این یادداشت با عنوان فرعی «فهرست واره ای از آن چه «دندان مار» را استثنایی جلوه می دهد» در پرونده ای دربارۀ این فیلم به کوشش نیما حسنی نسب در روزنامۀ سینمایی صبا به چاپ رسید.
*
*
این نقد نیست. حتی یادداشتی کوتاه و کلی بر این محبوب ترین فیلم مسعود کیمیایی برای من هم نیست. شبه فهرستی از تمام ویژگی هایی است که گرد آمدن شان در فقط یک فیلم، به معجزه می ماند. خیلی از آنها حتی ممکن است در نگاه نخست و چه بسا تماشای سوم و پنجم به چشم آنها که دندان مار را دیده و حتی به آن دل باخته اند، نیامده باشد. این که به آنها هم اشاره ای می کنم، نتیجۀ کشفیات احیاناً نبوغ آمیز من نیست؛ بلکه نهان ماندن شان از بسیاری چشم ها، محصول ظرافت و ظرفیت به واقع غریب فیلم در انباشتگی بیش از حد قابل تصور از حس ها، حرف ها، جزییات و کلیات سرشار و ستودنی است:
- دندان مار سرآغاز و سرسبد سینمای اجتماعی سال های بعد از انقلاب است. سیاست های تبلیغی/حمایتی مدیریت سینما در آن سال ها جز پاره ای رویکردهای دم دستی به مضامینی همچون اعتیاد، مجالی برای بازنمایی معضلات جاری جامعه نمی داد و دندان مار با نقب زدن به انبوهی مسائل جامعۀ آن زمانه و بعدها، از مهاجرت و جنگ زده گی و فقر تا فحشا و قاچاق و دلالی، یک پیشگام تمام عیار به شمار می رفت. دوری از شعار در عین بهره مندی از صراحت و تیزی ضروری این نوع بیان سینمایی، این تجربۀ نخست را به الگویی آرمانی برای سینمای اجتماعی ِ عموماً شعارزده و تاریخ مصرف دار بعد از انقلاب ما نیز بدل کرده است.
- تک تک رابطه های دوستانۀ فیلم، چه رابطۀ دریغ انگیز استاد و شاگردی آقا جلال (جلال مقدم) و رضا (فرامرز صدیقی) و چه حتی دوستی و صمیمت رضا و خواهرش زیور (گلچهره سجادیه) و این که آن همه با هم «ندار» هستند، از استثناهای تاریخ سینمای ما به لحاظ شدت تأثیر عاطفی بر مخاطب به حساب می آیند. آن همه به ویژه در حالی که از فرط تکرار، دوستی ها و درد دل ها در فیلم های این سینما، بیشتر اوقات بی رمق و بی اثر است.
- در همان سالی که مادر علی حاتمی ساخته شده بود، تصویر دندان مار از فقدان مادر و جنس اندوه آن، درست برعکس تصویر زیبای «به پیشواز مرگ» در آن فیلم، بس اندوه بار و دردمند بود. دو سکانس نشستن بر بالای جنازۀ مادر و بعدتر رفتن به سر خاک به اتفاق جلال و دیدن احمد (احمد نجفی) در آن جا، به ندرت در فیلم دیگری تا این حد به اصالت و عینیت «ایرانی» نزدیک از کار در آمده است.
- اشاره به محنت های مردمی که در ابهام حاصل از احتمال شهادت، اسارت یا مفقود الاثری ِ یک عزیزشان در جبهه های جنگ ایران و عراق بودند، هم برای اولین بار و به یکی از اثربخش ترین شکل ها در دندان مار دیده و شنیده می شود.
- ضربان زندگی در زاغه ها و محله های پرازدحام جنوب تهران و خانه ها و مسافرخانه هایش همچنان در هیچ فیلم دیگر این سینما تا این اندازه نتپیده و با گوش و گوشت و چشم و لامسۀ تماشاگر ایرانی، درک نشده است. برخی نماهای دور و عمومی خیابان های آن حوالی چه وقتی دوربین کنار رضا تراولینگ می کند و چه وقتی گذر رضا و احمد و بچه های سیگارفروش پشت سرشان را از بالا نشان مان می دهد، پررنگ ترین خاطره های بصری ثبت شده در سینمای ایران از نبض و اصل بقا و منازعه برای بقا در آن خشونت و وخامت است.
- موسیقی فریبرز لاچینی برای دندان مار که اتفاقاً با رفتاری مقتصدانه، در شروع به شدت سینمایی فیلم با نمایش فروش تار و تنبک خبری از آن نیست، رنگ و ضرب آیینی، حماسی، اعتراضی و همدلانه ای نسبت به زیست آدم های اصالت دار و شرافت فهم ِ فیلم در دل و ذهن بیننده پدید می آورد که نمونه اش در سینمای کیمیایی زیاد و در بقیۀ سینمای ایران انگشت شمار است.
- آن چه امروز تحت عنوان «پایان معلق»، به جا و بی جا، ظریف و متناسب با موقعیت درام و احوال آدم ها یا بی ربط و فقط بابت متفاوت نمایی در سینمای ما به وفور به کار می رود، یکی از نخستین و درست ترین نمونه هایش را در دندان مار به خود دید.
جا و مجال این نوشته تمام شد و هنوز بسیاری از آن چه باید در این فهرست واره می آمد، به جا مانده است. اما این را باید بگویم که اگر نام مسعود کیمیایی در تمام تاریخ سینمای ما فقط در تیتراژ همین یک فیلم می آمد، می توانست همین جایگاهی را در یاد دادن مفهوم «تأثیر عاطفی/انسانی سینما» به من و ما داشته باشد که امروز دارد.