در حالی که بازی های کامپیوتری پرفروش این سال ها، اغلب خشونت و اکشن دم دستی را جایگزین قهرمان پردازی اصیل می کند، در سینما و در آثار مختلفی کوششی جدی در قالب های پوشیده در شوخی صورت می گیرد که همچنان تفاوت میان خشونت ورزی بیهوده از یک سو با تلاش برای نجات خود و دیگران که گاه به عملیات دلاورانه هم نیاز دارد از سوی دیگر، رعایت و به ویژه به مخاطب کم سن و سال، منتقل شود. سری فیلم های بازی های گرسنگی حول این محور می گردند که چگونه قهرمانی چون کَتنیس (جنیفر لارنس) وارد میدانی می شود که در اصل مهلکه است، اما به جای رعایت آداب آن بازی مرگبار یعنی کشتن دیگران برای بقای خود، هر کوششی که ممکن باشد به خرج می دهد تا کسی را نکشد و بقای خویش را هم در امتداد بقای دیگران نگه دارد. این برای مخاطب تین ایجر به عنوان مخاطب هدف این مجموعه فیلم ها که چهارمی اش پاییز آینده روانۀ اکران است، ایده ای طلایی و انسانی است. ویژگی مهم زمانه شناسانه که برای فیلم هایی با «گروه سنی» مشخص مخاطبان به شدت ضروری است و باید با شناخت نسلی همراه باشد که فیلم دارد در دوران آنها ساخته و عرضه می شود، در این جا این است که کوچک ترین جلوۀ شعاری و رویکرد نصیحتگرانه برای بچه های امروزی دافعه برانگیز است و امکان ندارد همین حرفی که حالا گفتم بازی های گرسنگی می خواهد مطرح کند، با کاهش تعلیق و هیجان و ظرافت های کلامی و رها کردن چشم اندازهای تصویرسازی و طنز در موقعیت های خطیر، کوچک ترین اقبال و اثری به دنبال داشته باشد.
به نظرم می رسد که انیمیشن های اخیر والت دیزنی، پیکسار و دریم ورکز که همچنان مهم ترین کمپانی های این عرصه اند، به روشنی چنین گرایش دارند. بعد از رالف خرابکار و هر دو قسمت چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم و یخ زده، نمونۀ اخیر این گرایش شش قهرمان بزرگ محصول جدید والت دیزنی است که برخی بزرگان کهنه کار پیکسار مانند جان لاسه تر هم در جایگاه تهیه کنندۀ اجرایی کنار آن بوده اند و با آن توانست اسکار بهترین انیمیشن سال را از محصول رقیب اش دریم ورکز یعنی چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم 2 که گلدن گلوب را برده بود، برباید. این جا از اساس با تلفیقی تحت عنوان شهر «سانفرانسوکیو» به عنوان محل زندگی آمریکایی ها و ژاپنی ها در کنار هم مواجهیم که می خواهد جلوه هایی از رفاقت و انسان دوستی فرهنگ ژاپنی را هم در دل رفتارهای شخصیت های ژاپنی تبار که البته انگلیسی را با لهجۀ آمریکایی حرف می زنند، جاری کند. اما همین کار را آن قدر با ظرافت انجام می دهد که اصلاً توی چشم نمی زند و حتی شاید خیلی از تماشاگرانش به تفاوت نوشتار اسم شخصیت اصلی آن که یک پسربچۀ ژاپنی الاصل آمریکایی به اسم هیرو/Hiro است با واژۀ قهرمان/Hero در انگلیسی توجه نکنند؛ چون فیلم می خواهد فقط در حد اشاره ای برگزارش کند و از آن بگذرد.
مهم ترین جلوۀ تلاش شش قهرمان بزرگ برای پرهیز از تقویت خشونت طلبی با وجود تلاش در جهت ستایش جایگاه و جسارت قهرمان، بزرگ ترین برگ برنده اش در طراحی و داستان گویی هم هست: خلق شخصیت به شدت دوست داشتنی بِی مَکس که در عین چاقی و تنومندی اش، بیشتر از مثلاً سالیوان عزیز فیلم های شرکت لولوها و دانشگاه لولوها، دیگر روبات سفید و محبوب این سال های سینمای دنیا «وال-ای» را تداعی می کند. بِی مَکس برای آن که قهرمان مسلط و جنگاور مبارزاتی سخت با دزد اصلی مایکروبایت های هیرو باشد، بیش از حد چاق و مهربان است و وظیفۀ روباتی اش که حفظ و تأمین سلامتی از طریق مداواهای پرشماری است که در حافظه و عملیاتش تعبیه شده، برای انتقال مفاهیم انساندوستانه، زیادی «پزشکی» و علمی است و در هر دو وجه «سردستۀ گروه شش قهرمان بزرگ» و «نمایندۀ دیدگاه های بشردوستانۀ فیلم»، به نظر نمی رسد انتخاب مناسبی باشد. اما در کمال تعجب ما و مهارت دان هال و کریس ویلیامز کارگردانان فیلم و نویسنده های پرتعدادش که بر یکی از آنها به عنوان مؤثرترین خالق شخصیت بِی مَکس تأکید خواهم کرد، بسیار هم مناسب است. او اصلاً طوری برنامه ریزی شده که برای تأمین امنیت و سلامت انسان ها از محفظۀ استقرار و شارژ شدن باتری اش بیرون بیاید؛ و وقتی با دو پوشش زره مانند و مجهز به نرم افزارها و جنگ افزارهای متعدد و مطلوب هیرو در دو مقطع میانی و پایانی فیلم به پرواز در می آید و مشت های پرتابی می زند و مغناطیس پورتال ها را خنثی می کند و غیره، همچنان تمام تلاشش بر این است که کسی را نکشد و حتی به کسی آسیب نزند. فرستادن روباتی که مجموعه ای از اطلاعات و عملیات حفظ سلامتی است برای گرفتن جان دشمنی که طبعاً یک عضو دیگر جامعۀ انسانی است، کار تناقض آمیزی است که هیرو با میل به انتقام از نیمۀ فیلم انجام می دهد؛ ولی وقتی با هوشمندی طراحان داستان، خود این دشمنی با انگیزه ای انتقام جویانه از سوی استاد سابق دانشگاه شروع شده و به این فاجعه رسیده، بدیهی است که هیرو به همان تصویر دلپذیر و اصلی بِی مَکس به عنوان تصویر ایده آل اش بر می گردد: روبات عظیم الجثه ای که سفیدی اش از جنس دکترها و پرستاران است و چاقی اش شبیه مادران و مادربزرگ های دلواپس سلامتی فرزندان و نوه هاشان. بنابراین، بِی مَکس درست برخلاف تصور اولیه، برای هر دو وجهی که شرحش رفت، متناسب و احساس برانگیز می شود.
