رذل و دوست‌داشتني/ وودي آلن: عليه روانشناسي سطحي
ضمیمه فرهنگی روزنامه اعتماد به سردبیری احمد غلامی
1388
  [ PDF فایل ]  
     
 
نام فيلم «رذل و دوست‌داشتني» از كليدهاي مهم دريافت آن است. وودي آلن در بسياري از فيلم‌هايش آدم‌هايي را در جايگاه شخصيت اصلي قرار مي‌دهد و ذات و رفتارشان را كند و كاو مي‌كند كه در قاموس اخلاقيات عرفي، چندان قابل دفاع به نظر نمي‌رسند؛ مانند لئونارد زليگ (وودي آلن) در «زليگ»، جودا روزنتال (مارتين لاندو) در «جنايت و جنحه»، كريس ويلتون (جاناتان رايس مه‌يرز) در «امتياز نهايي» و همين امت ري (شون پن) در «رزل و دوست‌داشتني». اما نزديك شدن به تنهايي‌ها و ترس‌ها و ترديدهايشان به تدريج فضايي حسي و توضيح‌ناپذير براي بيننده مي‌سازد كه حس مي‌كند اين شخصيت(ها) را تا اندازه‌يي دوست دارد يا دست‌كم اين كه «درك»شان مي‌كند. تا جايي كه آلن در كمدي‌هاي اوليه پيش از «آني هال» هنوز داشت در جايگاه يك كمدين همتاي كمدين‌هاي كلاسيك، كمدي خالص بدون اهداف و مضامين روانشناختي و اخلاقي و غيره مي‌ساخت، با وجود وجوه هجوآميز فلسفي «عشق و مرگ» يا سياسي «موزها/ در ايران: انقلابي قلابي»، مردم‌آزاري‌ها و بلاهت‌هاي شخصيت اصلي از يكسو و سمپاتيك بودن او براي تماشاگر، درست از همان جنسي بود كه كمدين‌هاي مردم‌آزار و دست و پا چلفتي مثل استن لورل و جري لوئيس و ديگران داشتند. هرچند فيلم‌ها بداعت‌هاي ساختاري ويژه خود را داشتند (از جمله، به كارگيري فرم مدرن و تا آن زمان بي‌سابقه «مصاحبه» كه در همان كمدي اول او «پولو بردار و فرار كن» آغاز شد و بارها مثل همين «رذل و دوست‌داشتني» به كار رفت) اما شخصيت اصلي هنوز آن پيچيدگي‌ها و پارادوكس‌هاي «آلوي سينگري» مشهور را نداشت. بعد از «آني هال»، ميان اين نوع قهرمانان فيلم‌هاي آلن، زليگ نه تنها در بين شخصيت‌هاي مخلوق او، بلكه حتي در طول تاريخ سينما نوعي الگوي نمونه‌يي به حساب مي‌آيد. لئونارد زليگ با رديابي تباري كه از او به ميراث مي‌ماند و بسياري شخصيت‌هاي ديگر همچون فارست گامپ را به شدت تحت‌تأثير قرار مي‌دهد و خالقان آن (وينستون گروم رمان نويس، اريك راث فيلمنامه‌نويس، رابرت زمه‌كيس كارگردان و تام هنكس بازيگر) را به الهام‌گيري از خود وامي‌دارد، يكي از مهم‌ترين دستاوردهاي هنري زندگي پربار آلن در جايگاه نويسنده است. او از طرفي با استفاده از توانايي عجيب و «آفتاب‌پرست»وار تغيير ظاهرش، بارها به سوء‌استفاده‌هاي مختلف اقتصادي، اخلاقي، جنسي و غيره دست مي‌زند و از طرف ديگر بابت اعمالي كه با تكيه بر همين عارضه/توانايي جسماني‌اش مرتكب مي‌شود، مثل نجات هواپيما از فراز اقيانوس، رفته رفته شمايل يك قهرمان مردمي را مي‌يابد. زليگ و سير هم ابلهانه و هم نبوغ‌آميزي كه در طول روايت مستندوار فيلم طي مي‌كند، مجموعه غريبي از خصلت‌هاي تناقض‌آميز و ذاتي بشر است كه با هيچ معيار مشخص روانشناختي قابل تحليل به نظر نمي‌رسد. حتي شخصيت روانكاو فيلم، خانم دكتر يودورا فلچر (ميا فارو) در نهايت نه با اتكا به يافته‌هاي علمي، بلكه با سود جستن از نيروي شفابخش عشق مي‌تواند حال و وضع زليگ را بهبود بخشد. از اين حيث، فيلم «زليگ» و خيالپردازي ديوانه‌وارش در خلق شخصيت اصلي، از آن پاسخ‌هاي آشكار و كاملي است كه مي‌توان در برابر آن دسته از منتقدان و مورخان سينمايي قرار داد كه مي‌گويند