هنوز و همچنان بیشتر از وقتی که صرف نویسندگی و نقد بر کرسی منتقد می کنم، زمانم صرف خواندن نقد و نوشته های دیگران از جایگاه مخاطب می شود. اما واقعیت این است که در بسیاری موارد، آدمی نمی تواند مانند یک مخاطب محض، بی موضع یا چشم و گوش بسته و معصوم باقی بماند و انگیزه های پشت پرده احتمالی برخی نویسنده ها یا جهت گیری های حتی غیرمستقیم آنها به مقاصد مختلف منفی و مثبت یا یادآوری سوتی ها و بی سوادی ها را از یاد ببرد و مطلب را بخواند. در نتیجه، بخش هایی از لذت بی واسطه و بی حساب و کتابی که در دوران مخاطب صرف بودن داشته ایم، حالا دیگر به این سادگی به دست نمی آید. اما از میان لذت های خالص آن دوران، یکی از آنهایی که می تواند و می خواهم که به همان شفافیت و بی غرضی و شیرینی و بی قضاوتی باقی بماند (اگر بشود که گاه نمی شود و توضیح خواهم داد)، لذت رویارویی با انواع و اقسام طراحی های روی جلد مجلات است. در مورد به خصوص ماهنامۀ فیلم، با افتخار عرض می کنم هنوز یکی از مخاطبانی ام که درصد بالایی از شماره ها و محتویات مهم و به یادماندنی شان را از روی طرح و عکس روی جلد، از بر هستم. مثلاً می دانم مقالۀ درخشان «تحمل اندوهبار زیستن» دربارۀ چهار پایان در فیلم های آنتونیونی نوشتۀ سعید عقیقی در شماره ای چاپ شده که به شکلی دلپذیر، بهرام بیضایی را خندان و بازیگوش، سرصحنۀ مسافران در پسزمینۀ خوش رنگ سبز نشان می دهد (شماره 135). یا شماره چاپ مقالۀ دقیق و جزئیات پردازانۀ کامبیز کاهه دربارۀ قاعده بازی رنوار مجله ای است که عکسی از فیلم بدوک مجیدی را بر جلد دارد (شماره 127). منهای دیدن روز جشن از تلویزیون، ژاک تاتی و اهمیتش را از روی مقالۀ هنوز لذتبخش و درس گرفتنی «ژاک تاتی و دنیای ماشینی» ایرج کریمی شناختم که مهم ترین مطلب شماره ای است با عکس فونتامارا بر روی جلد، بی آن که عنوان این مقاله در تیترهای جلد بیاید! (شماره 59). و نقد چندوجهی و الگوشدنی و کم و بیش مهجورماندۀ شهرام جعفری نژاد بر فیلم طلسم داریوش فرهنگ، در شماره ای با عکسی از پرندۀ کوچک خوشبختی بر روی جلد، چاپ شده (شماره 60).
اما فارغ از زمینه های نوستالژیک (مانند خاطره انگیزبودن لوگوهای قدیمی اسم «فیلم» بر روی جلد و این که از شماره 54 یعنی شهریور ماه 1366، حدود دو سال بعد از مجله خوان شدنم از 11 سالگی در سال 64 تا کنون، لوگوی نام مجله به همین شکل زیبا و هم فانتزی و هم شکیل که امروز هم هست، باقی مانده) یا زمینه های شخصی (مانند طرح و عکس های روی جلد بسیار بد شماره 97، آبان 69، با فیلم تابستان 58 که برای من شمارۀ بسیار ویژه ای است: بعد از دو سه سال ارسال «نقد خوانندگان»، به همکاری با مجله دعوت شدم و همۀ این بازی سینما از آن روز جدی شد و امروز، بد یا خوب، تا این حد گسترش یافته)، می خواهم به چند نکتۀ کلی در مورد طرح های روی جلد اشاره کنم که در کنار ارائۀ تحلیلی کلی و طبعاً ناکامل، می تواند توضیحی تکمیلی بر انتخاب روی جلدهای محبوبم در نظرخواهی همین شماره هم باشد:
