گفت‌وگو با پرویز پرستویی به بهانۀ بازي در تئاتر «فنز/ F.A.N.S»- قسمت اول: كارِ سينما را هم با حس تئاتر انجام مي‌دهم
روزنامه شرق
مرداد ماه 1384
  [ PDF فایل ]  
     
 
قسمت اول

بدیهی است که این گفتگو با میزان جزئیات پردازی و مباحث مربوط به تحلیل بازیگری، می توانست در بخش "بازیگری" سایت هم بیاید که به دلیل سادۀ "مقاله" نبودن و "گفتگو" بودن، فقط در همین جا آمده است؛ با این که کل مباحث مطرح در آن و مثلاً خود مقدمه اش، می تواند موضوع دو سه جلسۀ کلاس های تحلیل بازیگری باشد.
این گفتگوی تحلیلی با بهانه قرار دادن اجرای بسیار پربینندۀ نمایش "فنز/ F.A.N.S" نوشته و کار محمد رحمانیان، به تفاوت های بازی در تئاتر، سینما و تلویزیون هم می پردازد؛ و به این که در ماهیت، تفاوتی با هم ندارند. مبحثی در دل موضوع های عرصۀ تحلیل بازیگری که سال ها بعد از این گفتگو، در مقاله ای آن را گسترش دادم و البته طبعاً در زمان نگارش آن مطلب (که در بخش "بازیگری" سایت آمده) تأثیر نگرش پرستویی به هر حال در من و با من مانده بود.

*

مقدمه: اين شانس من است كه از بين دو كار در حال نمايش عمومي پرويز پرستويي روي صحنه تئاتر و بر پرده سينماها فنز (F.A.N.S) محمد رحمانيان و بيد مجنون مجيد مجيدي، براي اولي پاي صحبت‌اش مي‌نشينم. مصاحبه‌گر حرفه‌اي نيستم و اين را هم او و هم دوستانم در روزنامه «شرق» كه وسوسه اين گفت‌وگو را به ججانم انداختند، مي‌دانند. از آن مهم‌تر اينكه هيچ‌وقت در عرصه تئاتر قلم نزده‌ام و فكر هم نمي‌كنم كه شناخت لازم را براي اين كار داشته باشم. ولي مثل يك تماشاگر عادي اين حق را به خودم مي‌دهم كه از بعضي كارها به هيجان بيايم و بعد در پاسخ به اين حس دچار چنين ارتكاب‌هاي مكتوبي هم بشوم! فنز، متن و ميزانسن رحمانيان و نقش‌آفريني پرستويي جزء همين «بعضي كارها» بود. از بين نكات اصلي و فرعي فراواني كه در اين كار و اين بازي وجود دارد، شرح و بسط دو ويژگي برايم بسيار اهميت داشت و گمان مي‌كنم بعد از خواندن بخش مربوط به آنها در دو قسمت متوالي اين مصاحبه خواننده علاقه‌مند به تئاتر، سينما يا بازيگري هم اين اهميت را حس كند: يكي درونمايه «تعصب» و سرنوشتي كه برايش رقم مي‌خورد و جواب همه بي‌رحمي‌هايش را بي‌رحمانه مي‌دهد؛ كه محور اساسي فنز است و پنهان‌گويي جذاب رحمانيان (در نقطه مقابل صريح‌گويي شديد و البته آگاهانه بهرام بيضايي در مجلس شبيه در ذكر مصائب استاد نويد ماكان و همسرش مهندس رخشيد فرزين كه فقط تا نيمه راه اجراي فنز همراه‌اش بود) طوري است كه انگار توضيح اين مضمون را حتي براي تماشاگر حرفه‌اي هم لازم جلوه مي‌دهد؛ و دومي روش رسيدن پرستويي به نقش و درونيات و جلوه‌هاي بيروني‌اش كه به نظرم همواره بيشتر «حسي» و شخصي و خودجوش بوده تا «تكنيكي» و متكي به مسيرهاي از پيش‌تعيين‌شده. آن اولي يعني تم تعصب به ميزان قابل ملاحظه‌اي به كاراكتر و نقش پرستويي در فنز يعني فرانكي شلتون متعصب طرفدار منچستر يونايتد متكي است و در بخش اول گفت‌وگو به آن پرداختيم و دومي يعني شيوه حس بازي پرستويي و نوع حل شدن و نهان شدن تكنيك در آن، بيشتر ماند براي بخش بعدي گفت‌وگو.