آلن هميشه فقط معضلات فردي و رواني‌ خودش را به طور مستقيم و بي‌ظرافت چندان، از جلسات روانكاوي خود به پرده سينما منتقل مي‌كند، يا مثلاً اشاره‌هاي روانشناسانه‌ جاري در آنها را دليلي براي اطلاق تعبير «كمدي‌هاي روشنفكرانه باب روز» به آثار او مي‌دانند. و بديهي است كه وقتي فيلمي در ابعاد «زليگ»، با قابليت «همشهري‌كين»وارش در تقسيم سينما و ساختارهاي مألوف روايت به دو دوران پيش و پس از خود، در كارنامه آلن باشد، خود او هم به پيشنهادهاي ساختاري و شخصيت‌سازي آن باز رجوع خواهد كرد.
«رذل و دوست‌داشتني» يكي از نوبت‌هاي اساسي اين رجوع است. هم خنگ‌بازي‌ها و بخت و اقبال پر از تناقض امت ري و هم فرم مصاحبه و نوع پاساژهايي كه فيلم ميان برش‌هاي مختلف داستان ناتمام زندگي او برقرار مي‌كند، مي‌توانند برآمده از فيلم و ساختار و شخصيت «زليگ» به شمار روند. ري يك نوازنده محلي ولي ماهر گيتار سبك جاز/Jazz است كه فيلم اصرار دارد از طريق نمايش چهره و حرف‌هاي چندين مورخ هنر و موسيقي، او را در نظر ما واقعي جلوه دهد. آدم‌‌هاي ظاهراً معتبر و واقعي با اسامي ناآشنا ولي غلط‌اندازي چون نت هنتاف به عنوان ژورناليست و مورخ سبك جاز، اي.جي. پيكمن به عنوان نويسنده كتاب «آونگ گيتار»، بن دانكن به عنوان توزيع‌كننده بزرگ صفحه‌هاي موسيقي، سالي جولين به عنوان نويسنده كتابي به نام «سلاطين گيتار» و البته خود آلن بدون اين كه عنواني زير تصويرش بيايد، رو به دوربين از امت ري و قصه‌هايش حرف مي‌زنند و ما به تبع اين تصاوير مستندوار با فرم مصاحبه و به دليل سوابقي كه فيلم از هر كس به ما معرفي مي‌كند، واقعاً دچار اين شبهه مي‌شويم كه امت ري وجود و واقعيت داشته و حالا شون پن دارد نقش او را در اين روايت كم و بيش وفادار به تاريخ، ايفا مي‌كند. اما اين شبهه خيلي زود از بين مي‌رود؛ احتمالاً به اين دليل كه به شكل بسيار شديدتري هنگام تماشاي «زليگ» برايمان پيش آمده و بعد دريافته‌ايم كه ساختار حالا شناخته‌شده «مستندنما/ mockumentary» اصلاً با «زليگ» به اوج و تثبيت رسيده و نه زليگ و نه هيچ كدام از آن همه تصاوير شبه‌خبري مستندوار و نه آن همه ترانه و رقص كه به علايق عمومي مردم دهه 1930 نسبت داده شد و در طول فيلم از نظرمان گذشت، واقعي نبودند. بنابراين، حين تماشاي فيلمي كه آلن 15 سال بعد از «زليگ» ساخته يعني همين «رذل و دوست‌داشتني» ديگر جا و زمان زيادي براي اين شبهه باقي نمي‌ماند. اما اين، از امتيازات فيلم كه نمي‌كاهد هيچ، به برخي خيال‌انگيزي‌هاي خلاقانه آن جلوه‌يي كتفاوت با «زليگ» نيز مي‌بخشد: جايي كه خود آلن روايت مربوط به درگيري امت ري در ماجراي تعقيب همسرش بلانش (اوما تورمن) به همراه يك گنگستر خطرناك و هفت‌تيركشي و تصادف متعاقب آن را تعريف مي‌كند، ما در امتداد روايت او سه ورسيون مختلف از اتفاق را مي‌بينيم و اين، هم وضعيت چندگانه زندگي پادرهواي امت ري را موكد مي‌كند (كه ميان چند نوع رفتار در چند روايت تصويري از واقعه، سرگردان است و واقعيت زندگي‌اش انگار قابل دسترسي نيست) و هم يك بازي ظريف وودي آلني ديگر ميان ساختارهاي بديع و شيطنت‌آميز روايت به راه مي‌اندازد (بازي‌هايي كه آغازگر اصلي و اصولي‌شان، «آني هال» بود و تداوم آن گاه همچون «ساختارشكني هري» يا «زن و شوهرها» به جلوه‌هايي به همان خلاقيت و بداعت «آني هال» رسيده است).
