در نظرخواهی شماره 400 ماهنامه فیلم به کوشش بهزاد رحیمیان که مانند مشهورترین نظرسنجی جهانی از منتقدان دربارۀ محبوب ترین فیلم های عمرشان یعنی رأی گیری مجله انگلیسی سایت اند ساوند، هر ده سال یک بار انجام می شود، رحیمیان از شرکت کنندگان خواست در یادداشتی، به اختصار معیارهای کلی انتخاب بهترین های عمر فیلم بینی شان را توضیح دهند. ولی مگر آن همه معیار ذهنی و حسی و زیبایی شناختی و بصری و ساختاری و عاطفی و غیره، در این مختصر می گنجد؟!
*
*
پسركي فقير، از كنار شيشة رستوراني ميگذرد. پسركي ديگر به اتفاق خانوادهاش، سر ميزي نشسته و اسپاگتي ميخورد. نگاه حسرتبار پسرك ندار به پسرك توي رستوران با آب افتادن دهان اولي از گرسنگي و فروبلعيدن حسرتآميز آب دهانش همراه مي شود. دومي هم طوري نگاهش ميكند كه انگار اصلاً دارد براي آب كردن دل او اسپاگتيها را با نفس، بالا ميكشد! اين صحنة كوتاه و رقتانگيز براي نمايش اختلاف طبقاتي، به نظرتان به چه نوع فيلمي ميآيد؟ در چه سطحي؟ از چه جنسي؟ احتمالاً بايد جوابتان در ابعادي چون سينماي عامهپسند هند يا تركيه يا فيلمفارسيهاي قديم و جديد خودمان باشد. ولي نه خير، ببخشيد. اين صحنهاي از فيلم نئورئاليستي مثلاً بزرگ دزد دوچرخه ويتوريو دسيكاست كه ترديد ندارم در همين شماره، در فهرست محبوبهاي عمر شمار فراواني از همكاران – و نه قطعاً در فهرست دوستان- من حضوري مكرر دارد.
شايد به نظرتان بيايد كه اشارة طعنهآميز و حتي نزديك به تمسخر نسبت به فيلمهاي محبوب ديگران، كار ناپسند و نازيبايي است. با تأكيد بر اين كه از ديد من چنين نيست، ميكوشم دريچهاي به معيارهايم براي انتخاب فيلمهاي محبوب عمرم بيابم. اين بازي براي من آنچنان جدي است و بايد چنان دقيق و جزءنگرانه و مستدل و بامعيار برگزار شود كه معتقدم هر كس بايد نسبت به فهرست دهتايياش تعصب داشته باشد؛ بايد بتواند عمدهترين نگرشها، جهانبينيها، ساختارهاي سينمايي و حتي باورهاي فردي را كه دوست دارد و دنبال ميكند و زندگي ميكند، از طريق فهرستش توضيح دهد. كاري كه در فهرست من، بيش از هر فيلمي هشت و نيم فليني و بعد، آني هال وودي آلن ميتوانند انجام دهند. و همينها بيشترين تأثير را بر زندگي شخصيام داشتهاند.
بنابراين، اولين و دومين معيار مهم را عملاً شرح دادم: طراوت و بداعت و بكر بودن و دور ماندن از دايرة تكرار و فرسودگي و كليشه؛ و نسبتي عميق و حسي و در عين حال زيباييشناختي با زندگي و خاطرات و عادات شخصي. به اين ترتيب، وقتي كسي حضور فيلمهايي در فهرست محبوبهاي ديگري يا ديگران را دست مياندازد، علاوه بر ارتكاب عملي خالهزنكي (كه بخش تفكيكناپذير زيست ما ايرانيهاست و همة همكاران گرامي هم در آن خبرهاند و من هم در اين يك زمينه داعية استثنايي بودن ندارم) ضمناً دارد جهانبيني، سادهپسندي يا پيچيدهزدگي، كهنگرايي و كهنهگرايي يا نوجويي افراطي و متفاوتنمايي، اشتباه گرفتن فهرست فيلمهاي محبوب با فهرست آثار نگهداريشده در هر موزة تاريخي سينماي صامت، دشواريهاي فراوان زبان ندانستن در فرآيند فهم فيلمهاي فرنگي كه با عرض معذرت از دوستان متكي به زيرنويس فارسي دي.وي.ديها به هيچ وجه با اين امكان تازه، رفع نشده و نخواهد شد و... دهها دليل ديگر را كه منجر به انتخابهاي آن فرد ديگر شده، زير سؤال ميبرد. اين جاست كه ديگر فهرستها فقط به سادگي فقط فهرست به حساب نميآيند. بلكه وراي آن، نه تنها چكيدة ديدگاههاي سينمايي هر كس، بلكه حتي فشردة باورهاي شخصي و تفكر و ايدئولوژي و درك او از جهان و تاريخ و انسانيت و عشق و رابطه و شهود و رفاقت و غيره و غيره است.
