يا پنهان شدن را هم ندارد، به تدريج و در طول فيلم به شرايط ناگزيري ميرسد كه حتي براي محافظت از يك اسير عراقي تفنگ به دست ميگيرد. رابطه او با زني كه هر طور شده ميخواهد نوزادي را در آن بحبوحه نگه دارد (با بازي گلچهره سجاديه) و سكانس مشهور قايق زير باران در نزديكي اواخر فيلم، از بخشهاي به يادماندي بازي شكيبايي در اين فيلم است كه برخلاف شخصيت طناز خود او و اغلب نقشهاي خوش مشرباش، در كنار نقش پليسي كه همان نيم ساعت اول فيلم كشته ميشود در فيلم سايه به سايه، عبوسترين نقشهاي شكيبايي نيز به حساب ميآيند.
كاغذ بيخط (ناصر تقوايي، 1381)
«اول نوبت اون سلّام سوسن جون فضولت بود كه بفهمه من چه جوري دستمو ميكنم تو دماغم، بعد هم نوبت مادرت رسيد كه بفهمه ناخون شست پاي من شكل منقار طوطيه، حالا هم كه عين كبك خرامان راه اداره رو ياد گرفتي»! اين ديالوگ مشهور جهانگير وحدتي (شكيبايي) در فيلم بديع تقوايي، تنها يكي از دهها موردي بود كه ميشد نوعي عصبيت خاص و كنايي و نيشدار و طنزآميز را در دل آن و در بازي خاص شكيبايي در اين تنها همكارياش با سازنده «ناخدا خورشيد» و «باد جن» ديد و شنيد. رفتار عصبي و لحن طعنهآلود شكيبايي در اين نقش، او را به شمايلي از زورگويي پنهان و ظريفتر مرد غيرسنتي ايراني در دل جامعه و مناسبات ظاهراً دموكراتيك امروزي بدل كرد و بار اصلي انتقال اين وجه تمثيلي فيلم براي جلوگيري از پيشرفت و خلاقيت زن/رويا رويايي (هديه تهراني) به دوش شكيبايي بود. بازي «غيرهاموني» دقيق او در اين فيلم و تنديس حافظ بهترين بازيگر مرد سال در جشن دنياي تصوير، هر دو از نقاط طلايي كمتر يادآوريشده كارنامه بازيها و افتخارات فراوان شادروان هستند.
دستهاي خالي (ابوالقاسم طالبي، 1385)
فيلم و پايانبندياش شعارپردازيهاي بيش از حد صريح خود را دارند كه از شخصيت صريحاللهجه فيلمساز انتظار ميرود. اما درست به دليل همين تطبيق شخصيت هنري فيلم با فرديت خود طالبي، صداقتي در كار جاري است كه آن را از سقوط در ورطه آزاردهندگي ميرهاند. شكيبايي با درك و لمس اين صداقت كه اتفاقاً در شخصيت دروني نقش او نيز وجود دارد (برخلاف نقش مسعود رايگان كه نقطه مقابل باورهاي او و نماينده بياعتقادي است) با وجود آن كه نقش نوسانهاي چنداني ندارد، بازي اثرگذاري ارائه ميدهد كه بيش از هر چيز، به انتقال درد و دريغ محسوسي در پس چهره و چشمانش متكي است. همدلي برانگيز شدن شخصيت و در نتيجه، نگران شدن بيننده براي نگراني اصلي او (شفاي فرزند بيمار رايگان كه ميتواند به رضايت دادن او نجات فرزند شكيبايي از زندان و اعدام منجر شود) به تأثيرگذاري دقايقي از اواخر فيلم ميانجامد كه دستاورد كماهميتي نيست.
شب (رسول صدرعاملي، 1386)
فيلمي كه در كنار «ستاره بود» و برخلاف «نسكافه داغ داغ» و «دلشكسته»، جزو آخرين يادگارهاي معتبر بازيگر فقيد و عزيز ما به شمار ميرود، به لحاظ توزيع نقشها و همنشيني بازيگران محبوبي از سه نسل مختلف، داراييهاي قابل اعتنايي دارد: امين حيايي به نقش يك سرباز مازندراني محتاط و غرغرو كه مأمور انتقال يك سارق حرفهيي (عزت اله انتظامي) از جايي به جايي ديگر شده و شكيبايي به نقش يك مسافرخانهچي كه گاهي دلش براي سرباز و گاهي براي متهم ميسوزد و از روي محبت، دخالتهايي در كارهاي آن دو ميكند كه ميتواند به فرار متهم منتهي شود و فاجعهيي در زندگي سرباز بختبرگشته به بار بياورد. تلخ اين است كه نماينده نسل مياني بازيگران سينماي ما يعني شكيبايي نقشي سالخوردهتر از نقش نماينده نسل قديم يعني انتظامي به عهده دارد. اين همان پيكر ضعيفشدهيي است كه چند ماه بيشتر تاب نياورد و به ديار باقي شتافت و سينما و هنر ايران را از امتداد آثار يكي از مواهب بيبديلاش محروم داشت. ديگر كسي نميداند بايد سرفههاي شكيبايي در شب را بخشي از هنر نقشآفريني او به حساب آوريم يا به حساب بروز نشانههاي ضعف جسماني منجر به درگذشت او بگذاريم؟