اجرای ساده ولی متناسب: در اغلب روی جلدهای برگزیده ام، به سراغ یکی از انواع طراحی های بسیار خوب جلد نرفته ام: مواقعی که عکس خیلی خوبی برای جلد انتخاب می شود (و خواننده ها گاهی نمی دانند این کار برای مجلات سینمایی که باید از دید و درک خواننده تا راضی کردن صاحبان فیلمی که آگهی روی جلد به مجله داده، چندین طیف سلیقه بصری را در نظر بگیرند، چه قدر دشوار است) و بدون انجام کار گرافیکی غیرضروری، به سادگی به جلد متناسب و جذابی بدل می شود. مانند شماره 66 با عکس خوبی از صورت بیژن امکانیان در فیلم گمشدگان سجادی همراه با اُورشولدر حمید لبخنده و انتخاب رنگ زمینه و رنگ لوگوی متناسب. یا شماره 73 با عکسی از نگاه عجیب و چندمعنایی رویا نونهالی به دوربین در اولین نقش سینمایی اش در عروسی خوبان. یا باشوی عزیز و عکس نامه نویسی باشو و نامه گویی نایی (سوسن تسلیمی) بر روی جلد شماره 87 که به تنهایی و فقط با دقت در خراب نکردن عکس با رنگ های زمینه، می توانست برای طرح خوب روی جلد کافی باشد و کافی هم بود. یا شماره 361 که عکسی عالی از نیکی کریمی فرش به بغل در سه زن را روی جلد دارد. تمام این جذابیت ها بیش از هر چیز به یک عکس واحد و اجرای ساده و بدون اضافه کاری گرافیست باز می گردد؛ اما به هر حال با برداشت شاید عامیانه و دم دستی من از «کار گرافیست» بر روی جلد، چندان زحمتی برایش کشیده نشده! (علامت تعجب را در واکنش به میزان عامیانه بودن این نظر غیرتخصصی ام ته جمله گذاشتم).
طرح های خوب و رنگ های بد: بدیهی است که در این جا منظورم از «رنگ بد»، برخوردی سلیقه ای نیست. تجربه ها و مشاهدات بصری نشان داده اند که گاه رنگی از دید یک فرد صاحب بینش و دید درست بصری، به اصطلاح امروزی «جواد» به حساب می آید و از دید دیگری، رنگی متین و فاخر است (مثلاً رنگ زرشکی مرسوم در جلد دوره های صحافی شدۀ مجلات). بنابراین نمی خواهم رنگ ها را به تنهایی قضاوت کنم و در عوض، مقصودم تناسب و نسبت رنگ با تیترها، زمینه های غالب در عکس روی جلد و همچنین رنگ حروف لوگوی نام مجله است که گاه به طرز حیرت انگیزی بی ربط و برهم زنندۀ تمرکز بصری مخاطب هستند: در جلد شماره 367، با طرحی از یک جوان «عشق هنرپیشگی» که دارد ادای ژست های چند ستارۀ سینما را در می آورد، باورم نمی شود که آن رنگ های بی تناسب و پرت به عنوان زمینۀ چهار عکس، به طور عمودی کش آمده اند و تا این حد طرح به آن خوبی را بی رمق کرده اند. ایدۀ بسیار خوب روی جلد شمارۀ 378 که مهران مدیری را در حال تکیه دادن به یک ریموت کنترل بزرگ تلویزیون نشان می دهد، چرا باید با آن رنگ های ارغوانی و بنفش توی چشم زن و توی ذوق زن، لابد به قرینۀ آبی/خاکستری کت و شلوار مدیری، تمرکز چشم مخاطب را از بین ببرد و جلد را به لحاظ رنگی، آشفته کند؟ رنگ های نه همساز و همسو و نه متضاد با زمینه در لوگوی روی جلد شماره های 82، 90 و 222 بر چه مبنایی انتخاب شده اند و «تصادفی» کار کردن رنگ لوگو، تا چه حد می تواند گسترش پیدا کند؟ آن رنگ های بیش از حد متنوع (قرمز، لاجوردی و نارنجی) تیترهای روی جلد، چه طور توانسته اند طرح و اجرای عالی عکس پارساپیروزفر ایستاده و عکاس نشسته بر روی پله ها را در شماره 351 خراب کنند؟ (اتفاقی که در اجرای ایدۀ سه بعدی مشابه جلد شماره 415 –رضا کیانیان نشسته روی دیوار- نیفتاده و یکی از بهترین طراحی های روی جلد مجله را شکل داده است).
