رخ دیوانه/ ابوالحسن داودی: دورهمی ِ چاخان های فاقد جهان بینی
ماهنامه سینمایی فیلم
اردیبهشت 94
  [ PDF فایل ]  
     
 
عنوان فرعی این مطلب چنین بود: «رخ دیوانه و محدود شدن به بازی ِ راوی دروغ پرداز»
*
*
وقتی صفات انسانی را برای توصیف فیلم ها به کار می بریم، باید میان آدم هایی که هر صفت شامل احوال شان می شود و فیلم هایی که می توان همان صفت را به آنها نسبت داد، تفاوت هایی قائل شویم. مثلاً فیلمی می تواند «بازیگوش» باشد و «شیطنت» کند؛ اما سازنده اش اساساً و ذاتاً چنین آدمی نباشد و تجربه گری شیطنت آمیز در سیر کاری اش الزاماً جای چندانی نداشته باشد. ابوالحسن داودی سازندۀ فیلم خوش اقبال و مقداری بازیگوش رخ دیوانه، هم شخصاً و هم در کارنامه اش، بسیار محترم و معقول و متین است. نه در معاشرت ها و نه در مصاحبه ها، چندان سر به سر آدم ها نمی گذارد و عموماً از دامنۀ رفتاری یک شهروند فرهنگی و موقر، خارج نمی شود. در بیشتر قالب هایی که فیلم ساخته، دست کم نتیجۀ آبرومند و باتشخصی به دست آورده؛ چه وقتی عشق و عواطف انسانی مانند سِفر عشق و مرد بارانی محور فیلمش بوده، چه مسائل سیاسی و اجتماعی حاد و گسترده مانند تقاطع و زادبوم، این متانت و منطق عقلانی در رویکرد و حاصل کارش روشن است. در کمدی های متنوع کارنامه اش یعنی سفر جادویی، من زمین را دوست دارم، جیب برها به بهشت نمی روند و نان و عشق و موتور هزار، البته شوخ طبع و طناز بوده و در هر موردی، موفقیت های قابل اعتنایی در شکل قصه گویی، به کارگیری فانتزی، جلوه های ویژۀ بصری، خلق موقعیت های بامزه و البته توفیق اقتصادی، دستاوردش بوده اند. اما هرگز نمی توان گفت نوعی جهان بینی شوخ و رها دیدن دنیا و آدم ها به سیاق فیلمساز محبوب خودش و بزرگمرد افسانه ای ما بیلی وایلدر در این کمدی ها جاری است. شاید شخصیت هایی مانند خپیت فضایی (علیرضا خمسه) در من زمین را دوست دارم یا برزوی مکانیک (سروش صحت) در نان و عشق و موتور هزار، صاحب این نگاه رها و بی گیر و گرفت نسبت به جهان و زندگی باشند، اما خود فیلم ها از این دست تئوری ها صادر نمی کنند و در نتیجه، شیطنت و خجستگی این دو کاراکتر به هیچ وجه «پیشنهاد» فیلم به تماشاگرش نیست. فیلم ترجیح می دهد فقط روایتگر آنها و موقعیت های خاص و عجیب و البته مفرح شان باقی بماند؛ و در نتیجه همچنان «محترم» بودن فیلم های داودی همسو با محترم بودن خود او در فردیت و در فعالیت فیلمسازی اش، بسی بیشتر مشهود است تا «شیطنت» در این فیلم ها و رفتاری که با مدیوم سینما می کنند.
در مورد رخ دیوانه ظاهراً چنین نیست. در کنار آن چه به احتمال زیاد در اغلب نوشته های مربوط به این فیلم مورد اشاره قرار می گیرد یعنی روایت غیرخطی و شبه اپیزودیک آن، نکتۀ اصلی تری که عامل رخنۀ شیطنت به پیکرۀ ساختاری اش می شود، استفاده اش از چند دروغ بزرگی است که آدم های داستان به هم می گویند و برخلاف تصور موجود، تنها به داشتن داستانی با چند شخصیت چاخان و در تلاش برای – به اصطلاح نسل و دوران خودشان- «پیچاندن» و «دودره کردن» همدیگر، منتهی نمی شود؛ بلکه فیلم را در دایرۀ مشخص و البته کوچکی از فیلم های مهمی از تاریخ سینمای قدیم و جدید قرار می دهد که «روایت مبتنی بر دروغ» دارند. این که کسی و کسانی در فیلمی به هم یا به پلیس یا به قاضی دروغ هایی بگویند، تنها می تواند فیلمی با شخصیت های دروغگو بسازد که حتی الزاماً آدم های پلید و سیه کاری هم نیستند و بسته به شرایط انسانی، ممکن است هر فرد مدعی اخلاق و راستگویی هم در موقعیت آنها همان دروغ ها را بگوید؛ که آدم های سه فیلم ممتاز ایرانی همین پنج سال اخیر یعنی دربارۀ الی...