*
*

 خب، اين ظاهراً تنها مصاحبه مفصل شما به بهانه بازي در «فنز» است. پس حتماً بايد از مطرح شدن پيشنهادش بگوييد، از اينكه آيا در اين فاصله هشت ساله دوري از صحنه تئاتر اصلاً پيشنهاد بازي در تئاتر داشتيد و كار نكرديد؟ يا اينكه به دليل مشغله سينما و گاهي هم تلويزيون حرف تئاتر پيش نيامد؟
- چند وقت پيش داشتم رزومه‌اي براي وبلاگ اختصاصي گروه تئاتر پرچين تهيه مي‌كردم. فهرست كارهايم را كه مي‌نوشتم، ديدم هنوز آمار فعاليت‌هاي تئاتري‌ام بيشتر از كارهاي تصويري است. اصلاً اين‌طور نيست كه بگويم سينما را دوست ندارم. ولي آن‌قدر كه دغدغه‌ام تئاتر بوده، به خصوص در سال‌هاي قبل از انقلاب به سينما فكر نمي‌كردم. نمي‌خواهم سينماي آن زمان را تجزيه و تحليل بكنم، ولي عملاً سينما طوري بود كه ماها اصلاً راهي به آن نداشتيم بنابراين به آن فكر هم نمي‌كرديم. از طرفي آن‌قدر دل‌مشغولي تئاتر داشتيم كه وقتي برايمان نمي‌گذاشت. اتفاقاً يك بار با آقاي رحمانيان و بچه‌هاي همين گروه در اين باره حرف مي‌زديم. محال بود آن موقع تالا مولوي يا سنگلج يا تئاتر شهر يا حتي اداره تئاتر هيچ‌وقت خالي و صوت و كور باشد. هميشه متن‌هاي خوب ايراني و خارجي روي صحنه بود. تئاترهاي درخشاني اجرا مي‌شد و تماشاچي‌هاي ثابت و جدي و خوبي هم بودند كه حضورشان خيلي مهم بود و خيلي هم از تئاتر استقبال مي‌كردند. جريان خاصي بود كه براي خود من هم مسير تعيين كرد. با تئاتر شروع كردم، با تئاتر آميخته و آموخته شدم، سعي كردم با آن رشد كنم و... تصادفاً وارد سينما هم شدم.
 از اينكه اين سال‌ها فقط با سينما همراه بوديد، تأسف مي‌خوريد؟
- فكر نمي‌كنم! دليلش را مي‌گويم. آخرين باري كه من كار تئاتر كردم، سال 76 بود. بعد از عشق‌آباد داود ميرباقري حدود هشت سال است كه تئاتر كار نكردم. اين فاصله دوره كار فشرده من در سينما بود كه در واقع با آدم برفي و ليلي با من است شروع شد و بعد هم سيل كارها سرازير شد. اين را به عنوان نكته مثبت نمي‌گويم. اتفاقاً فاصله زماني خيلي خيلي كم بين كارها، گاهي از لحاظ حسي مرا اذيت مي‌كرد. چون اصلاً اهل اين نوع كار نيستم. همين روزها كه درگير فنز بوديم، پيش مي‌آمد كه بعضي دوستان سينمايي با پيشنهاد كار مي‌آمدند و مي‌گفتند خب تئاتر كه مال غروب و شب است، روز مي‌تواني بيايي جلوي دوربين. ولي من اصلاً اين را نمي‌فهمم. شعار هم نيست، شايد بعضي حرفه‌اي‌ ها اين را ضعف بدانند. ولي جداً وقتي شب روي صحنه در قالب نقشي مي‌روم، نمي‌توانم روز نقش ديگري بازي كنم. در سينما هم فاصله‌هاي كوتاه بين نقش‌ها و فيلم‌ها به همين خاطر اذيت‌ام مي‌كرد. فكرش را بكنيد. بعد از تمام شدن كار آژانس شيشه‌اي به فاصله دو روز رفتم سر فيلم مرد عوضي! از آن دو نقش تا اين يكي، خيلي برايم سخت بود. كلاً در آن مدت آن‌قدر فشار كاري زياد بود كه فرصت نكردم به تئاتر بپردازم. اما شايد چيز زيادي را از دست ندادم...
 وقت گفتن همان دليلي است كه اشاره كرديد...