بر اين اساس، حتي ميتوان از طريق بازبيني و يادآوري زندگي شخصيتهاي هر فيلم محبوب هر كس، حتي به اين رسيد كه او تا چه حد آدم «زندگيكرده»يي است. به چه توجه داشته و از چه نگران ميشده است؟ ميكوشم فهرستم بتواند اين نشانهها و اطلاعات را با راستگويي كامل – حتي با گفتن راستهايي كه بابت قضاوتهاي اخلاقي يكسويه و يكبعدي اطرافمان، به ضرر آدم تمام ميشود- در اختيار كسي كه آن را ميبيند و ميخواند، قرار بدهد. اين نيز برايم بهايي ويژه دارد كه تمامي فيلمهاي مورد انتخابم، هنوز و همچنان و حتي با گذشت سالها از زمان ساختشان، قابليت شگفتزده كردن بينندة بار اولي خود را داشته باشند. هنوز بتوان به آنها بدون توجه به جملة مرگبار «بايد فيلمو تو زمان خودش در نظر بگيري چون اون موقع اين كارها يا اين قصه خيلي غافلگيركننده بود»، شاهكار دانست. قابليتي كه حتماً سرگيجه دارد و دزد دوچرخه ديگر سالهاي سال است كه ندارد. قديميترين فيلمهاي دو فهرستم (منظورم از فهرست، كل سي و يك فيلم هر كدام است، نه فقط ده فيلم اصلي) از سينماي ايران و جهان، مراكش اشترنبرگ و خشت و آينه گلستان، در استفاده از تكنيكهاي سينمايي و سطح ديالوگنويسي و ميزان ظرافت و نهانگويي حسها و مضمونها و تشبيهها و تمثيلها، چنان بديعاند كه با اطمينان ميگويم حتي اگر امروز شاخته ميشدند، نياز به كوچكترين تغييري نداشتند. در حالي كه سينما تازه سه سال بود كه ناطق شده بود، مراكش روي لحظههاي پايانياش حتي بعد از فيد اوت نهايي، افكت صداي باد را بر زمينة سياه امتداد ميدهد. جل الخالق! انگار در درك و بهكارگيري تكنيكهاي صداگذاري و فضاسازي حسي با آن، شصت هفتاد سال از زمان خودش پيش است. حركات دوربين خشت و آينه در سكانس پياده شدن تاجي (تاجي احمدي) و هاشم (ذكريا هاشمي) از تاكسي پيرمرد غرغرو در نيمهشب و بعد در سكانس آب خوردن در همان شب، چنان پيچيده است كه هنوز بزرگترين فنسالاران سينماي ايران نميتوانند دريابند چگونه فيلمبرداري شده. اين فيلمها برخلاف انبوه نمونههاي حاضر در برخي فهرستها، نياز به اين اغماض ندارند كه لازم باشد به آن جملة كشندة «فيلمو توي زمان خودش در نظر بگير» براي تعيين جايگاهشان متوسل شويم.
معيار مهم ديگر در نظرم اين است كه شيوة روايت فيلم يا داستاني كه براي روايت برميگزيند يا ايدة مركزي روايت و ساختارش، حتي در حد توصيفي يك سطري، همچنان جذاب و غريب باشد و ذهن را درگير كند. چه نشاني از شر و راشومون و پالپ فيكشن و آفتاب ابدي ذهن بيآلايش و پرسونا و بلدوژور و لني و زليگ و پنهان و دربارة الي... را دوست بداريد و چه نه، تأييد ميكنيد كه اين خصلت در محور اصلي يا مسير پيشروي روايت يكايكشان جاري است.