روی جلد به منزلۀ پوستر فیلم: نمی دانم این ویژگی مثبت به حساب می آید یا منفی؛ اما گاهی نسبت بین عکس و طرح روی جلد با مضمون و دنیای فیلمی که عکس متعلق به آن است، به حدی است که می توان طرح جلد را مانند پوستری از آن فیلم دانست. این می تواند بد باشد چون بناست طرح جلد ضمن معرفی آن فیلم و دنیایش، جا و بستر مناسبی برای تیترهای مطالب آن شمارۀ مجله هم فراهم کند؛ و می تواند خیلی هم خوب باشد چون از حد و سطح یک کار گرافیکی مطبوعاتی فراتر رفته و به انتقال حال و هوای یک فیلم نزدیک شده است. به دلیل همین تردیدی که در مورد این نوع جلدها دارم، از انتخاب نمونه های بسیار ماندگار اینچنینی هم در نظرسنجی پرهیز کردم؛ اما دلم نمی آید شما را به یاد برخی از بهترین نمونه هایش نیاندازم: شماره 346 که نگاه محمدرضا فروتن و خزر معصومی و نوع نگرانی جاری در آن، می تواند مضمون مرگ و نگرانی از دست دادن در فیلم باغ های کندلوس را به خوبی القا کند؛ شماره 221 با عکس ممتازی از آژانس شیشه ای که هم به تنهایی نشان می دهد در یک نگاه و ایست و حالت دست پرویز پرستویی تا چه حد احساس و درک بازیگری جاری است و هم می تواند وضعیت مرکزی حاج کاظم را با انتخابی شایستۀ پوستر فیلم به چشم بیننده عرضه کند؛ و شماره 266 که به طور کامل مانند یک پوستر فیلم زیر نور ماه طراحی و اجرا شده و با آن خط خطی های روی صورت حسین پرستار و شقایق دهقان، دارد مضمون فیلم را منتقل می کند.
اشتباه ها و بی مشابه ها: این چند نمونه را برای مروری مفرح یادآوری می کنم: یک اشتباه بسیار بانمک در تاریخ جلدهای مجله که بالاخره در این همه شماره، گاه پیش می آید، عبارت است از : دیکتۀ غلط کلمۀ «قاعده» به شکل «قائده» در تیترهای شماره 129 ! و برخی از روی جلدهایی که دیگر هرگز شبیه شان در مجله کار نشد هم به این ترتیب اند: شماره 417 که صورت حامد بهداد در لطفاً مزاحم نشوید را سیاه و سفید کرده و انبوهی مثلث و مربع در کنار تیترها را به سیاق صفحه آرایی مشهور به نام مجلۀ «تماشاگران» و انبوه نشریات تحت تأثیر آن در سال های بعد، رنگ و وارنگ کرده است؛ شماره 198 که تنها شمارۀ همراه با عکس های یک منتقد/مورخ مشهور سینما (زنده یاد بهرام ری پور) با عکس هایی بسیار کوچک به سبک آلبوم های نوستالژیک فریم های سینمابازهای قدیمی است و از نظر زیبایی شناسی گرافیک، یک ریسک تمام عیار و بسیار جذاب به شمار می رود؛ و ... هر سه شماره اول (دو تای اول با اسم «سینماویدئو» و سومی سرانجام با اسم «فیلم» خودمان) که بیشتر شبیه جزوه ها یا نشریه های آماتوری دانشگاهی است و البته در آن سال و دوران، طبیعی.