- احساس مي‌كنم تئاتر ما خيلي حالت مقطعي پيدا كرده در هر دوره‌اي، گاهيف بسته به آدم‌ها و متن‌ها، يك تئاتر خوب مي‌آيد و مي‌رود. بهرام بيضايي بعد از مدت‌ها مي‌تواند كاري روي صحنه بياورد، يا محمد رحمانيان كار خوبي اجرا مي‌كند و بعد باز به تكرار و كارهاي متوسط برمي‌گرديم. البته بعضي كارهاي خاص جوان‌ترها است كه جنبه‌هاي نو و قابل توجهي دارد، مثل كار سياها كه به نظرم ماندگار شد و تأثير خودش را گذاشت.
اما به طور معمول شايد چيز زيادي نبوده كه باعث شود من غبطه بخورم كه چرا تئاتر كار نكردم. ذات تئاتر دغدغه‌ام بوده ولي آخرش هم حس كردم چيزي را از دست نداده‌ام. جور ديگري به پيگيري دغدغه‌هايم پرداختم. هميشه گفته‌ام كه كار سينما را طوري انجام مي‌دهم كه انگار در فضاي تئاتر و در موقعيتي كه تئاتر براي بازيگر ايجاد مي‌كند، قرار گرفته‌ام. سعي كرده‌ام هر چيزي كه لازمه يك كار تئاتر است، در سينما هم همان را حداقل براي خودم براي رسيدن و وارد شدن به نقش جا بيندازم.
در اين سال‌ها به عنوان بيننده پيگير تئاتر بودم. گاهي هنوز خودم را جاي شخصيت‌هاي كاري كه مي‌بينم، مي‌گذارم؛ مثل دوران كودكي و نوجواني كه همين كار را در مورد فيلم و سينما مي‌كردم. در تئاترهاي اين چند سال خودم را جاي شخصيت‌ها مي‌گذاشتم و از خودم مي‌پرسيدم يعني مي‌شود كاري دندان‌گير باشد كه من هم بروم و كار كنم؟
 و به خودتان جواب منفي مي‌داديد؟
متأسفانه، در حالي كه نياز و انرژي‌اش را داشتم و دارم. نياز به كار تئاتر را مي‌گويم. شعار نيست. اگر بگويم تئاتر اصلاً انرژي ديگري به من مي‌دهد. الان در روزهاي آخر اجراي فنز هستيم، ولي در طول اين مدت بارها آدم‌ها آمده‌اند و بابت وضعيت قلبي من ابراز نگراني كرده‌اند.
 در صحنه‌هاي انتهايي و موقع واكنش شديد فرانكي شلتون در مقابل گل چهارم انگليس به آلمان در فينال جام جهاني 1966.
- دقيقاً. فشاري كه آنجا به خودم مي‌آورم يا خودش مي‌آيد، البته انرژي زيادي مي‌برد. ولي وقتي دوستي مي‌گفت كه اين براي قلبم ضرر دارد، گفتم اتفاقاً شايد مسايل و نگراني‌ها و اتفاق‌هاي روزمره، كوچك‌ترين‌اش باعث ناراحتي قلبم شود ولي اين انرژي زيادي كه تئاتر مي‌برد و شايد بدون اغراق 10 برابر سينما است، از طرف ديگر انرژي جديدي هم در آدم ايجاد مي‌كند. انگار هر مريضي‌اي را كه داشته باشي، ازت دور مي‌كند!
 واقعاً چنين احساسي به شما مي‌دهد؟
- واقعاً در اين مدت دو، سه ماهي كه داريم تمرين و اجرا مي‌كنيم، اصلاً لحظه‌اي پيش نيامده كه حس كنم مشكل قلبي دارم و بايد مراقب باشم. واقعيت اين است كه وقتي فكر مي‌كنم، مي‌بينم حتي تجربيات سينمايي خوبم در اين سال‌ها باز برمي‌گردد به تجربه‌هاي تئاتري‌ام.
