بازیگری   تئاتر   گفتگو   گزارش   مقاله ها   نقد فیلم غیر ایرانی   نقد فیلم ایرانی  
 
صفحه اول
الف . ب . پ . ت . ث . ج . چ . ح . خ . د . ذ . ر . ز . ژ . س . ش . ص . ض . ط . ظ . ع . غ . ف . ق . ک . گ . ل . م . ن . و . ه . ی
  تماس   کارنامه   ترین ها   ورزش   دوبله   تک یادداشت ها   مجموعه یادداشت ها  
Copyright © 2012 Amir Pouria Inc. All rights reserved | Best View With 1024*768
سرخوردگی‌ از فیلم‌های 2020 : آیا سینما پیش از بقیه‌ی جهان دچار کووید19 شده بود
به طور اختصاصی برای همین سایت نوشته شده
فروردین 1400
  [ PDF فایل ]  
     
 
توضیح: این مطلب 15 روز پیش از برپایی مراسم اسکار 2021 نوشته شد و در روزهای بعد از امتشار آن با امتداد تماشای فیلم‌های دیگری از محصولات آخرین سال زندگی و تولید طبیعی پیش از شیوع ویروس کرونا، سرخوردگی و حیرت وصف‌شده در این نوشته، همچنان تداوم پیدا کرد
*
*
در فصل جوایز سینمایی که امسال به تبع پاندمی از همیشه دیرتر شده، برخی سال‌ها پیش می‌آید که آدم "دوستدار" یک فیلم است و برنده شدن آن را بر فیلم‌هایی که در طول فصل جوایز بیشتر مطرح شده‌اند و به‌ویژه بر فیلم‌هایی که با یکی از جلوه‌های "مُد روز" پسند رایج، همسو هستند، ترجیح می‌دهد. مثل اتفاقی که همین سال‌ گذشته با ترجیح "انگل" بر "۱۹۱۷" در اسکار، برای من روی داد. با آن که فیلم سام مندس پیش از آن هم در بفتا و هم در گلدن‌گلوب، "انگل" را ناکام گذاشته بود. (توضیح جانبی: دربارۀ تک‌تک این فیلم‌ها نوشته‌ام یا خلاصۀ سخنرانی‌ام را تقدیم کرده‌ام. بنابراین دلایل این مواضع، به طور تحلیلی اعلام شده و با گرایش سلیقه‌ای در قالب طرفداری، یکی نیست). یا آن چه در سال ۲۰۱۵ برای فیلم نامحبوبم "پسرانگی" رخ داد و بعد از دستیابی به جایگاه بهترین فیلم بفتا و گلدن‌گلوب، در اسکار از شش کاندیداتوری‌اش پنج جایزه را به دو فیلم محبوبم "بردمن" و "ویپلَش" باخت (توضیح جانبی: این به معنای بی‌علاقگی به کار ریچارد لینک‌لیتر نیست. حتی به فیلم‌های ظاهراً تفریحی او مانند "مدرسۀ راک" هم از زاویۀ نگاه درست به انسان، شناخت موسیقی و درک عالی "ترکیب فیلم"، علاقه‌مندم. فقط معتقدم مهم‌ترین دستاویز دوست‌داران "پسرانگی" برای کوفتن آن بر فرق سر ما یعنی "گذشت سال‌ها زمان واقعی تا تکمیل فیلم" به بامعناترین شکل در سه‌گانۀ "پیش از طلوع، غروب و نیمه‌شب"، به بار نشسته بود. آن هم با پیوندی بسیار عمیق‌ بین زمان و کنش محوری یعنی رابطۀ زن و مرد که بس عمیق‌تر از مراحل رشد و بلوغ پسربچۀ این فیلم بود و به شکلی ریزبافت، ترسیم می‌شد).
