این یادداشت بعد از نخستین نمایش فیلم در بخش «هنر و تجربه» سی و سومین جشنواره فیلم فجر نوشته شد. اما بعدتر فیلم به صلاحدید تهیه کننده اش علی مصفا در گروه سینمایی «هنر و تجربه» اکران نشد که در گفت و گوی نگارنده با کارگردان فیلم (آمده در بخش «گفت و ها»ی سایت) به دلایل و زمینه های این اکران عمومی تر از گروه «هنر و تجربه» پرداخته شده است.
*
*
فیلم ها تا چه اندازه می توانند «دربارۀ» لوکیشن خود باشند؟ یا دقیق تر و حتی فراتر، لوکیشن تا کجا می تواند به مبنای شکل گیری یک فیلم و حتی بخش های روایی آن بدل شود؟ در قدم بعد، اگر فیلمی از پایه و اساس به لوکیشن وقوع رخدادهایش وابسته باشد و عملاً لوکیشن را در جایگاه بستری برای طرح حس ها و حالات انسانی فراوان و چندلایه ای به کار گیرد که خارج از آن محیط و جغرافیا، به درستی قابل طرح نبود، چه قدر این امکان وجود دارد که نگذارد تصاویرش به تعبیر رایج، «کارت پستالی» شود و به شیفتگی بیش از حد نسبت به آن محل بیانجامد؟ و به طور کلی آیا ممکن است بشود فیلمی با محوریت یک شهر، یک فرهنگ بومی، یک رفتار زیستی و قومی ساخت بی آن که کلیت آن فقط برای کسانی قابل درک باشد که آن فرهنگ و اقلیم را زیسته اند؟
تمام این ویژگی ها که به سختی می توانند در یک اثر قابل تصور باشند، یک جا در اولین فیلم صفی یزدانیان منتقد خوش فکر و صاحب نثر، «در دنیای تو ساعت چند است» گرد آمده اند. فیلم همان قدر که دربارۀ رشت و غرغرهای پیر و جوانش و بازار بزرگ ماهی فروشان و نوستالژی ها و فضولی های مردمان و «بارش» (با تلفظ محلی دقیق تر «وارش») آن است، می تواند بدون دانستن و گذراندن این پیش نیازها هم برای اغیاری که تجربۀ عینی آن فرهنگ و فضا را ندارند، ملموس باشد و کاملاً از جنس «تجربۀ شخصی» به نظر برسد. داستان زن ایرانی ای که ناگهان زندگی و رابطه اش در پاریس را رها می کند و تهران را در حد گذرگاهی بسیار کوتاه، پشت سر می گذارد تا به زادگاهش رشت برسد، طوری با داستان مرد عاشق عجیب و غریبی که سال های سال هیچ جور علاقه اش را ابراز نکرده و حالا هم جز رفتارهای غیرعادی و دیوانه وار، ابراز دیگری بلد نیست، تلفیق می شود و فیلم را از خود می انبارد که حتی ممکن است برای برخی از تماشاگرانش، این پیوند با محیط و محل، چندان کلیدی جلوه نکند. بسیاری، فیلم را به سیاق دو فیلم دلپذیر دیگری که کم و بیش با همین ترکیب بازیگران اصلی در همین سال ها ساخته شده اند یعنی «پلۀ آخر» و «چیزهایی هست که نمی دانی»، نوعی عاشقانۀ کوچک و همراه با حس حسرت سال ها و عشق های از دست رفته می بینند و لوکیشن متفاوت اش با آن دو زیاد به چشم شان نمی آید. همان طور که جغرافیای خاص تفرش در «پلۀ آخر» هم شاید یاد خیلی ها نمانده باشد. اما واقعیت این است که یزدانیان برای دستیابی به این تعادل در عین آن همه عدم تعادل تعمدی که در آدم ها و نامعادلات فرهنگی «در دنیای تو ساعت چند است» به چشم می خورد، کوشش بسیاری در فضاسازی به خرج داده که می تواند مهم ترین دستاورد فیلمش به شمار رود: این که فیلم نه تجربی بودنش و نه تلفیق و تقابل فرهنگ گیلکی و فرانسوی را به رخ تماشاگر نمی کشد، در سینمایی که بدیهی ترین فکرها هم با انبوهی تفاخر و تأکید به تماشاگر حقنه می شوند، به تنهایی قابلیت درس آموزی به آن می بخشد.
از ویژگی هایی که هم اصالت فیلم و هم جذابیت آن را افزون می کند، رویکرد بسیار خاصی است که در پردازش ویژگی های زندگی و آدم های گیلان اتخاذ کرده: نه ستایشنامۀ توأم با شیفتگی است و نه هجویه و دربردارندۀ موضع انتقادی. در عین این که هر دوی اینها هم هست! از زنی که در خانه کار می کند تا پیرمردی که مادر (زهرا حاتمی) را دوست می داشته، همه به همه چیز کار دارند و حتی از همه چیز خبر دارند. سرعت شان در این زمینه هم مثال زدنی است؛ و فیلم با وجود نمایش این خصلت گیلانی، رویکرد انتقادی اش را چندان جدی نمی کند که بخواهد به ورطۀ نقد قومی بیفتد و از اهداف رومانتیک اصلی اش به کجراهه برود. یا در آن سکانس بندرانزلی که چندین و چند نفر بابت ادعای زن (لیلا حاتمی) در مورد مزاحمت مرد (علی مصفا) بر سرش می ریزند و او را کتم سختی می زنند، فیلم عملاً دارد از مسئلۀ گیلانی مشهور «کتک کاری چند نفر به یک نفر» در انزلی به عنوان بهانۀ داستانی، استفاده می کند اما از آن سو، آن همه ستایش بصری و عاطفی را هم نثار چشم اندازهای پل غازیان می کند و در این همنشینی دو نوع نگاه، تناقضی نمی بیند.
در امتداد همین تعادل میان عناصر ظاهراً متضاد است که رویکرد شخصی و حس های انسانی قابل درک برای همگان نیز «در دنیای تو ساعت چند است» را به الگویی نمونه ای برای آن چه در فیلم های مرتبط با جریان مستقل و تجربی سینما نیاز داریم، بدل می کند: فیلمی که سرچشمۀ بسیاری از علایق شخصی سازنده اش مانند تقابل فرهنگی جاری در عنوان و جهان فیلم «پاریس-تگزاس» ویم وندرس، این جا طوری در تار و پود روایت شیرین و تلخش تنیده شده که اغلب حتی نمی توان این اشاره ها را با قطعیت از دل فیلمش بیرون کشید؛ و این یعنی هنر تجربی و شخصی و در عین حال ملموس برای دیگران.