نیمنگاهی به چند فیلم ایرانی بعد از انقلاب زن، زندگی، آزادی که در غرفهی "کانون فیلمسازان مستقل ایران/ ایفما" در بازار فیلم فستیوال کن ارائه شدند
دو: «یک روز معمولی» ساختهی صالح علوی زاده و رضا مرشد
بر اثر محدودیت به دو معنای مختلف ولی همسو (سانسور آقابالاسرها و خودسانسوری سینماگران)، بسیاری پدیدههای یکسره جاری در زندگی هزاران زن و مرد ایران دهههای اخیر، هیچ وقت در هیچ فیلم بلند و کوتاهی بازتاب نیافته بود. یکی از آنها ترس و احوالی است که به محض دیدن تیزر فیلم "یک روز معمولی" ساختهی مشترک صالح علویزاده و رضا مرشد، خودتان به آن پیمیبرید. چیزی نیست که فقط از دیگران شنیده باشید. چیزی نیست که به عنوان یک ایرانی، یک جوان، یک دانشجو، یک آدم طبیعی که گاه یک چیزهای میخورد و چیزهایی مینوشد، یک آدم دوستدار مردم و سرزمینش که گاهی تصویرهایی از رنج مردمانش را برای دوستی، سازمانی، رسانهای میفرستد تا صدای او و مردمش باشند، هرگز تجربه نکرده باشید. معادلاتش این طوری نیست که به خودتان بگویید "چون من کاری نکردهام، این اتفاقها برایم نمیافتد". هر ایرانی ِ جدا از مجموعهی خودیها و خادمان نظام، در هر شغل و سن و جایگاه، سالهاست که گاه فکر میکند تلفنش کنترل میشود. گاه نگران است که نهادهای مثلاً امنیتی در این یا آن اپلیکیشن، پیامهایش را خوانده و دیدهاند.
از اینها شدیدتر، هر آدم اهل فرهنگ، هر کسی که هر فعالیت انسانی از او سر میزند و دغدغهی انسانیت دارد، هر از گاهی به پاک کردن گوشی و لپتاپ و تبلتش از عکسهای شخصی و پیامهای سادهای فکر میکند که از دید مأموران ضدامنیتی و ضدانتظامی کشور، میتواند "مورد" تلقی شود! چون ممکن است یکهو و بی هیچ دلیل مشخصی، بریزند توی خانهاش و بخواهند او را ببرند تا تازه بعد، وقتی در بند ۲۰۹ اوین در "بازداشت موقت" است، جرم و جرائمی برایش دست و پا کنند. در همین مدت بعد از انقلاب مهسا، دیدیم که حتی جوک و شوخی و کارتون و کاریکاتور و اسم گذاشتن و شعر ساختن و شعار دادن دربارهی سران نظام، میتواند تا چه اندازه جماعت عبوس تعصبزدهی کرنشگر را به رعشه بیاندازد و به برآمدن فریاد وامصیبتا و و وا-اهانتا از حنجرههاشان بیانجامد. آن هم در حالی که بسیاری از گفتهها و عملکردهای بالاترین ردههای نظام، نیازی به مَضحکه کردن ندارد و به خودی خود "جوک حاضر و آماده" است.
فیلم پرتعلیق "یک روز معمولی" در یک برش زمانی کوتاه، تاریخچهی همین ترسها را که هرگز حق یک شهروند عادی نیست، ترسیم میکند. تلاش میکند به حس روزمرهی زندگی آدم اصلی، خوب نزدیک شود و با جزئیاتی مثل اسم بامزهی گربهی او که "شوکت" است و آب دادن به گلدان خانهاش، نشان دهد که از دلبستگیهای جاری یک آدم تا تصورات نگرش امنیتی حاکم و توهمی که دربارهی هر یک از شهروندان در قالب یک "دُژمن" بالقوه دارد، چه راه دور و درازی است.
اما بهواقع این که همین محصولات مستقل و کمهزینهی بعد از شهریور ۱۴۰۱، گوشهای از این اضطراب عمومی مردم ایران را بازتاب دادهاند، به تنهایی اتفاقی نو و نوین است. بدیهی است که با حضور مدیران سینمایی بسیار همانند همان نیروها و مسئولان نظامی - که در این سالها فاصلهشان کمتر و کمتر هم شده و شباهت و یکدستیشان به اوج رسیده - پرداخت مستقیم به قصهی فردی که نگران بازداشت و تجسس خانه و لپتاپ و زندگیاش با اتهامات واهی شبهسیاسی و شبهامنیتی است، در یک فیلم متقاضی مجوز رسمی، ممکن نبوده. اما فیلم "یک روز معمولی" منهای این ثبت تاریخ، با پایانبندی غافلگیرکننده و لحن دوگانهاش، اصالت هیچکاکی خود را از "تعلیق" صرف به همنشینی تعلیق و طنز میرساند. شخصاً و بدون لو دادن این بخش نهایی، نمیتوانم بگویم تأثیر حال و احوالی که جوان در آن لحظههای آخر فیلم دارد، بیشتر بوده یا سکانس تماس تلفنی او با مادرش.
ولی به طور شخصی، میتوانم این را اقرار کنم که با تمام دست شستنها و ناامید شدنها، گمان نمیکردم محمد خزاعی رئیس سازمان سینمایی نظام جمهوری اسلامی تا این حد اصرار داشته باشد که هیچ نسبت قلبی و عاطفی و انسانی با سینماگران ایرانی در وضعیتی مشابه ولی بارها بدتر از قهرمان فیلم "یک روز معمولی" ندارد! این تکه از حرفهای او را در "نخستین گردهمایی سینماگران انقلاب و دفاع مقدس" (نخستین دورهاش را تازه در سال ۱۴۰۲ برپا کردهاند!) بخوانید:
"برخی مرا نقد میکنند که چرا پس از اغتشاشات برای رفع مشکل برخی هنرمندان اقدام کردی؟ من میگویم تمام کسانی که در جریان اغتشاشات بودند یا قبل از آن پرونده داشتند مثل جعفر پناهی و رسولاف و برخی خانمها، مورد عفو رهبری قرار گرفتند. ما کارهای نبودیم"!
ما کارهای نبودیم"! یعنی به صراحتی باورنکردنی، دارد از انسانیت و کمکرسانی و حمایت از اهل سینما در برابر نیروهای نظامی، اعلام برائت میکند! و در ادامه، البته بیشتر اثبات میکند که ردهی شغلی معادل همان عاملان سرکوب و بگیر و ببند، با روحیاتش سازگار بوده و به خطا سر از کرسی مدیریت فرهنگی در آورده: "شاید اگر به من بود، نمیتوانستم این قدر وسیع فکر کنم"!
به این اعتبار، تماشای فیلمی مثل "یک روز معمولی" که حتی نامش هم آن دوگانگی تعلیق و طنز هیچکاکی را با خود و در خود دارد، بیش از ماها که سالها حال قهرمان فیلم را تجربه کردهایم، به کار امثال خزاعی میآید تا شاید شأن جان انسان در جایگاه قربانی سرکوبها، لحظهای به یادشان آید.