از دوشنبه 31 شهریور تا یکشنبه 6 مهر 93، در جلسات گپ و گفت با بازیگران فیلم های جنگی مشهوری از دوره های مختلف انتخاب شده بودند و به نمایش درآمدند، در مرکز همایش های برج میلاد، دیدگاه هایی در این زمینه مطرح شد که بر اثر تکثر آراء می تواند برآیندی از مجموع آن چه باشد که در جامعه و زمانۀ ما ذهن ها و احساس های مردم را در نسبت با جنگ شکل می دهد. این برنامه به منظور گسترش و طرح مباحث مربوط به مقاومت نیروهای نظامی و مردمی در آن سال های پرالهتاب و بازتاب اش در سینمای ایران، به طور رایگان برای عموم علاقه مندان برگزار می شد و مسئولیت آن را در باشگاه نقد و نمایش فیلم برج میلاد به عهده داشتم. اما در کنار بازیگران فیلم ها که اغلب جلسات را با گرایش به بحث در زمینۀ تحلیل بازیگری همراه کرد، در یک جلسه یعنی شب نمایش و بررسی فیلم «ملکه» نوشته و ساختۀ محمدعلی باشه آهنگر علاوه بر بازیگر اصلی آن میلاد کی مرام، کارگردان هم کنار ما حضور یافت و شاید بخشی از مهم ترین حرف ها را زد. در حالی که درست همان شب این فیلم برای نخستین بار ازتلویزیون و از شبکه سه سیما پخش می شد، پیشنهاد کی مرام برای حضور خود باشه آهنگر در این جلسه، خیلی زود باعث شد طراحی اولیه ام برای دعوت از بازیگران فیلم ها را با همین یک مورد استثناء، به هم بزنم و از حضور کارگردانی که پیشتر و در زمان اکران «ملکه» هم دربارۀ فیلم عمیق، خوش ساخت و اثرگذارش با او به گفت و گو برای ماهنامۀ سینمایی فیلم نشسته بودم، به سرعت استقبال کنم. دلیل اش را اندکی بعد خواهم گفت؛ اما ابتدا خود را موظف می دانم نرفتن به سراغ سازندگان باقی فیلم ها و هم نشینی و هم صحبتی با بازیگران شان را شرح دهم و اقرار کنم که چیزی ورای ماجرای ایجاد جذابیت برای مخاطب، موردنظر بوده است.
در حالی که به واقع بهترین ویژگی «روز سوم» نقش و بازی ضدکلیشه ای حامد بهداد است که برای نخستین بار در سینمای جنگ ما افسر عراقی عاشقی را تصویر می کند و کنار تمام قساوت هایش دلی شکسته و باخته دارد، دلیلی نداشت برای نمایش آن فیلم حضور کسی غیر از بهداد را طلب کنم. او در شب حضورش یعنی چهارشنبه 2 مهر ماه، با گریز زدن به مبحث اساطیر میهنی، مفهوم و استعارۀ محوری فیلم محمدحسین لطیفی را بس عمیق تر از آن چه می پنداشتیم، جلوه داد و هوشمندی فیلمنامه و فیلم منهای بخش های شعاری انتهایی مربوط به گروه رضا (پوریا پورسرخ) و سمیره (باران کوثری) و همراهانش و منهای آن شوخی های دم دستی و لطیف وار مربوط به عینک آفتابی و غیره، بیش از پیش برای آنان که آن شب در برج میلاد به تماشایش نشستند، تثبیت شد. بهداد در سرفصل تازه ای که پیش تر در هیچ یک از بحث های پیرامون فیلم «روز سوم» نخوانده و نشنیده بودم، این تفسیر را از عشق فؤاد (بهداد) به سمیره ارائه داد که نشانی از نوعی تمایل به تسخیر از جانب کشور متجاوز نسبت به داشته های کشور مورد تجاوز است. اصرار فؤاد به این که سمیره بمب گذاری او در بازار و کشتن مردم غیرنظامی و بعدتر آن همه آتش و گلوله ریختن بر خانه های مردم را نادیده بگیرد و به زندگی با او روی بیاورد، از دید بهداد نسخۀ دیگری از همان تسخیر و اِشغال بود که در لفافی به ظاهر رمانتیک پیچیده می شد. آن شب از این نگرش بهداد به وجد آمدم و در آن جلسه، این که فؤاد توانایی شلیک به سمیره را ندارد و سمیره در صحنۀ آخر می تواند فؤاد را به ضرب دو گلوله از پا در بیاورد را این گونه تعبیر کردم که فؤاد با قطعیت به یکطرفه بودن عشق اش به سمیره پی می برد. اما تفسیر بهداد از آن لحظۀ شلیک نهایی و اشارۀ او به نوع بازی اش، طرحی نو در انداخت: این که فؤاد دو گلوله را در دو طرف سینه اش انگار همچون دو فرزند ِ نداشته ای که شاید می خواسته از سمیره داشته باشد، دریافت می کند و با نوع حرکات دستش گویی آنها را در آغوش می گیرد و بعد به جای فرو رفتن در آب شط، به نرمی در آن می غلتد و می خسبد.
