این یادداشت زمانی نوشته شد که در کمال حیرت، با وجود موفقیت عظیم فیلم "جدایی نادر از سیمین" در جشنوارۀ برلین، همچنان بحث از تشکیل کمیته و انتخاب فیلمی برای ارسال به اسکار 2012 بود و از جمله، احمدرضا معتمدی گفته بود بگذارید کمیتۀ انتخاب فیلم نمایندۀ سینمای ایران برای ارسال به آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا، آزادانه میان فیلم فرهادی و فیلم او یعنی "آلزایمر" دست به انتخاب بزنند!
*
*
جنجال مکرر این روزهای هر سال سینمای ایران، انتخاب فیلمی به عنوان نمایندۀ این سینما به آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا برای ارزیابی شدن در شاخۀ اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان است. اما به دلایل روشن و بدیهی که ظاهراً ظرفیت های پایین و شناخت ناقص، آنها را ناروشن جلوه می دهد و ناچار به توضیح تک تک شان می شویم، تصور می شد امسال چنین جنجالی شکل نگیرد و بدون بحث و اتلاف وقت، «جدایی نادر از سیمین» به عنوان نماینده ارسال شود و اساساً مرحلۀ «انتخاب» از بین برود؛ چون به قول بهمن فرمان آرا حتی فکر کردن به هر فیلمی به غیر از این، می تواند به منزلۀ شوخی قلمداد شود. توجه به همان چند سطری که فرمان آرا در این زمینه نوشت و بعد بازخوانی حرف آقایانی که به طور جدی و بدون نگرانی از کمیک تلقی شدن حرف شان، از نفرستادن این فیلم به آکادمی دفاع می کنند، آشکارا نشان می دهد که تفاوت نگرش همراه با شناخت مناسبات حرفه ای و سینمایی از یکسو و نگرش وطنی و شعاری و بدون نشانه های عینی و ملموس و قابل استناد از سوی دیگر، چگونه است. فرمان آرا به جای بحث سلیقه ای و ورود به حیطۀ نقد و ارزشگذاری که برای ارسال فیلم به آکادمی صد در صد غیرضروری و غیرحرفه ای است، از «موقعیت» ممتاز فیلم فرهادی در دنیا گفته بود و ضمن اشاره به استقبال مخاطبان جهانی (نه فقط در جشنواره، بلکه در اکران عمومی) و البته جوایز مهم و معتبر، تأکید را بر این نکته گذاشته بود که پخش فیلم در اختیار کمپانی سونی پیکچرز کلاسیک است و در نتیجه، به طور طبیعی، میزان تبلیغات و «توی چشم بودن» فیلم در فضای آکادمی، به دلیل قدرت مانور این پخش کننده، نه تنها با هیچ فیلم ایرانی دیگر امسال، بلکه به طور کلی با اغلب فیلم های تاریخ سینمای ایران که وجهۀ بین المللی داشته اند نیز قابل قیاس نیست (این تعمیم محصول قلم بنده است). اما مثلاً احمدرضا معتمدی کارگردان فیلم «آلزایمر» (کاندیدای جدی دوستان معاونت سینمایی برای جایگزینی به عنوان نمایندۀ ایران) در اشارۀ خود، همه را به خاک و اجداد این سرزمین قسم داده که «هنر را به سیاست آلوده نکنند» و بگذارند انتخاب نمایندۀ ایران «به دور از جنجال آفرینی و تفرقه افکنی» صورت پذیرد!