گاهی فكر مي‌كنم اين حس فقط براي من وجو دارد، بعد مي‌بينم كه حتي بعضي وقت‌ها بازيگران مطرح و بزرگ دنيا هم دغدغه‌هاي مشابهي دارند. مثلاً اينكه آل‌پاچينو بعد از اين همه مدت مي‌آيد ريچارد سوم كار مي‌كند، مگر مثلاً نياز مالي دارد يا مي‌خواهد مطرح شود؟ همان نياز به تئاتر در اينجا انگيزه اصلي است. اين را مي‌دانم كه وقتي مي‌آيم جلوي دوربين وارد مقوله جداگانه‌اي شده‌ام و كار با تئاتر تفاوت‌هاي پايه‌اي دارد ولي باز هم تجربيات تئاتر به دردم مي‌خورد. وقتي آدم تربيت شده تئاتر باشد، اولين نكته اين است كه در سينما هم خيلي منظم كار مي‌كند. مسأله بعدي نوع رسيدن به نقش است كه من هميشه اين كار را از مسير تئاتر انجام مي‌دهم و اين مرا زودتر به نقش و به مقصد مي‌رساند. اما آدم به تجديد قوا نياز دارد و بايد آن آموخته‌ها را دوباره روي صحنه مرور كند و تجربه كند تا بتواند ادامه دهد.
 و «فنز» در اوج اين نياز به داد شما رسيد؟
- مي‌شود اين طور گفت. احساس مي‌كردم ديگر انرژي كار مداوم سينمايي را ندارم. مي‌خواستم 10 رابر آن انرژي را صرف كار تئاتري كنم كه متقابلاً به من انرژي ديگري بدهد! به شكل عاميانه‌اش انگار كمبود خون پيدا كرده بودم. حس مي‌كردم بايد بعد از اين همه مدت خون تزريق كنم. آخرين كارم در سينما «به نام پدر» ابراهيم حاتمي‌كيا است كه دغدغه‌هاي جدي خودش را داشت. اما به هرحال سينما فضايي دارد كه خيلي عوامل فني و حاشيه‌اي و لوكيشن و بقيه در كار آدم نقش دارند. در تئاتر خودتي و نقش و صحنه و تماشاگر و البته بازيگران ديگر كه آنها هم همين‌طور بي‌واسطه با نقش سروكار دارند و به خصوص ما در گروه‌مان همين نوع خالص از برخورد با نقش را داشتيم. ولي حس مي‌كنم آن قضايايي كه در سينما هست، به نوعي وارد تئاتر هم شده. از راهروهاي تئاتر شهر كه مي‌گذرم، آدم‌ها و حضورشان را كه مي‌بينم، به نظرم مي‌آيد بدي‌هاي فضاي سينما به تئاتر هم آمده. انگار همه همديگر را زير نظر دارند. نگاه‌ها يك جوري است. انتظار و توقع‌ها هم... اما ما هميشه فكر مي‌كرديم تنها جايي كه مي‌توانيم پناه ببريم و با خودمان خلوت كنيم، صحنه است. براي همين بعد از كار به نام پدر، وقتي حبيب رضايي در دفتر كارمان گفت محمد رحمانيان مي‌خواهد تئاتري كار كند و تمايل دارد كه من باشم، قبل از صحبت با رحمانيان قبول كردم. به واسطه خود حبيب رضايي قبول كردم.
 و وارد كار با كارگرداني شديد كه از مهم‌ترين‌هاي نمايشنامه‌نويسي و تئاتر بعد از انقلاب است. ويژگي به خصوصي در كارش ديديد كه خيلي زود جلب نظر كند؟ منظورم در اجرا است، چون در متن كه هميشه ايده‌هاي غافلگيركننده دارد.
- شكل كارش خيلي زود مرا به ياد كارهاي قديمي بهزاد فراهاني انداخت. در سال‌هاي قبل از انقلاب بهزاد فراهاني هميشه چارچوبي را براي خودش و كار در نظر مي‌گرفت و بعد متن را در حين كار و تمرين مي‌نوشت و تكميل مي‌كرد. مرحله به مرحله براساس ديده‌ها و يافته‌هايش در تمرين با بازيگران، چند صفحه مي‌نوشت و چيزهايي به شخصيت‌ها اضافه مي‌شد و موقعيت‌هايي شكل مي‌گرفت كه هر جلسه رتوش مي‌شد.
 يعني در حقيقت كاراكترها با حضور بازيگران برايش خلق مي‌شدند و بعد مي‌نوشت؟
- اينجا هم براي من خيلي خوشايند بود كه ديدم محمد رحمانيان هم دقيقاً همان كار را مي‌كند و اين‌طوري طراوت خاصي در متن، در تمرين‌ها و در هدايت بازيگران به وجود مي‌آيد.
