ین یادداشت یکی از بخش های مختلف ستون "ميكروسكوپ خصوصي من" بود که عنوان اغلب یادداشت هایم در صفحه آخر روزنامه های "شرق" و "اعتماد" و در همین دورۀ کوتاه چاپ این مطلب، "روزگار" بوده و هست؛ و با تمام توقیف ها و رفع توقیف های چندین بارۀ این دو روزنامه، مانند فعالیت خود آنها، ادامه یافته است.
*
*
همواره به این درونمایه/دغدغۀ عمیق فیلم های فرد زینه مان کبیر اشاره می کنم که نشان می دهند خائن بدتر از دشمن است. در شاهکار اخلاقی/انسانی اش «مردی برای تمام فصول»، ما دشمنی کرامول/لئو مک کرن با سِر توماس مور/پل اسکافیلد را چندان بیزاری برانگیز نمی بینیم؛ چون دشمن است و منافعش ایجاب می کند و سِر توماس را به محکمه می کشد. اما وقتی ریچارد ریچ/ جان هارت حاضر می شود با کرامول همراهی کند و علیه سرتوماس دوبار شهادت نیمه دروغین بدهد، از او منزجر می شویم. چون می دانیم که می داند؛ اما تظاهر به جهل می کند و آن چه در حق توماس مور روا می دارد، نه خصومت، که خیانت است. در فیلم دیگری از استاد یعنی «اسب کهر را بنگر» (در ایران، «گروگان») مانوئل آرتیگز/گریگوری پک مبارز فراری اسپانیایی بعد از تمام تعقیب و گریزها در انتهای فیلم جایی مستقر است که می تواند بزند و تعقیب کننده ی اصلی اش وینولاس/آنتونی کویین را بکشد؛ اما ترجیح می دهد اول کارلوس/ ریمون پلگرن را بکشد. چون وینولاس رئیس پلیس اسپانیا و دشمن طبیعی او به عنوان یک مبارز است اما کارلوس مزدور، خائن است. از طبقۀ مردم است و درد و حال شان را می داند اما در پی منافعش همیشه برای وینولاس خبر می برده و می آورده. آرتیگز بر سر همین تصمیم، جان خود را از دست می دهد. چون اگر ابتدا خود وینولاس را می زد، همه چیز طور دیگری پیش می رفت. اما ترجیح او نشانه رفتن خیانت است؛ نه دشمنی.
در شرایط فرهنگی امروز و این جا، تشخیص این که برخی پدیده ها از چه منظر و خاستگاهی مورد تأیید نگاه رسمی اند و برخی مطلوب این نگرش با تعاریف قالبی همیشگی اش نیستند، چندان دشوار به نظر نمی رسد که هیچ؛ بر اهل فرهنگ و هنر این تشخیص، واجب و ضروری است. این جا دیگر نمی توان صرفاً به رعایت ملاحظات حرفه ای یا مثلاً اصول نقد و غیره پای بند ماند. وقتی رئیس اداره نظارت و ارزشیابی معاونت سینمایی وزارت ارشاد به محض بازگشت اصغر فرهادی و گروه بازیگرانش از برلیناله، جوایز بی سابقۀ آنها در آن جشنواره را «بیشتر سیاسی» می خواند، تشخیص این که «جدایی نادر از سیمین» به دلیل واقع نگری اش نسبت به شرایط زیستی خانوادۀ معاصر شهرنشین ایرانی تا چه حد به مذاق دوستان ناخوش آمده، بس سهل می نماید. وقتی تلویزیون و ابزار تبلیغات عمومی در اختیار فیلم دردمندی مانند «مرهم» قرار نمی گیرد، تشخیص این که حمایت رخشان بنی اعتماد و حسن فتحی و کیومرث پوراحمد و بهرام رادان و دیگران از این فیلم ربطی به «نقد» ندارد و نوعی کمک فرهنگی به یک جریان جدی بودن و جدی ماندن در عرصۀ سینماست، چندان تشخیص دشواری به نظر نمی رسد. اما دوست سابقم امیر قادری با اصراری باورنکردنی می خواهد بر این موضع پافشاری کند که هیچ کدام از اینها را تشخیص نمی دهد. در تریبون های «دورِهمی»اش مانند اتاق رسانه و کافه سینما، مواضع شخصی و سلیقه ای مناسب یک وبلاگ کم و بیش لوس را طوری به جای یک دیدگاه دارای پشتوانۀ تئوریک – کدام تئوری؟!- جا می زند که انگار حتی از همسویی این مواضع با خواست و پسند رسمی، بی خبر است. زمانی من و او هر دو بابت دوست نداشتن فیلم آخر استاد همیشه ام بهرام بیضایی یعنی «وقتی همه خوابیم»، هم پالکی محسوب شدیم. همان موقع هم گفتم و نوشتم که اولاً دوست نداشتن فیلم برای منی که بیش از هر سینماگر دیگر دنیا خود را به جهان بیضایی نزدیک حس می کنم و ستایشگرش بوده ام، با او که بی شک نمی تواند متن «کارنامۀ بندار بیدخش» را حتی از رو بخواند، فرق اساسی دارد و ثانیاً، من «فیلم» را نقد می کردم و آن را مانند او بهانۀ مخالفت با کلیت جریان روشنفکری و جدیت فرهنگی در این سرزمین روشنفکرستیز قرار نمی دادم. در نتیجه، برخلاف تصور رایج، دوست نداشتن یک فیلم به دلایل کاملاً مختلف، دو نفر را همسو نمی کند. حالا هم دارم امتداد همان رویکرد او را می بینم و سکوت را خیانت می انگارم: از آن مسیر، روشن بود که روزی نه چندان دیر و دور، به تئوریزه کردن پوپولیسم خواهد رسید؛ به دفاع از «اخراجی ها3»، به قیاس «ازدواج در وقت اضافه» با لوئیس بونوئل در برنامۀ ضدسینمایی «هفت»، به نسبت دادن صفاتی به فیلم فرهادی که رونوشت صفات مکرر مسئولان سینمایی در تضاد با فیلم های جدی و موفق ایران در مجامع بین المللی است؛ و حالا به این که «حمایت سینماگران از «مرهم»، مشکوک است»!! یعنی اگر تلویزیون تیزری بیش از زمان قابل تصور برای بسیاری فیلم ها پخش می کند، مشکوک نیست. اما اگر سینماگرانی چند برای جلب مردم به تماشای فیلمی که انبوه تأثیرات انسانی و عاطفی و اجتماعی و تربیتی و اخلاقی را بر آنها خواهد گذاشت، از حداقل امکان خود یعنی دو سه سطر گفتن در وصف راستی و راستگویی فیلم استفاده کردند، اوضاع مشکوک به نظر می رسد؟ یعنی ویژگی های ساختاری و تکنیکی و سینمایی «مرهم» آن قدر ضعیف و لغزان است که فقط تصور دلایل سیاسی برای این حمایت ها به ذهن قادری می رسد؟!
دوست دانایی در وصف این وضع و حال و رفتار، آن تعبیر قدیمی بس گویا را به خاطرم آورد که «خفته را می شود بیدار کرد؛ اما با کسی که خود را به خواب زده، چه باید کرد؟». من دارم حتی برای این ناممکن، تلاشم را می کنم. یادآوری و تذکر، اصل اساسی دوستی است که دارم آن را به جا می آورم. سِر توماس مور به ریچارد ریچ می گفت «اگر آدمی وجدانش را در برار تمام دنیا بدهد، نفعی نبرده. چه رسد به ولز».