تفسیر شاعرانۀ یک بازیگر از نقشی که در عین عاشقی، به لحاظ انسانی و فردی مورد تأیید او نیست، می تواند در بسیاری از گوشه و کنارهای سینما برایمان پذیرفتنی باشد. ولی وقتی این نقش یک فرماندۀ بعثی مُصِر به کشتن رزمندگان ایرانی باشد، همین میزان اشارۀ بهداد به احساس های انسانی او از دید نگرش رسمی، نکوهیدنی است. این همان دلیلی است که باعث شد بهداد برای این نقش، جایزۀ بهترین بازیگر نقش مکمل را از جشنوارۀ فجر نگیرد. چون نقش و فیلم، نگاهی انسانی به فردی از میان دشمنان را پیشنهاد می کردند و این با تصویر کلیشه ای آشنای عراقی های سفیه، مضحک و کاهل فیلم های جنگی معمول و رایج، نمی خواند. بحث بر سر این است که اساساً حضور مشتی عراقی ابله در آن فیلم ها، چگونه می خواهد به پیروزی های نیروهای خودی، ارزشی ببخشد و برآمدن از پس چند عراقی شکم گندۀ خواب آلود، کجایش دلیری به حساب می آید؟!
اما در همین امتداد که پیش برویم، حضور باشه آهنگر در جلسۀ فیلم «ملکه» با آن چه او دربارۀ تصویر رنج یک فرماندۀ عراقی (همایون ارشادی) از کشته شدن سربازانش در فیلم و در سخنانش ارائه داد، می تواند اهمیت خود را نشان بدهد. «ملکه» که شخصیت اصلی اش سیاوش (کی مرام) برگرفته از دو دیده بان شهید و یک دیده بان خاص و پرتلاش بازمانده از دوران جنگ به نام غلام زرقانی است و از دل مشاهدات عینی خود باشه آهنگر برآمده، دربارۀ تأثیری است که دیدن ِ رنج های عراقی های ناگزیر به اطاعت از دستورات حکومت بعثی و ارتش بالای سرشان بر یک جوان ایرانی دیده بان می گذارد و او را در برخی گرا دادن ها برای حمله و انفجار، به تردید می افکند.
باشه آهنگر با تأکید بر همین ویژگی محوری فیلم که سرچشمۀ بسیاری مشکلات در زمان تکمیل و نمایش آن شده بود و نادیده گرفتن عجیب فیلم و استانداردهای تکنیکی و روایی آن را در سی اُمین جشنوارۀ فیلم فجر در پی آورد، گفت: «بارها و در جلسات متعدد، دوستان از نهادها و بخش های مختلف زبان به اعتراض هایی گشوند که چرا فیلم ضدجنگ ساخته ای؟ جوری این را به عنوان یک اتهام مطرح می کردند که انگار واقعاً جنگ چیز دلپذیری است! من که از روز اول جنگ در آبادان درگیرش بودم، معمولاً جواب این بحث را با تفکیک دفاع ارزشمند و مقدسی که ما کردیم از ماهیت جنگ و جنگ افروزی پاسخ می دهم. به نظرم بحث روشنی است و نباید هنوز بر سر آن دچار سوء تفاهم باشیم. ما دفاع کردیم و صفت «تحمیلی» را به جنگی که درگیرش شدیم نسبت می دهیم؛ و این دقیقاً مترادف است با بیزاری ما از خود جنگ و به راه انداختن و ادامه دادن آن».