جلدهای خوبی با فیلم های دوست نداشتنی: این همان یک جایی است که گفتم دیگر نمی توان لذت خواننده بودن را در مورد طرح های جلد تداوم بخشید و همچنان بی قضاوت ماند. بسیاری اوقات طرحی با ایده و اجرای خوب و تیترهایی با فونت جذاب و مناسب و رنگ های درست انتخاب شده بر روی جلد مجله می آید و مجموع این ویژگی ها باید قاعدتاً آن را به یکی از جلدهای مورد توجه آدمی در طول انتشار مجله بدل کند؛ اما مشکلی شخصی و غیرقابل چشم پوشی وجود دارد: تصادفاً فیلمی را که آن طرح و جلد به آن اختصاص یافته، دوست نداری! در نتیجه، با تمام جذابیت های طرح، به شکلی کم و بیش بدجنسانه از محبوب تلقی کردن آن طرح جلد، خودداری می کنی یا حتی بدون دخالت عقل، اساساً حس و حالت به همان دلیل که فیلم را دوست نداری، با طرح جلد همراه و همسو نمی شود. روی جلد شماره 55 با عکس شیرک یعنی بدترین فیلم دهۀ شصت مهرجویی؛ شماره 125 با عکس بسیار خوبی از فیلم غیرقابل تحمل عشق من، شهر من که به جای این فیلم، می توانست عکسی متعلق به یکی از فیلم های خیابانی مهم دهه 50 مانند تنگنا، صبح روز چهارم یا کندو باشد اما عکسی به این شکل از آن فیلم ها گرفته نشده بود؛ شماره 403 با پهن شدن چادر چیت گل گلی نگار جواهریان به وسعت تمام روی جلد مجله که مانند تفکر جاری در فیلم یه حبه قند، واپسگرا و فاقد قوۀ تحلیل سنت ها و تفکیک بد و خوب یا خرافی و دلپذیر شان از هم است اما به هر رو بسیار زیبا و منحصر به فرد به چشم می آید؛ شماره 349 با عکسی از تنهایی روناک یونسی در جادۀ جنگلی فیلم پرت و بی ربط گرگ و میش که از خود فیلم و جذابیت های بصری و فضاسازی نداشته اش، سه چهار سر و گردن بالاتر است؛ و شماره 405 که تصویرسازی استودیویی بسیار خوش ترکیب و باربطی برای فیلم شعارزده و بیهوده مهم شدۀ به رنگ ارغوان دارد و مانند باقی نمونه هایی که در این بخش به یاد آوردم، با تمام زیبایی شناسی بصری و پیوندهای فضایی و حسی و مضمونی اثرگذارش، نمی تواند در زمرۀ جلدهای محبوبم در بیاید و این، چنان که گفتم، رفتار و برداشتی کاملاً مرتبط با سلیقه و تحلیل سینمایی ام است و زمینۀ «گرافیکی» مربوط به طراحی جلد ندارد.
غم انگیزترین جلد دوست داشتنی: سهمی را برای یادآوری در پایان این نوشته نگه داشته ام که کاملاً شخصی و به مثابۀ ادای دین به مجله ای است که تمام مجاورت امتدادیافته ام با هنر و لذات سینما را آغاز کرد، به آن بستر بروز بخشید و با تمام فعالیت های دیگرم در این عرصه، تا امروز همچنان بخشی را متعلق به خود نگه داشته است: از دست دادن خسرو شکیبایی نه فقط برای این همه سینماگر و سینمادوست ایرانی، بلکه در کنار همه، برای عکاس ها و گرافیست ها و طراحان جلدها هم فقدان جبران ناپذیری به حساب می آمد و می آید. فقط یک بار به طور سرسری و گذرا، این سه روی جلد را که تصویر او مرکز و محورشان است، نگاه کنید تا ببینید هر لحظه و نگاه او چه موهبتی برای تصویرسازان بوده: شماره 174 با عکسی از نگاه جدی او همراه با غبار رنج زمان که به تبع موقعیت از اسارت بازگشتۀ قهرمان فیلم بر آن نشسته در کیمیا، شماره 193 با واکنش اصیل بازیگرانۀ او به هدایت دست و احتمالاً کلام کیومرث پوراحمد که دارد سرصحنۀ خواهران غریب کارگردانی اش می کند؛ و شماره 382 با آن عکس عجیب و مشهور موسفیدش در فیلم پری و انبوهی عکس کوچک هزارچهره در حاشیۀ سمت راست آن هم در اولین صفحۀ مجله ای که بعد از درگذشت ناگهانی او منتشر شد. اما حتی این آخری را با وجود مناسبت اندوه بارش، نمی خواهم به عنوان غم انگیزترین جلدی که دوست دارم، مطرح کنم. انتخابم، جلد دیگری تصادفاً باز با حضور شکیبایی و نگاه های سرشار از نوسان و تنوع و به شدت «سینمایی» اش است که منهای فقدان او و منهای زیبایی عکس و طرح جلد، برای خودم هم مناسبت شخصی غم انگیزی دارد: شماره 179 (آبان ماه 74) با عکسی از انعکاس تصویر شکیبایی در آینه هایی چند، در فیلم درد مشترک یاسمین ملک نصر که تا پیش از آشتی و بازگشت ده سال بعدم در 1384، آخرین شمارۀ همکاری من با مجلۀ مبدأ کار سینمایی ام در آن سال ها بود. خداوند از باعث و بانی اش نگذرد ان شاء ا...!