در ادبیات حالا منسوخ شدۀ مرسوم در نقد فیلم سینمای دهۀ شصت خورشیدی، ترکیباتی از قبیل "فیلم شریف و صادقانه و صمیمی" بسیار به کار می رفت. این تصور وجود داشت که هر گاه فیلمی در سر و شکل ظاهری، از "ادعا"ی شدید سازنده اش خبر ندهد، چندان پیچیدگی تکنیکی نداشته باشد و معمولاً هم زندگی طبقات محروم جامعه را به تصویر بکشد، می توان از آن با این صفات یاد و ستایشش کرد. مثلاً در اواخر دهۀ شصت، فیلم هایی مانند «به خاطر همه چیز» ساختۀ رجب محمدین یا «نیاز» ساختۀ علیرضا داودنژاد اغلب با همین واژگان مورد عنایت و اعتنا قرار گرفتند. در یکی از ابعادی که برای ناقدان اهل به کارگیری این نوع صفات اهمیت داشت، داشتن "سلامت" انسانی و اخلاقی و نداشتن تلخی های حاد، پیچیدگی های گوناگون ساختاری و مضمونی یا احتمال ایجاد بحث و جدل در بین مخاطبانش، می توانست مورد توجه باشد. با این حسای، فیلمی از بهرام بیضایی یا مسعود کیمیایی یا اصغر فرهادی، هرگز نمی تواند با صفات نازنینی مانند "شریف" و امثالش، وصف و ستوده شود!
حالا و در توصیف فیلم «برخورد خیلی نزدیک» اولین ساختۀ همکار دست به قلم ما اسماعیل میهن دوست، بعد از سال ها بار دیگر به تکرار این صفات در نوشته های مختلف بر می خورم و به این تصور می افتم که احتمالاً تعاریف این واژه ها در نظر استفاده کنندگان جدیدشان عوض شده است. چون این فیلم هم مقادیری پیچیدگی تکنیکی البته ظاهری –با حرکات دوربین به دور صورت آدم ها و غیره- دارد، هم کوشیده در سیر پیشبرد داستان، روایت خود را هرچند به شکلی نه چندان ضروری و در عین حال، نه چندان بی کاربرد، غیرخطی کند و هم در نگرشش نسبت به مسئلۀ وفاداری، اعتقاد و اصرار به وفاداری طرف مقابل و بازی های شوخی/جدی گاه خطرآفرین میان این معرکه، اخلاق زدۀ محض نیست و می تواند سرچشمۀ بحث هایی میان بینندگانی با دیدگاه های مختلف درقبال این موضوع انسانی ازلی/ابدی باشد.به این ترتیب، می توان پرسید که چرا و از چه منظری مدام صفاتی چون "شریف" و "بی ادعا" و "صادقانه" را در وصف این فیلم به کار می برند.
گمان اولم این است که این، به نوع توقف فیلم در آستانۀ هر حد غایی باز می گردد. «برخورد خیلی نزدیک» در همۀ ویژگی هایی که به شمردم،احتیاط می کند و از حد مشخصی بیشتر پیش نمی رود. وجوه هجوآمیزش با حضور محوری شخصیت وردست پلیس (رامین راستاد) قوام پیدا نمی کند و به یکی از لحن های فیلم (شوخ در کنار جدی و مهماگونه) تبدیل نمی شود. رابطۀ بین دو زن مثلاً آن اشاره های نهان و ظریفی را که در فیلم های جسورتری مثل «چتری برای دو نفر» ساختۀ همکار دیگرمان احمد امینی می دیدیم، ندارد. بازی لجبازانه ای که مسعود (حمید پگاه) برای چزاندن زن ها شروع می کند، با این که به نتیجۀ وخیمی می انجامد، حتی به اندازۀ یک چندم داستان کوتاه «بازی اتواستاپ» میلان کوندرا هم بیننده را تکان نمی دهد که شوخی های مربوط به عواطف و روابط حساس میان زن و مرد، می توانند چه راحت هولناک و بحرانی شوند. ساختار ورایی فیلم با وجود خطی نبودن، بیش از حد آشنا و متعارف است و پیگیری فلاش بک ها هرگز به شکل گیری فضایی میان ذهنیت و عینیت یا چندگانگی واقعیت، نمی انجامد. حتی در جزئیاتی مانند دلایل علاقه مندی شخصیت کاوه (سرشو صحت) به ناهید (لادن مستوفی) که ناگهان از دون ژوان به مرد مطیع و حسود بدل می شود، فیلم همه چیز را آرام تر و کم دردسرتر و بی جسارت تر از آن که می شد، برگزار می کند. در نتیجه، حتی در دیالوگ ظاهراً جزئی مشخصی مانند جایی که مسعود به خودش می گوید «چوب دوسر فلان» هم فیلم از به کار بردن کلمۀ مرسوم در این تعبیر محاوره ای فارسی (چوب دو سرگهی یا چوب دوسر نجس) محتاطانه پرهیز می کند و می خواهد در زمرۀ فیلم های اندکی پرده در از این حیث، جای نگیرد.
به مجموعۀ همین دلایل است که «برخورد خیلی نزدیک» تنها می تواند تأثیری بسیار کم طول و دراز بر بیننده اش بگذارد و بدون این که چندان او را اذیت کند – چه با ضغف های شدید و چه با تأثیر فراوان، که هیچ کدام را ندارد- از یاد برود. یک تعبیر دقیق تر به جای آن صفاتی که پیشتر یاد کردم، می تواند این باشد که این، فیلم «بی آزار»ی است. همین، و نه بیش از این.