، جدایی نادر ازسیمین و بی خود و بی جهت ساخته های اصغر فرهادی و رضا کاهانی با دروغ هایی به انگیزه های کاملاً متفاوت از هم، نمونه اش به حساب می آیند. ولی وقتی همین اتفاق به نقطه نظر اصلی پیش برندۀ رخدادها و روایت بدل می شود، یعنی که فیلم عمداً و به قصد فریب تماشاگر در مقاطعی، به «راوی دروغ پرداز/ unreliable narrator» تکیه کرده و همسو با فریب دیگران توسط او، مخاطب را هم فریب داده است... تا در گره گشایی نهایی، این «رودست زدن به بیننده» با غافلگیری و شوکی که معمولاً پایان بخش این گونه روایت های عمداً دروغ پرداز است، به مسیر واقعی حوادثی که روی داده اند و بیننده از خیلی هاشان بی خبر بوده، بازگردد. در رخ دیوانه این شگرد روایی بعد از دروغ بزرگ و اصلی مسعود (ساعد سهیلی) در مورد جاماندن گوشی موبایل در خانه، با چند دروغ کوچک تر ولی همچنان تعیین کنندۀ دیگر از زبان و از منظر پیروز (امیر جدیدی)، شکوفه (سحر هاشمی) و حتی کاوه (صابر ابر) همراه یا در اصل، تکمیل می شود و این که خود پیروز از ابتدا در گفتن نریشن/ voice over هم راوی فیلم بوده، این شیطنت روایی را فریبنده تر می کند.
اما مشکل این است که رخ دیوانه برخلاف نمونه های اصیل به کارگیری دروغ در روایت سینمایی مانند راشومون کوروساوا، قهرمان ژانگ ییمو یا ناارادتمند شما اثر همچنان غافلگیرکنندۀ پرستون استرجس، این شیطنت شخصیت ها و روایتش را به منزلۀ نوعی جهان بینی یا نگرش زیستی ارائه نمی دهد. داستانش و اهداف ساده و دزدانه و «دودره بازانۀ» اشخاص آن، به گونه ای نیست که در انتهای فیلم مثل بینندۀ متحیر و مبهوت بازی و باشگاه مشت زنی دیوید فینچر، پرستیژ/تشخص کریستوفر نولان یا مظنونین همیشگی برایان سینگر، به تردیدی در ذات واقعیت و کنش واقعی در جهان عینی بیانجامد و ماجرا از بازی های چند راوی موقت برای فریب همدیگر و تماشاگر، تا حد دیدگاهی فلسفی و هستی شناختی در باب دنیای انسانی و نظریه ای انسان شناسانه در باب میزان قابلیت بازخوانی جهان به شیوۀ مطلوب هر آدمی ارتقا پیدا کند. حتی در مورد تصویری که از یک نسل در فیلم عرضه می شود هم هیچ گونه جامعه شناسی جدی و تلاش برای ثبت دوران، در آن به چشم نمی خورد و پسزمینه های فردی شخصیت ها مانند داستان مادر غزل (نازنین بیاتی) در آمریکا و زندگی دردآمیز گذشتۀ پدرش (بیژن امکانیان) در آنجا یا رابطۀ عجیب ماندانا (طناز طباطبایی) با خانواده اش یا کشمکش قدیمی کاوه با برادرش، نه می توانند و نه می خواهند به چشم اندازی از رنج و حسرت های جوانان این دوران برسند. مسئله و بحران هر کدام آن قدر از اندک نشانه های تعمیم پذیری و بازتاب شرایط اجتماعی هم دور است که به نظر نمی رسد جز به قصد تزئین و افزودن شاخ و برگ هایی اضافه بر تنۀ اصلی روایت، کارکرد دیگری داشته باشند. شاخه هایی که اتفاقاً هیچ ربط و دخلی به عنوان مکرر «بازی» در شروع هر اپیزود/ segment فیلم ندارند و از آن ماهیت ظاهراً شیطنت آمیز روایت، جدا می نشینند.