اما ناامیدی همه‌جانبه‌ام از هر گوشه و کنار سینمای دنیا در سال گذشتۀ میلادی، به حدی گسترده شده که تقریباً دیگر راه فراری از آن نمی‌شناسم. مدت‌ها پیش فیلمی را که قاعدتاً دو هفتۀ دیگر برندۀ اسکار بهترین فیلم و احتمالاً بهترین کارگردانی خواهد شد، دیدم و نتوانستم نکته‌ای برای مکث بر آن پیدا کنم؛ چه رسد به ذوق‌زدگی از آن. "سرزمین خانه‌به‌دوشان" در بهترین بخش‌های خود مانند رابطۀ فرن (فرانسیس مک‌دورمند) و سوانکی (شارلن سوانکی) و ماجرای سرطان سوانکی و فهمش از زندگی و طراحی زیبای کاروانش، همچنان دچار تناقض بنیادی است: بالاخره بناست این لحن دلسوزانه، این موسیقی غمبار، این نماهای دارای هدروم زیاد با چیرگی آسمان تیره و گرفته، ما را به غمخواری برای شرایط زیستی این افراد همراه با کنایه‌هایی به بی‌عدالتی اجتماعی و مشکلات مهاجرها وادارد؟ یا باید فارغ از "حال و هوا"ی غمگنانۀ فیلم و بر پایۀ حرف‌ها و ادعاهای خود خانه‌به‌دوش‌ها بپذیریم که این آداب زندگی، انتخاب اینهاست و از مسیر آن به نوعی عرفان و تزکیه یا دست‌کم یَلِگی رسیده‌‌اند؟ و اگر این سؤال را نوعی گیر منتقدانه می‌بینید، پایان‌بندی فیلم که رسماً دارد به همین سؤال می‌رسد،چه کارکردی خواهد داشت؟ پس با خودمان شوخی نکنیم. فیلم درست دربارۀ همان چیزی است که نمی‌داند چه منظری برای نگاه به آن انتخاب کند: این که انتخاب فرَن، خانۀ امن و گرم است یا جاده‌های بی‌انتها.
مدتی قبل از آن، به اعتماد برآمده از کارنامۀ افراد – چه کارگردان و چه بازیگر- تکیه کردم اما از کنجکاوی برای تماشای کار پل گرین‌گرَس و تام هنکس در قالب پیشتر تجربه‌نشدۀ جفت‌شان یعنی وسترن، هیچ خیر ندیدم. "اخبار جهان" حتی از این زاویۀ شخصی که این سال‌ها بیش از همیشه دارم به اصل ژورنالیسم می‌پردازم هم اشتیاقی را برنیاورد. در حالی که هنکس دارد نقش یک همکار بسیار قدیمی ما را در خبررسانی و گزارش به مردم ایفا می‌کند، تماشای کارش فقط از زاویۀ شنیدن صدا و دیدن رخسار اطمینان‌بخش بازیگر که همواره روایتگر طناز و خوبی بوده، دلچسب است اما از منظر تصویر ژورنالیسم در انتهای قرن نوزدهم، حتی با یک ریل خبری قابل قیاس نیست. هر ریل خبری که در دوران پیش از رواج تلویزیون، در سینما و قبل از فیلم اصلی پخش می‌شد و نمونه‌هایش را خیلی جاها – مثلاً در فیلم "زلیگ" وودی آلن- دیده‌ایم، از مجموع تصویر ژورنالیسم چند دهه قبل از آن در "اخبار جهان"، جذاب‌تر بود. از منظر مسیر سفر مرد و دخترک که بازیگرش هلنا زنگل با آن جیغ‌های آکنده از تصنع، به طرزی باورنکردنی کاندیدای بازیگر زن نقش مکمل در گلدن گلوب شده بود، نه‌تنها در قیاس با هر فیلم بهره‌مند از ساختار سفر یک مرد و یک کودک – از فیلم بدیع "ماه کاغذی" پیتر باگدانوویچ تا فیلم بیش از حد مهم‌شدۀ "لئون/حرفه‌ای" لوک بسون- بی‌جان‌ است، بلکه پرداخت تکنیکی آن هم چنان بی‌بهره از لطف و ملاحت است که چهار کاندیداتوری اسکارهای فنی برای فیلم را هم تعجب‌آور جلوه می‌دهد؛ حتی در مورد موسیقی جیمز نیوتن هاوارد گرامی که به جای لذت بردن از عملکرد سازهای بادی در ژانر وسترن، می‌خواهد مینی‌مال و روانشناختی کار کند. قرارمان این بود آقای گرین‌گرَس؟ تو که منزلت اکشن‌سازی را زنده می‌کردی! چرا وسترن ساختن‌ات این همه از نبود فراز و فرود و حتی نبود انگیزۀ پیگیری درام، رنج می‌برد؟ به خودت بیا مرد!