حتماً آقای معتمدی به یاد دارند که بعد از تمام دلزدگی هایم نسبت به غلط اندازی ظواهر فیلسوف مآبانۀ فیلم های قبلی شان، «آلزایمر» را دقیق و اثرگذار توصیف کردم و برای نخستین بار در برخوردی حضوری با خود ایشان در جشنوارۀ فیلم فجر و بعد در نوشته هایی، این حس را با ذکر دلایلم ابراز کردم. همین حالا هم مطلبی در دست اقدام دارم که در آن، ویژگی های ظریف فیلم را در طرح حرفی بسیار حساس و داستانی بسیار دشوار برای باوراندن به مخاطب، بر خواهم شمرد. اما این به همان حیطۀ «نقد و ارزشگذاری» مربوط می شود که کار و میدان و توان و دانش ماست و به هیأتی که باید «موقعیت» فیلم ها را برای ارسال به آکادمی بسنجد، هیچ دخلی ندارد. دیده نشدن یا کم دیده شدن «آلزایمر» در مجامع بین المللی، ناشناخته گی محض اش برای تماشاگر و سینماگر آمریکایی و محدودیت دامنۀ شمول موضوع البته ارزشمند انسانی آن در قیاس با موضوع نسبیت راست و دروغ و خشونت طبقاتی نهان در جوامع امروزی که موضوع «جدایی نادر از سیمین» و همچنین فیلم برندۀ اسکار خارجی سال قبل یعنی «در دنیایی بهتر» ساختۀ سوزان بی یر دانمارکی و بسیاری فیلم های ستایش شدۀ این سال ها از «بابل» تا آثار میشائیل هانکه و مایک لی بوده، جملگی بحث و احتمال توجه به این بهترین فیلم معتمدی در این بزنگاه به خصوص را منتفی می کند.
در همین زمینه، البته برخی دیگر و از جمله آقای جمال شورجه هم به نکاتی اشاره کرده اند که برخی از آنها مانند پرسش دربارۀ این که پس چرا «اخراجی ها» و «33 روز» مانند فیلم فرهادی در آمریکا اکران نمی شود (چون استانداردهای سینمایی این فیلم ها جداً سطح بالاست و به قول ایشان اکران نشدن شان فقط به این دلیل است که با اهداف آمریکا مغایرت دارند) یا تأکید بر این که باید سینمای آمریکا را تحریم کنیم و فیلم هایش را در تلویزیون نشان ندهیم (چون سینمای آمریکا به مبالغ جداً هنگفتی که صدا و سیمای ما بابت خرید فیلم هایش به پخش کننده های درجه دهم تایوانی و هنگ کنگی و اماراتی می پردازد، نیازی در حد نان شب دارد)، مباحثی بس متعالی تر و بغرنج تر از حد و سطح درک این قلم و این نوشته است و از این رو، از آن می گذریم.
سه فیلم «جدایی نادر از سیمین»، «آلزایمر» و «انتهای خیابان هشتم» از محصولات یک سال اخیر سینمای ما، تصادفاً همه یک شخصیت دچار آلزایمر در دل داستان خود دارند؛ اما ظاهراً آلزایمر اصلی را برخی از ما با نوع نگرش فرهنگی و سلیقه های سینمایی مان گرفته ایم که اساساً جایز می دانیم در این خصوص بحث کنیم! انگار یادمان رفته که ماجرای توقیف موقت «جدایی نادر از سیمین» در طول فیلمبرداری، فقط برای ما آشناست و برای احدالناسی در آن سوی آب ها اهمیتی ندارد که بخواهیم فیلم و جایگاهش را سیاسی قلمداد کنیم. انگار یادمان رفته که در رقابتی حتی کلیدی تر از خود جشنوارۀ برلین، این فیلم در جشنوارۀ سیدنی استرالیا در حالی جایزۀ بهترین فیلم را دریافت کرد که «درخت زندگی» ترنس مالیک، برندۀ نخل طلای کن همین امسال هم حضور داشت. انگار یادمان رفته که رقابت در اسکار، «قواعد بازی» دارد و انتخاب فیلم با قسم دادن و «این تن بمیره» و «خداوکیلی»، فقط می تواند آن واکنش نخستین مشت زن بخت برگشتۀ ما که به فینال المپیک 1992 بارسلونا رسیده بود را تداعی کند: دستکش او در اردوی تیم جا مانده بود، میزان تأخیر در شروع بازی فینال از حد مجاز گذشته بود و داور می خواست او را بابت آماده نبودن برای مسابقه، بازنده اعلام کند؛ اما طفلک دست خود را به صورت خود می زد تا ملتمسانه از داور بخواهد که «این تن بمیره» من بوکسور خوبی ام، صبر کن و باز صبر کن تا دستکش ام را بیاورند!