نسخۀ کوتاه شدۀ این نوشته در ماهنامه فیلم به چاپ رسید.
1)
این یادداشت، نقد فیلم نیست. هم من از تداوم ساخته شدن و مجوز گرفتن و – گاهی- به فروش دست یافتن شبه کمدی هایی از این دست، عصبانی تر از آنم که بتوانم با لحنی معقول، به تحلیل و استدلال بپردازم و هم خود فیم چنان با بی ربطی عجیب و در نبود منطق داستانی ساخته شده که به طور مستقل و فارغ از اشاره به فضا و زمینه های پیرامونش، اصلاً به نقد در نمی آید. ولی حتی در پرداختن به این فضای پیرامونی و اشاره به بسترهای اجتماعی مشخص و بعضاً مبهمی که باعث استقبال نسبی از فیلمی در این حد و سطح می شود، باز توان تحلیل این شرایط را بدون ابراز آن عصبانیت ها ندارم. این کار واقعاً فقط از دوستم علیرضا محمودی بر می آید که حوصله و توانایی و وسعت نظرش را دارد که به جای روشن کردن دلایل و زمینه های شباهت بین این نوع فیلم ها با اکثر تولیدات سال های پیش از انقلاب (بخوانید فیلمفارسی ها) ، بر سلیقه و اوضاع اجتماعی منجر به فروش شان متمرکز شود. اشاره های او به مهاجرت روستاییان به شهرها (به عنوان دلیل فروش فیلم های آرش معیریان) یا اهمیت «لژ خانوادگی» در رستوران های مرکز و پایین شهر (به عنوان دلیل فروش فیلم های طهماسب/جبلی) واقعاً جامعه شناسانه و موشکافانه است؛ ولی در عین حال و از طرف دیگر، باعث محترم ماندن و بد و بیراه نشنیدن این فیلم ها می شود و مصونیتی را به آنها بازمی گرداند که توقف پروژۀ قدیمی بنده و چند تن از دوستانم با عنوان «زرشک زرین» به بدترین (بخوانید سخیف ترین) فیلم سال، آغازگرش بود.
2)
ولی انگیزۀ اصلی این یادداشت، بیش از هر چیز، اشاره به یک نکته است که می تواند برای صاحبان فیلم سوغات فرنگ و همتایان شان در سینمای کنونی ما، در حکم اتفاقی فرخنده و نویدبخش موفقیت های اقتصادی آتی باشد. ماجرا از این قرار است که در این فیلم، آن صحنه های معروف سینمای فارسی که یک بزن بزن کافه ای طولانی در هم و برهم را همزمان با رقص یک رقاصه و خواندن یک ترانه توسط اونشان می دهد و بین دست و پاهایی که بالا می رود و با افکت های صوتی کلیشه ای مشابه دوبلاژ فیلم های بازاری هندی، مشت و لگد می زنند، با دست و پاهایی که ساز می زنند و آهنگ آن رقص و ترانه را می نوازند از سوی دیگر، تقطیع موازی می کند. مبارک است! فقط همین را کم داشتیم! فقط به جای رقاصه و رفص، چند ساز و نوازندۀ موسیقی سنتی و محلی متعلق به نواحی جنوبی کشور گنجانده شده و نماهای بستۀ دست و سازهای آنها به تصاویری به هم ریخته و بدون روند تداومی درست از فری و منوچ و فرهاد کات می شود که به طور مشخص، بدون هیچ شرم و تعارفی، برخلاف انبوه شعارهای مسئولان نظارتی در باب مبارزه با ترویج ابتذال در این سینما، دارند بر سر یک دختر (فرشته) دعوا می کنند. در حالی که وقتی فیلم ها جدی و موضوع ها قابل اعتنا باشند، همین نگرش نظارتی بسیار هم مچ گیر و بدون چشم پوشی عمل می کند! اما این جا، در جلوۀ آشکار ابتذال، هیچ کاری به این ندارد که عین همان فیلمفارسی های آشنای چند دهه پیش، صحنه در لحظه ها و نماهای زد و خورد، هم اکشن است و هم کمدی؛ و در نماهای بستۀ نوازندگان، با نورهای رنگی و تأکیدها، کاملاً جدی و شبه موزیکال! تماشاگر هم قرار نیست به منطق و لحن صحنه و این که اصلاً هدفش چیست و قرار است کدام بخش از داستان را پیش ببرد، فکر کند. پس فقط با ریتم آهنگ، دم می گیرد و از آخ و دادهای آدم های درگیر دعوای کافه ای، می خندد و گاهی چنان ذوق می کند که تصور می کنی سن عقلی اش از چهار یا پنج سال، فراتر نرفته است!
3)
به گمانم نکته و دغدغۀ اصلی همین جاست. این که چنین فیلم هایی نوشته (نوشته؟!) و ساخته می شوند، عجیب نیست. به نمایش در آمدن و به فروش رسیدن شان، از بدحالی معاصران دور و برمان خبر می دهد. در بدترین فیلمفارسی هایی که خوب می فروختند، دست کم چیزی به عنوان «داستان» و شخصیتی که «قهمران» فیلم باشد، به روشنی یافتنی بود. اما فیلم هایی مثل شارلاتان، شاخه گلی برای عروس، بله برون و همین سوغات فرنگ، یا داستان ندارند، یا قهرمان شان معلوم نیست و یا شخصیت اصلی شان جوانی خل وضع و مردم آزار است که فقط با تکرار بیتی از یک ترانۀ لس آنجلسی، می خواهد محبوب قلب ها شود. فردین و بیک ایمان وردی دست کم می دانستند معصومیت و نجابت و خوش دلی و خیرخواهی است که قهرمان برای عوام می سازد؛ نه فقط بازی با حفرۀ روی چانۀ یک بازیگر که به قول خودش ، «خیلی باحاله، مگه نه؟»!
4)
و همۀ اینها می توانست کمی تحمل پذیرتر باشد اگر پشت فیلم و فیلمنامه اش چنین ادعاهایی نمی بود: جایی از فیلم، پدر منوچهر (سعید پیردوست) در خانه اش نشسته و فیلم می بیند و تخمه می شکند. از بی مایه گی فیلمی که می بیند، حوصله اش سر می رود و و این شعر نغز را بداهه سرایی می کند: «یا تخمه ها الکی شده، یا فیلم ها آبکی شده».
خب، فیلمی که این کتلک تند نثارش شده، چی باشد خوب است؟ عطش*؟ آواز قو*؟ بازنده*؟ نه خیر؛ اشتباه نفرمایید. بی وفا اثر آدریان لین است!
* همۀ فیلم های ستاره دار متن، محصول پویا فیلم هستند و به تهیه کنندگی حسین فرحبخش و عبداله علیخانی ساخته شده اند.