 ولي تا جايي كه مي‌دانم، اين روش هميشگي‌اش نيست، گاه با متن كامل كامل شروع مي‌كند.
- حتماً بستگي به نوع كار دارد و اين چيزي است كه خودش تشخيص مي‌دهد. اما من به هر حال تا اينجا را با او كار نكرده بودم و هميشه تماشاچي كارهيش بودم. زماني كه قرار بود تئاتري به نام آدمكش‌ها را با هم كار كنيم، ولي با مشكلات هميشگي از قبيل سالن و زمان و اجرا و غيره نشد. كار فنز كه شروع شد ديدم او هم به همان سبك و سياق كه گفتم كار مي‌كند و اين را خيلي دوست داشتم. اينكه خود آدم هم، همه چيز برايش تازه اتفاق مي‌افتد و تلاش مي‌كند چيز جديدي را در كار بياورد. چارچوب‌هاي اصلي در ذهنش بود و سرجايش مي‌ماند، ولي كار به شكل از پيش ديكته شده پيش نمي‌رفت. اين بعداز هشت سال فاصله برايم خيلي خوشايند بود.
 فقط يك چيزي در اين فاصله اتفاق افتاده: آن موقع كه تئاتر ميرباقري را كار كرديد، قبلش چند وقت بود تئاتر كار نكرده بوديد؟ به گمانم آن وقت هم همين 7 ، 8 سال بود.
- بله، آن موقع هم همين حدود فاصله افتاده بود.
 خب، از آن موقع تا «عشق‌آباد» پرويز پرستويي به واسطه كارهاي سينمايي‌اش يك مقداري شناخته و مطرح شد. ولي از «عشق‌آباد» تا «فنز» قضيه خيلي فرق مي كند. در اين مدت بود كه انبوهي جايزه و اعتبارهاي جانبي و حضور مؤثر در فضاي آموزشي و نقش‌هاي مهم در فيلم‌هاي خيلي مهم و حتي رسيدن به ابعاد يك ستاره سينما پيش آمد. حالا همه چيز معناي ديگري دارد. تماشاگري كه الان در سالن چهارسو مي‌نشيند و پرويز پرستويي را مي‌بيند كه وارد صحنه شده، انتظارات و توقعات فراتري دارد. چقدر اين حس و اين حساس‌تر شدن ماجرا، هر شب موقع اجرا به سراغ‌تان مي‌آيد؟
- دائماً! دقيقاً همين‌جور است كه مي‌گوييد. سختي‌هاي تازه‌اي را وارد كارم مي‌كنم. قبل از عشق‌آباد آن فاصله 7 ، 8 ساله بود. ولي يك توضيحي لازم است. بعد از مريم و مرداويج كه در سال 67 اجرا كرديم، ديگر به طور مشخص و جدي كار تئاتر نكردم، مگر سه كار كه در هر سه بازيگر ديگري گروه را قال گذاشته بود!
 يعني در واقع كمك گروه بوديد؟
- يكي‌اش كار تنبورنواز هادي مرزبان بود كه در آستانه اجرا روزي در اداره تئاتر فهميدم بازيگرشان حميد مهرآرا مشكلي برايش پيش آمده و به سهراب سليمي كه دستيار مرزبان بود گفتم خودم مي‌آيم و نقش را كار مي‌كنم. او گفت فقط يكي دو صحنه است، ولي گفتم عيبي ندارد و رفتم. دو كار بعدي هم آتش‌افروزان بود به كارگرداني مهدي ميامي و بلبل سرگشته آقاي علي نصيريان. اين دو كار هم چند باري مشكل غيبت ناگهاني بازيگر پيدا كردند و مثل يك جور وظيفه هم اداري و هم دوستانه رفتم. قبل از اينها ما يك گروه تئاتري داشتيم به نام «كوچ» كه از سال‌هاي 53 و 54 شكل گرفته بود. با بهزاد فراهاني و بازيگرهايش مثل عبدالرضا اكبري، مجيد نجف، مهدي ميامي، محمود جعفري و خيلي‌هاي ديگر. وقتي پوستر يك كار گروه كوچ مثلاً جلو كتابفروشي‌ها، دانشگاه، سنگلج يا تئاتر شهر نصب مي‌شد، كار تماشاچي خودش را پيدا مي‌كرد.