شاید شما حرف های باشه آهنگر را از فرط منطقی و طبیعی بودن، به سادگی بپذیرید. ولی همین که او به عنوان فیلمسازی با دغدغۀ دفاع مقدس، چنین دیدگاهی را با صراحت جسورانه و مثال زدنی مطرح می کند، منجر به این شده که از «ملکه» تا کنون سه سال فیلم نسازد و حتی 9 جایزۀ اخیر جشن خانۀ سینما به فیلم به یادماندنی اش، نوعی موضع گیری تلقی شود. نادیده انگاشتن یا کم قدر شمردن داشته ها و دستاوردهای بدیع سینمای سختکوش ایران از سوی مسئولین خودمان و در عوض، توجه به این امتیازها از سوی جشنواره ها و پیگیران غیرایرانی این سینما که در جلسۀ بعد از نمایش فیلم «کیمیا» مورد اشارۀ رضا کیانیان بود، این جا باز خود را به رخ می کشد. گویا معیاری جز همسویی با پسند رسمی و شعارهای مطلوب، برای ارزیابی این همه ذوق و خلاقیت در بخش های باارزش سینمای ایران، وجود ندارد!
اما درست در ساعات اولیۀ پنج شنبه شب سوم مهر ماه که در سالن سعدی برج میلاد – همان سالن برگزاری جلسات پرسش و پاسخ مطبوعاتی فیلم ها در روزهای برگزاری جشنوارۀ فجر- بابک حمیدیان بعد از نمایش فیلم «چ» در برنامۀ باشگاه نقد و نمایش فیلم برج میلاد به گوشه ای دیگر از همین کوشش های به بار نشسته در سینمای ما اشاره می کرد و درست درآمدن نقش شهید اصغر وصالی را برای یک بازیگر به اندازۀ خوب اجرا کردن هر نقش دیگری در هر فیلم دیگر، مسئولیت می دانست، دو طبقه بالاتر سازندۀ همین فیلم ابراهیم حاتمی کیا در سالن اصلی برج و در مراسم اختتامیۀ جشنوارۀ مقاومت، داشت حرف هایی را که عباس کیارستمی فیلمساز پیش کسوت و مطرح کنندۀ نام و هنر ایران در ابعاد جهانی در طول بیش از دو دهه، حدود پنج ماه پیش زده، به روش دلخواه خود تعبیر و با لحنی تهدیدآمیز، توجهات را در واقع غضب ها را نسبت به آن بر می انگیخت. حرف هایی که اگر با زمینۀ اولیۀ طرح شان در جلسۀ مرکز سیراکیوز در آوریل 2014 (اردیبهشت امسال) شنیده شود و به سیاق ممیزانی که گاه با همین بی منطقی ها آثار خود حاتمی کیا را توقیف یا حرف های او را مصادره به مطلوب کرده اند، بدون درنظر گرفتن جمله های قبل و بعد، قیچی و بازگو نشوند، در اصل در پاسخ به این گفته شده اند که چگونه کیارستمی برخلاف برخی فیلمسازان دیگر، همواره در ایران ماند و همین جا نفس کشید و زیست و هنر آفرید.
اما وقتی آن طنین هولناک و از حاتمی کیا بعید را می شنویم و جنگ افروزی سیاسی و امنیتی نهفته در پس آن کلام هشدارآمیز را حس می کنیم، آن چه در آخرین جلسۀ این برنامه بر زبان مهدی هاشمی بازیگر صاحب شیوه و قدیمی و برندۀ سه سیمرغ بلورین از ادوار مختلف جشنوارۀ فجر بعد از نمایش فیلم خوش فکر و شیرین «ضدگلوله» جاری شد، بس بامعنا به چشم و گوش می آید: این که به راه انداختن این نوع جنگ ها، همچون خود واقعۀ خانمان برانداز جنگ، دلمشغولی مردان سیاست آن هم در ناصواب ترین بخش خط مشی ها و عملکردهایشان است و نباید دامان هنر و کلام و نَفَس ِ هنرمند به آن آلوده شود.