بدین ترتیب است که اگر بهت و حیرتی در دقایق پایانی ِ البته بیش از حد به طول انجامیدۀ رخ دیوانه نزد بینندۀ آن باشد، تنها به همان رودست خوردن در مسیر روایت دروغ پرداز محدود است و به خلق احساس یا مفهومی از تردیدپذیری ِ هستی و عینیت و واقعیت یا آدم های این زمانه و جامعه، راه نمی برد (در نقطۀ مقابل رویکرد اجتماعی و زمانه شناسانۀ فیلم رقیب اش در جشنوارۀ تازه گذشتۀ فجر یعنی عصر یخ بندان مصطفی کیایی). انگار رخ دیوانه با نوعی ذوق زدگی نسبت به به کار گیری این دروغ ها در مرکز روایت، به خود «بازی» بسنده کرده و متوجه قابلیت موضوعی اش نبوده است. یک مثال مشخص این رویکرد «راضی به حداقل» در فیلم، انتخاب بازیگر و چهره پردازی نقش شکوفه است. شکوفه که بناست با مشارکت اش در دزدی و دروغ مسعود، نقش مهمی از روند رودست زدن به تماشاگر را به عهده داشته باشد، با همان جا زدن و ترسیدن و در رفتن از مهلکه، از مقابل چشمان تماشاگر هم کنار می رود. اما روش فیلم برای این که از ذهن بیننده هم بیرون بماند و بازگشتش در سکانس پایانی به شوک شدیدتری منجر شود، روشی به شدت محافظه کارانه و دم دستی است: انتخاب تنها بازیگر ناشناس در بین گروه دوستان دورهم؛ و به ویژه انتخاب و آرایش او به شکلی نچسب و بدون آن که نظر تماشاگر را به خود جلب کند! تا به این شیوه، ذهن مان به طور کامل از او غافل شود و مطمئن باشیم شکوفه شخصیت مهمی نیست تا بار دیگر به متن روایت بازگردد. این که به جای تقسیم بندی روانشناختی و آدم شناسانۀ شخصیت ها و قرار گرفتن شکوفه در گروهی که منش فردی شان زندگی و دستیابی به اهداف از طریق فریب است، به انتخاب بازیگر غیرقابل توجه به منظور گول زدن تماشاگر روی می آوریم، خوب نشان می دهد که فیلم مان به بازی و بهت اولیۀ حاصل از آن، محدود می ماند و لایه و کارکرد و تأثیر ثانویه و چندگانه ای نخواهد یافت؛ برخلاف فیلم/الگوی این نوع بازی ها یعنی خود فیلم بازی فینچر که برخلاف عنوانش، به هیچ وجه منحصر به یک بازی صرف نیست و علیرغم توهم سطحی و باطلی که آن را «فیلمی یکبارمصرف» می پندارد، با ایجاد هراسی عمیق و جدی نسبت به زیر نگاه بودن و تحت تأثیر ماندن ما به عنوان آدم هایی قابل کنترل در جهان فوق تکنولوژیک متأخر، وضعیت نیکلاس (مایکل داگلاس) را قابل تعمیم و قابل تکرار برای تک تک آدم های این دوران می جلوه می دهد؛ بی آن که لازم باشد به کمپانی بازی ساز سی.آر.اس سری بزنیم!
در نهایت و با این اوصاف، نمی توانم با اطمینان و ستایش، بگویم رخ دیوانه فیلمی کاملاً شیطنت آمیز در روایت سینمایی است؛ هر چند که همچنان به سیاق سازنده اش، می کوشد و می تواند محترم باقی بماند.





 
     
 
 
  بازیگری   تئاتر   گفتگو   گزارش   مقاله ها   نقد فیلم غیر ایرانی   نقد فیلم ایرانی  
 
صفحه اول
 
  تماس   کارنامه   ترین ها   ورزش   دوبله   تک یادداشت ها   مجموعه یادداشت ها  
Copyright © 2012 Amir Pouria Inc. All rights reserved | Best View With 1024*768