ترکیب اعتماد به کار قبلی و حضور بازیگران بزرگ، در فیلم فرانسوی "حقیقت" ساختۀ هیروکازو کوره‌اِدا هم نتیجه‌ای نداشت و از اعتمادم به سازندۀ "دزدان فروشگاه/دله‌دزد‌ها" و پیشنیۀ کاترین دونوو، ژولیت بینوش و ایتن هاوک، به‌کلی پشیمان شدم. نگاه سطحی فیلم به مفاهیم اخلاقی آشنای این سال‌ها مانند "همدیگر را قضاوت نکنیم" و احساس گناه برای قهر و آشتی‌های گذشته به‌ویژه با اعضای خانواده، برای من یادآور نگاه سطحی فیلمنامه و فیلم "گذشته" اصغر فرهادی به دغدغه‌های قبلی خودش بود. در آن اولین فیلم بین‌المللی کارگردان ایرانی صاحب جهان‌بینی، به شکلی بیش از حد "رو"، بچۀ ۹ ساله هم مادر خود را بعد از ارتکاب خودکشی، در دیالوگی تحلیل روانکاوانه می‌کرد! (اگر یادتان نمی‌آید، به سکانس پدر/طاهر رحیم و پسر در مترو رجوع کنید). در این اولین فیلم بین‌المللی کارگردان مستعد ژاپنی هم یک خانم بازیگر مشهور و پا به سن گذاشته (دونوو) از طریق بازآفرینی حسادت‌برانگیز رابطۀ مادر و دختری با بازیگری که در فیلمی نقش جوانی او را دارد (لودیوین سانیه)، می‌خواهد به تعبیر عام "حال دخترش را بگیرد"؛ آن هم از این جهت که دختر (بینوش) به کتاب خودزندگینامۀ او ایراد گرفته که خلاف واقعیت است. باورتان می‌شود که کشمکشی چنین کودکانه، بخواهد در مسیری عبرت‌آموز جاری شود و به نتایج اخلاقی/انسانی برسد؟ آن هم بدون سرسوزنی توانایی در استفاده از آن چه در فیلم‌های فرهادی –منهای "رقص در غبار" و "گذشته"- موفق می‌شد با موضوع اخلاقی، "تعلیق" خلق کند.
این سیر سرخوردگی همچنان ادامه پیدا کرد؛ از فیلم‌هایی که هم در ایران و هم در فصل جوایز بسیار دل‌ برده‌اند و به غیر از ایده‌ای که ابتدا وجدآور به چشم می‌آید، مرا درگیر نکردند؛ مانند انیمیشن "روح/سول" و فیلم "مست/یک دور دیگر/ یه پِیک دیگه" (که دربارۀ هر دو یادداشت‌هایی در شرح دلایل ناکامی و ناکاملی‌، نوشته‌ام) تا فیلم‌های قدیمی‌تری چون "آمونیت" و "اولین گاو" که در ایران محبوب‌تر از آکادمی اسکار بودند. اما فرقی نمی‌کرد؛ چون در اتلاف وقت مرگبارشان برای ترسیم موقعیت انسانی و دوستی دو شخصیت، هیچ راز و رمزی نیافتم و با خواندن مطالب دوستانم در ستایش آنها چنان حیرت کردم که انگار آنها در هر مورد، فیلم دیگری را دیدند و محو اسرار و فضاسازی آن شدند و من، از فیلم دیگری دلزده شدم که هر بار می‌توانست بین ۲۰ تا ۳۰ دقیقه باشد و بیهوده چند برابر کش آمده بود!
باورتان می‌شود که این سرخوردگی، باعث هراسی شده باشد که هنوز مرا از دیدار و اظهارنظر دربارۀ فیلم آخر دو فیلمساز بسیار موردتوجه این دهه ها یعنی "مَنک" دیوید فینچر و "تِنِت" کریستوفر نولان، بازداشته است؟! شاید اگر بدانید که از "دارم "، فیلم اخیر سینماگر بسیار مورد ستایشم چارلی کافمن هم به شدت مأیوس شدم، بیشتر به من حق بدهید. وقتی کافمن به جای پیچیدگی اصیل "Synecdoche, New York" و دنیای بی‌تنوع هراس‌انگیز "آنومالیسا"، به پیچیده‌سازی بی‌امانی رو می‌آورد که "دارم به تموم کردن رابطه فکر می‌کنم" را به بازی‌های بچه‌های جوان تازه‌کار برای آن که فیلم‌شان غامض و متمایز از آب دربیاید، مانند می‌کند، به من حق خواهید دید که از بیم سرافکندگی بیشتر، برای رفتن به پیشگاه "منک"و "تنت" هم دست و دلم بلرزد. حالا قصۀ حیرت از کاندیداها و تحسین‌هایی که نصیب بسیاری فیلم‌های دیگر - از "حفاری" تا "زن جوان خوش‌آتیه" - شده، به کنار...
توضیح جانبی آخر این که حساب فیلم "پدر" و متن فلورین زلر به‌کلی جداست. کاری که با نشاندن تماشاگر بر صندلی مرد پیر (آنتونی هاپکینز) می‌کند و حتی تلاطم گیج‌کنندۀ ذهن او را از طریق باند موسیقی به ذهن بیننده انتقال می‌دهد، دستاورد کمیابی است اما دلیل ناتوانی‌ام در نقد و ارزشگذاری آن به عنوان یک فیلم را از اشاره به زمینه‌های ادبی تا هراسم از آلزایمر، به تمامی را در نوشته‌ای دیگر آورده‌ام.