حالا در فنز هم اتفاق جالبي افتاده. هر كسي كه اهل تئاتر است، مثل همه اين سال‌ها كار محمد رحمانيان و بازي مهتاب نصيرپور را دنبال مي‌‌كند و به ديدن كار مي‌آيد. بعضي‌ها هم كنجكاوند ببينند من بعد از سال‌ها با ترانه عليدوستي كه در «من ترانه 15 سال دارم» و «شهر زيبا» خوش درخشيده، روي سن تئاتر چه مي‌كنيم. حبيب رضايي هم كه تكليفش روشن است، هم تئاتر كار كرده و هم سينما و تماشاچي خودش را دارد. بالاخره همه اينها شناخته شده‌اند. ولي من مشكل ديگري دارم. همه‌اش نگران اين هستم كه به خاطر چند فيلمي كه در فاصله عشق‌آباد و اين كار بازي كردم و از فيلم آدم برفي كه به قول فريدون جيراني «مساوي است با كشف پرويز پرستويي» قضايا جور ديگري برايم مطرح شد، خيلي‌ها فنز را زيادي به من متكي مي‌دانند. حتي آن روزهاي مياني تمرين يادم هست كه وقتي طرح پوستر را ديدم، به محمد رحمانيان اعتراض كردم. گفتم چرا مي‌نويسي «پرويز پرستويي در فنز»؟ من احساس مي‌كنم اين مقداري توهم‌انگيز است. ولي خب، او مي‌گفت بگذار م به روش خودم عمل كنم. دوست دارم اين جوري بنويسم.
اما من راحت نبودم. اين عنوان توقع ايجاد مي‌كند. خيلي‌ها مي‌خواهند بگويند پرويز پرستويي بازيگر سينما در اين تئاتر حضور دارد. در حالي كه به اين معنا من اصلاً بازيگر سينما نيستم. بازيگر تئاترم. بچه‌هاي تئاتر همه من را از اداره تئاتر مي‌شناسند. حالا در اين چندساله كاري از من بر روي صحنه نديده‌اند، فقط به همين اندازه بايد توقع‌شان بالا برود؛ نه بيشتر.
 نگران برآورده كردن يا نكردن توقعات‌شان هستيد؟
- بدتر از اين. نگرانم كه شكل طبيعي كارم را ازم بگيرد. من هنوز هر شب آن دلشوره‌هاي سال‌هاي اول را با خودم دارم. اين دلشوره كمك مي‌كند كه جست‌وجو كنم و اطمينان مطلق و كاذب نداشته باشم و از تلاش دست نكشم. يك شبي يادتان هست كه اجراي ويژه هنرمندان داشتيم.
 آن هم شنبه شب كه تعطيلي تئاتر است!
- بله، به خاطر شلوغي شب‌هاي ديگر ناچار بوديم شب استراحت را اجرا برويم. خب مي‌توانم بگويم براي من سخت‌ترين اجرا بود.
 قرار مصاحبه همان روز ظهر را به هم زديد! گفتيد، مي‌خواهيد روز را براي --- - اجراي آن شب، با خودتان خلوت كنيد. اين حساسيت برايم جالب بود.
مي‌خواستم ذهنم خيلي درگير مسايل ديگر نشود. آن اجرا به شكلي مرحله درس پس دادن بود. چون تماشاچي‌هايي هستند كه به طور مشخص احساس‌شان را بروز نمي‌دهند.
 راستي چرا؟ نوعي ادا و اسنوبيسم باعث‌اش مي‌شود؟
- فكر نمي‌كنم اين باشد. حتي من خودم شخصاً اين‌طوري‌ام. اگر يك فيلم كمدي ببينم، ممكن است ظاهراً نخندم، ولي توي دلم دارم قهقهه مي‌زنم. اگر مرا نگاه كنيد ممكن است بگوييد اين چرا هيچ احساسي ندارد.
ادامه در قسمت دوم
 
     
 
 
  بازیگری   تئاتر   گفتگو   گزارش   مقاله ها   نقد فیلم غیر ایرانی   نقد فیلم ایرانی  
 
صفحه اول
الف . ب . پ . ت . ث . ج . چ . ح . خ . د . ذ . ر . ز . ژ . س . ش . ص . ض . ط . ظ . ع . غ . ف . ق . ک . گ . ل . م . ن . و . ه . ی
  تماس   کارنامه   ترین ها   ورزش   دوبله   تک یادداشت ها   مجموعه یادداشت ها  
Copyright © 2012 Amir Pouria Inc. All rights reserved | Best View With 1024*768