در بخش شخصيت‌پردازي، امت ري و شرايطي كه برايش در هر مرحله از زندگي پديد مي‌آيد، از همان نمونه‌هاي لئونارد زليگي/فارست گامپي محض است كه آكنده از تناقض به چشم مي‌آيد. از طرفي آن قدر بدشانس است كه اولين نمايشگري مجلل‌اش بر روي صحنه در حال اجراي موسيقي، به سقوط آن هلال ماه پيشنهادي خودش مي‌انجامد و آبرويش در مقابل تماشاگران مي‌رود و از طرف ديگر، چنان خوش‌شانسي حيرت‌انگيزي دارد كه وقتي مي‌خواهد براي روبه‌رو نشدن با جنگو راينهارت، گيتاريست فرانسوي بزرگي كه در ذهن خود از او بت ساخته، از سقف كافه فرار كند و روي يك بام ديگر بپرد، سقف مي‌شكافد و او صاف ميان انبوه پول‌هاي دو جاعل اسكناس مي‌افتد و آنها هم از وحشت اين كه پليس، سرزده و ناغافل، از پشت بام به محل كار غيرقانوني‌شان حمله كرده، مي‌گذارند و در مي‌روند! همين امت، هربار كه جنگو را ديده يا ادعا و تصور مي‌كند كه ديده، از فرط هيجان و التهاب، غش مي‌كند و از حال مي‌رود؛ اما از طرف ديگر، آن قدر نترس است كه دائم در مهماني‌ها اشياء ريز و درشتي را كه از آنها خوشش بيايد، مي‌دزدد! و باز در ادامه همين تناقض‌هاي خنده‌آور، درست حين يكي از همين دزدي‌هاي خرده‌پايي استت كه با بلانش آشنا مي‌شود و بعدتر به دام ازدواج با او مي‌افتد! مثل زليگ و فارست گامپ كه همواره حماقت و ساده‌دلي و ساده‌لوحي‌شان به تخته پرش بدل مي‌شد و آنها را تا همنشيني با هيتلر در فيلم وودي آلن يا ملاقات با رئيس‌جمهورهاي متعدد آمريكا در فيلم رابرت زمه‌كيس بالا مي‌برد، امت ري هم همه بدبياري‌ها و خوش‌اقبالي‌هاي عجيب و غريب‌اش را در درجه اول، بر اثر بلاهت به‌خصوص و بي‌مشابه خود به دست مي‌آورد. آدمي كه مي‌تواند آن قدر «رذل» باشد كه روي همان نيمكت جلوي ساحل به هتي بيچاره (سامانتا مورتون) بگويد ديگر بهتر است از پيش او برود و بعدها كه از همه جا رانده و مانده شد، روي همان نيمكت دخترك را پيدا كند و بگويد برگشتم و تمام، جايي ديگر آن قدر طفلكي و ترحم‌انگيز و «دوست‌داشتني» مي‌شود كه در ارتباطش با بلانش به آن وضعيت مورد خيانت واقع‌شده مي‌رسد و تماشاگر حتي نمي‌تواند از ميان روايات مختلف مربوط به هفت‌تيركشي و تصادف او، يكي را بر بقيه ترجيح بدهد و باوركند. يعني امت چنان مفلوك شده كه حتي داستانش ديگر روشن هم نيست؛ چه رسد به اين كه احياناً بخواهد به فرجام نيك بيانجامد. و از همين منظر است كه مي‌گويم نام فيلم «رذل و دوست‌داشتني» به دليل جمع اضدادي كه در دل خود دارد، كليد مهمي براي دستيابي به جوهره آن محسوب مي‌شود و همه واكنش‌هاي احساسي منفي و مثبت ما در برابر اعمال و ديوانگي‌هاي امت ري را در دل خود نهان دارد.