می توان با اطمینان گفت که میان طراحی تمام شخصیت ها چه به لحاظ ظاهر خودشان چه آن پوشش جادویی و تجهیزاتی که هیرو برای مبارزۀ نهایی بر تن شان می کند و چه از نظر پردازش شخصیت در متن فیلمنامه به لحاظ خصوصیات رفتاری و عاطفی و ذهنی که هر کدام نابغه ای به حساب می آیند، همین بِی مَکس با سادگی و گاه ساده لوحی اش، بیش از هر عنصر دیگر در موفقیت اقتصادی و اقبال هنری شش قهرمان بزرگ نقش داشته است. در واقع همان کاری که خود او در دنیای داستانی فیلم برای نجات آدم ها می کند و به فداکاری بزرگ اش هم می انجامد، در دنیای واقعی به دست شخصیت او به عنوان شاخصۀ این انیمیشن بلند برای سازندگان اش و خود فیلم به انجام می رسد! در گفت و گوهای عوامل اصلی فیلم آمده که با وجود طراحی شخصیت ها توسط دانکن رولئو و استیون تی. سیگل که با هم تحت عنوان «مرد اکشن» فعالیت می کنند، بیشترین دیالوگ ها و جزییات رفتاری بِی مَکس مانند آن مچاله شدن بامزه و به اندازه موقع خالی شدن بادش یا آن صدای شبیه به توپ ها و عروسک های بادی پلاستیکی که از اصطکاک اعضای بدنش با دیوارها و ستون ها در حین فرار به گوش می رسد، توسط یکی از اعضای تیم فیلمنامه نویسی پیشنهاد شده که برخلاف بقیۀ همکارانش، سابقه ای در کار انیمیشن نداشته است: جردن رابرتز. او نویسندۀ گفتار متن انگلیسی مستند مشهور و تحسین شدۀ رژۀ پنگوئن ها برای اکران جهانی آن بوده. تصمیم سازندگان شش قهرمان بزرگ برای به کارگیری او در کنار فیلمنامه نویسان تخصصی شاخۀ انیمیشن که در اختیار داشته اند، بر اثر تخیل او در دیدن و توصیف دنیا از دید پنگوئن های کینگ سایز آن مستند لوک ژاکه گرفته شده است؛ و خوب که نگاه کنیم، حتی ظاهر و کوچکی سر بِی مَکس در مقایسه با اندام و شکمی که دارد و همچنین کوتاهی ِ پاها و بی گردنی و نوع راه رفتن اش نیز بی شباهت به پنگوئن های حالا دیگر مشهورشدۀ آن فیلم نیست. با همین کشف ها و صدا زدن آدم هایی که قبلاً توانایی هایشان را در قالب هایی دیگر نشان داده اند ولی خیالپردازی درست می تواند به این همه بامزه نوشتن حرف ها و حرکات و مهربانی های بِی مَکس منجر شود، انیمیشن هایی چون شش قهرمان بزرگ می توانند تا این حد طراوت داشته باشند.
شاید به عنوان تنها ایرادهای فیلم بتوان به انتخاب صدای اسکات اَدسیت برای بِی مَکس و چند نمای پایانی آن اشاره کرد. صدایی که اَدسیت برای بِی مَکس ساخته، بیش از حد چپ کوک و کودکانه است و با همانندی اش به صدای رایج و گزارش وار روبات ها در فیلم های متعدد قدیمی و جدید، آن وجوه منحصر به فرد کاراکتر بِی مَکس را خوب نمایندگی نمی کند. چند نمای آخر فیلم هم بعد از آن ظهور بِی مَکس به عنوان نشانی از تمام نشدن مهر در دنیای هرچند پر از تیرگی ما، به یکباره انگار نوعی پیش-تیزر برای قسمت دوم احتمالی فیلم را به جای یک پایان بندی درست و اثربخش که می توانست همان نمای در آغوش گرفتن هیرو توسط بِی مَکس در کارگاه برادر هیرو در دانشگاه باشد، به خورد تماشاگر می دهد و به یکباره رشته های فیلم در جایگزینی ارزش والاتر مهرورزی به جای خشونت های به اصطلاح «خَفَن» ورد زبان بچه های این زمانه، با این تصویر قهرمان بازانۀ زاید، پنبه می شود.