نیمنگاهی به چند فیلم ایرانی بعد از انقلاب زن، زندگی، آزادی که در غرفهی "کانون فیلمسازان مستقل ایران/ ایفما" در بازار فیلم فستیوال کن ارائه شدند
یک: فیلم کوتاه "ریزو" ساختهی آزاده نوایی
لوکیشنی که منبع روایت این فیلم تلخ و شیرین قرار میگیرد، یک کلاس دبستان دخترانه و زنگ انشای آن است. اما وقتی دیدم در تیزر فیلم، تصویری از آن نیامده، با خودم فکر کردم چرا سازندگانش نخواستهاند تصویر انشا خواندن دخترک که ریزنقش است و ریزو صدایش میزنند، در تبلیغات و معرفی فیلم بیاید؟
معلم انشا که میتواند معلم ثابت کلاس دختربچهها باشد، در فیلم فقط در همان ابعادی نشان داده میشود که کنار ریزو دیده میشود. قاب به درستی برای قد دخترک تنظیم شده و از قامت خانم معلم فقط همان اندازهای میبینیم که اختلاف قدش با بچه، به او اجازهی ورود به قاب را میدهد. از او جز چادرش و حرکات کمی تحکمآمیز دستانش چیزی به چشم نمیآید.
آن چه میشنویم، اصرار اوست به همانندسازی و همانند دیدن تمام بچهها. آیا این را به معنای عدالت بگیریم؟ از نگاه خود خانم معلم، حتماً همین طور است. وقتی میشنود که دخترک در انشایش نوشته یکی از اعضای خانوادهاش نماز نمیخواند، با تعجبی ساختگی میگوید "اصلاً مگه میشه کسی نماز نخونه بچهها؟"؛ و بچهها هم همه درسشان را بلدند و جوابی میدهند که بر همان تصور شکل گرفته: تمام خانوادهها و آدمها در این سیستم آموزشی، مدیریتی، سیاسی و اجتماعی، یکسان پنداشته میشوند و حتماً همه طبق شعارهای ایدئولوژیک جاری در تبلیغات سطح عمومی جامعه زندگی میکنند.
فیلم، هر ایرانی ِ مدرسهرفته در هر کدام از دهههای بعد از انقلاب را به یاد ریاکاریهای همگانی، شعارهای دروغین و تفاوت زندگی دوگانهی "توی خونه" و "توی مدرسه" میاندازد. تجربهی ریزو که اول انشا خودش را ترنم معرفی میکند و بعد با شوخی و خندهی سایرین با اسم اصلیاش مواجه میشود، تجربهای بهخصوص و متعلق به خود اوست. اما در تصمیمی که "باید" برای عکس پرسنلیاش بگیرد و در انشایش روایت کند، همهی ما خودمان را میبینیم. این نوعی از همذاتپنداری است که فارغ از جنسیت دانشآموز، ملموس به چشم میآید. کافی است دو شعارپردازترین و ریاکارترین ویترین تبلیغات نظام اسلامی یعنی آموزش و پرورش و صدا و سیما را چند سالی بهتمامی تجربه/تحمل کرده باشی؛ حتی اگر مثل ریزو این سالها - برای او اميدوارم که - برش کوتاهی از کودکیات را شکل داده باشد.
فیلم "ریزو" البته برای نگه داشتن کلاس به عنوان منبع امتداد روایت، کوشش و بهتر است بگویم اصرار بیش از حدی به خرج میدهد. طوری که انگار خود قصه بدون ادامهی انشا، در فلاشبکها قابل بازگویی و بازنمایی نیست! اما این ایده که همکلاسی ریزو به خواندن انشای نیمهکارهی او در دلش ادامه میدهد و لبخندی هم به لب میآورد، نشان کوچک و زیبایی است از میل به قصه، شوق آگاهی و همچنین تمایل به شیطنت و شکستن حصارهای تحمیلی توسط این نسل.
پینوشت: این یادداشت را پیش از حرفهای تهدیدآمیز محمد خزاعی علیه این فیلمهای مستقل و خارج از جریان تولیدات دارای "مجوز رسمی وزارت ارشاد" نوشته بودم؛ اما حالا و بعد از شلتاق او، به نظرم باید این را تَه ِ متنم اضافه کنم: آن عبارت "مردانه ایستادن" که او به فیلمسازان فرمایشی و نورچشمی حکومت نسبت میدهد، با تدقیق و تغییری ضروری به عبارت "زنانه ایستادن"، شایستهی فیلمسازان و فیلمهای بیادعا مانند آزاده نوایی و "ریزو" است که بدون هیچ بزرگنمایی و اغراقی، میزان تعمیمپذیری مسائل فردی یک دختربچه به تمام آن چه از جنسیت و نسل و دوران او دریغ شده را ترسیم میکنند. آن هم به سادگی و خودبسندگیِ فیلمهای معروف به "سینمای کانونی" قدیم که همه میشناسیم. به گمانم در همین تیزر کوتاه هم آن رد و حس و حال کانونی را به جا میآورید. و چه باک! زمانی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، مصدر این نوع نگاه بود که طبق آن، سماجت و بدو بدوهای یک بچهی پرتلاش به شرایط انسانی اطراف او تعمیم پیدا میکرد. حالا و بعد از شهریور ۱۴۰۱، در حالی که سینمای رسمی ایران زیر تهدید و تحدید امثال خزاعی و محمدمهدی اسماعیلی هنوز میخواهد سراسر خیابانها را همانند و پر از مردمان دچار حجاب اجباری نشان دهد، آن چه به مدد کانون فیلمسازان مستقل به چشم و گوشمان میرسد، همان بچههای سرتق و سمج را دور از اجبار و پذیرش اجبار نشان میدهد. کانون، کانون است؛ فقط دنبالهی اسمش عوض شده!