از جلوه‌هاي عجيب اين ديوانگي‌ها، يكي علاقه به تيراندازي به موش‌هاي كنار ويرانه‌هاي حاشيه شهر است و ديگري علاقه به تماشاي گذر قطارها از نزديك ريل! امت طوري با اصرار و اشتياق هر زني را به حومه‌هاي پرتي مي‌برد تا اين دو علاقه‌اش را آن جاها دنبال ‌كند، كه گويي واقعاً مطمئن است اين علايق و تأمين آنها جذابيت شخصيت او را براي زنان افزون خواهد كرد! و جالب است كه هيچ گاه از واكنش‌هاي منفي زنان –تقريباً منهاي هتي كه مهربان‌ترين آدم زندگي امت است- عبرت نمي‌گيرد و از ادامه اين كار دست نمي‌كشد. ولي يكي از مهم‌ترين دستاوردهاي «رذل و دوست‌داشتني» در واكنش مدعي‌ترين زن زندگي امت يعني بلانش ويليامز نسبت به اين دو علاقه او نمايان مي‌شود: اين جايي است كه آلن همان نكته مربوط به «گريز از محدود شدن به تحليل‌هاي دم‌دست روانشناختي» را به روشني در ديالوگ‌هاي رفت و برگشتي امت و بلانش، جاري مي‌كند. بلنش در هر دو مورد مي‌خواهد به ريشه‌يابي‌هاي روانشناسانه متوسل شود، علاقه به تيراندازي به موش‌ها را به ميل به بازگشت به دوران كودكي امت ري منسوب كند و علاقه به تماشاي قطارها را به شكلي عجيب‌تر، به نوعي تمايل وهم‌آميز جنسي! امت چنان آدئم ساده‌يي است و چنان اين ديوانگي‌ها را فارغ از پي و خم‌هاي رواني با خود يدك مي‌كشد كه آشكارا بلانش و اين تحليل‌هاي روانكاوانه‌اش را دست مي‌اندازد: به صراحت مي‌گويد كه در كودكي‌اش اصلاً از اين خبرها نبوده تا بخواهد به آن دوره برگردد؛ و ماجراي تشبيه سر و صدا و دود و بخار و كوره و پيستون قطار به جنسيت را نيز نشانه غرابت خل‌وار و بيمارگونه بلانش مي‌داند. راست اين است كه آلن هيچ جا به صراحت اين سكانس، همه آن تحليل‌هاي فرويدي يا يونگي منتقدان سينمايي كه مدام فيلم‌هايش را به سطح گزارش‌هاي شرح وضعيت بيماران – بخوانيد مشتريان- مطب‌هاي روانكاوي و جلسات گروه‌درماني و غيره تقليل مي‌دهند، ريشخند نكرده است. بدين اعتبار، مي‌توان «رذل و دوست‌داشتني» را ضدروانكاونه‌ترين فيلم او بعد از «زليگ» قلمداد كرد.
 
     
 
 
  بازیگری   تئاتر   گفتگو   گزارش   مقاله ها   نقد فیلم غیر ایرانی   نقد فیلم ایرانی  
 
صفحه اول
الف . ب . پ . ت . ث . ج . چ . ح . خ . د . ذ . ر . ز . ژ . س . ش . ص . ض . ط . ظ . ع . غ . ف . ق . ک . گ . ل . م . ن . و . ه . ی
  تماس   کارنامه   ترین ها   ورزش   دوبله   تک یادداشت ها   مجموعه یادداشت ها  
Copyright © 2012 Amir Pouria Inc. All rights reserved | Best View With 1024*768