این یادداشت، مدتی بعد از انتشار شماره 400 ماهنامه فیلم که ویژه بهترین فیلم های عمر منتقدان ایرانی از سینمای ایران و جهان بود، نوشته و چاپ شد. موضوع آن، همان نظرسنجی و تأکید بر کمدی ها و کمدین هایی چون برادران مارکس و میزان حضورشان در انتخاب های منتقدان است.
*
*
ده دوازده روز پيش، شماره 400 ماهنامه سينمايي فيلم به كوشش و با همت بهزاد رحيميان در تدارك ويژهنامه «بهترين فيلمهاي عمر» منتقدان سينمايي ايران منتشر شد. اين كه بار ديگر فهرست نهايي، خواننده را به فيلمهايي چون «دزد دوچرخه» و «ريوبراوو» و «جويندگان» ارجاع ميدهد كه از دل كتاب هاي تاريخ سينما آمدهاند و حتي شايد 90درصد برگزينندگانشان، سالهاست كه فيلمها را باز نديدهاند، اين كه اين همه ستايش و بازبيني چندينباره در گپ و بحثهاي همه ما نثار كمديرومانتيكهاي بيلي وايلدر ميشود اما تنها 12 نفرمان فيلمي از متون مشترك او و يال دايموند را در ده فيلم خود گنجاندهايم (و كمديهاي وايلدر حتي در فهرست خسرو دهقان كه خودش و هيبت ظاهرياش و شوخيهايش عين كاراكتر «سبيل» (لو جاكوبي) در «ايرما خوشگله» است، نمايندهيي ندارند. چه طور ممكن است؟!)، اين كه هرچند هنوز اغلبمان داريم از هر فيلمساز محبوب بهدشواري يك فيلم به عنوان نماينده انتخاب ميكنيم، رحيميان فهرست بسيار راهگشاتر و ضروري «فيلمسازان» برگزيده را با جمعبندي آرا تهيه و چاپ نكرده، اين كه با وجود شناخت سليقه و نگرش كلي كامبيز كاهه و مجيد اسلامي و سعيد عقيقي و اميد روحاني و علي معلم، چهقدر برايم مهم بود فهرست محبوبهاي اين سال و زمانهشان را ببينم و ندادند و نديدم، اين كه تا چه حد از امير قادري و نيما حسنينسب براي برهم زدن قاعده و رسم انتخاب «ده فيلم» و بعدش آوردن نام بقيه محبوبها عصبانيام، اين كه چرا «شوكران» با وجود كسب 11 رأي، در فهرست نهايي برگزيدههاي سينماي ايران به عنوان بيستمين فيلم در كنار «طعم گيلاس» با امتيازي مساوي ذكر نشده، اين كه چرا اين همه عشاق وودي آلن با هم دست به يكي نكرديم تا به جاي انتخاب آثار پراكندهيي از او، همه مثلاً «آني هال» را انتخاب كنيم تا در فهرست نهايي نامي از استاد بيايد، همه در جاي خود قابل اشاره است. ولي حالا و اين جا ميخواهم به اعتراف شخصي ديگري در خصوص فهرست خودم بپردازم.
آنهايي كه بسيار دقيق و مچگيرند، حتماً پيدا كردهاند كه يك فيلم در كل دو فهرست ايران و جهانم تقريباً با هيچ يك از ملاكهاي زيباييشناختي و مؤلفي معمول، همخواني ندارد: «روزي در مسابقات اسبدواني» كه كارگردانش برايم بياهميتترين فيلمساز كل فهرست است و در اصل، به حرمت لذتي كه از حضور و حركات –به ترتيب ميزان لذت- گروچو و هارپو و چيكو ماركس روي پرده ميبرم، آن را به نمايندگي از اين همه فيلم محبوبم از دل كارنامة آنها، در فهرست گذاشتهام. دليل اين يكي ديگر بيش از حد شخصي است: آرزو دارم –و برخي همسفران و همنشينان ديدهاند كه كوشيدهام- در متن روابط انساني و اجتماعي، به آن درجه از شوخيسازي و جوكگويي و ياوهپردازي و ليچارگويي و قباحت و شيطنت و بازيگوشي و آسمانجلي و ديوانهبازي و آنارشيسم برسم كه گروچو و گاه برادرانش در محيطهايي بسيار جدي و فاخر يا خطير مثل سالن اپرا، رستوران، دادگاه، پيست مسابقه، كافههاي غرب وحشي، قطار، كشتي، هتل و غيره، مثل آب خوردن و با خونسردي تمام پياده ميكنند و عين خيالشان هم نيست. بياغراق، بارها به دوستانم گفتهام و ميگويم كه گروچو تنها هنرمند تاريخ بشر است كه دوست داشتم به جاي او باشم. اگر ميتوانستم دنيا و آدمها را آن طور ببينم كه او ميديد، با آن قيافه و چشمها و سبيل و سيگار برگش، اگر ميتوانستم مثل او هميشه آن طور با زانوهاي خميده راه بروم و ككام هم نگزد كه مردم چه ميگويند و چه فكر ميكنند، حس ميكردم در بهشتم. هر چند همين حالا هم براي آن ميزان ديوانهبازي، هر جا كه پا بدهد و جواب بدهد، همة تلاشم را ميكنم. ولي تا گروچوي كبير، قرنها عقبم. زماني او در نامهاي به تروتسكي، به درستي نوشته بود «بدانيد و آگاه باشيد كه مهمترين ماركس دنيا، كارل ماركس نيست. گروچو ماركس است!»؛ و حالا من فكر ميكنم براي من گروچو اصلاً مهمترين آدم دنياست. و به همين دليل «هانا و خواهرانش» وودي آلن را نسخة شفابخش زندگي مدرن ميدانم؛ كه قهرمانش ميكي (آلن) با تماشاي ديوانهبازيهاي برادران ماركس، از خودكشي منصرف ميشود و به اين نتيجه ميرسد كه دنيا از قبرستان جاي بهتري است!