آن چه از مسیر فوتبال علی دایی می آموزیم: جاودانگی بابت جَنَم
مجله دنیای تصویر
خرداد ماه 97
 
 

این مقاله در شماره ویژه سینما و فوتبال مجله دنیای تصویر به بهانۀ برپایی جام جهانی روسیه و حضور تیم ملی ایران در آن منتشر شد.

**
باور دارم که بازخوانی کارنامۀ علی دایی بیش از هر بازیکن دیگر تاریخ فوتبال، به کار ِ آدم های دنیای امروز می آید. بیش از همه می تواند درس آموز و سودمند باشد که بدانیم بازیکنی با ویژگی های تکنیکی و خصوصیات فردی او، چگونه به چنین جایگاهی دست یافت و چگونه تقریباً هر خیالی که ممکن است در ذهن یک فوتبالیست ایرانی شکل یابد، در مسیر حرکت او روی مستطیل سبز، عملی شد. برای آن که به حاصل برسیم، باید پرطاقت باشید. به عنوان یک دوستدار و هم وطن آقای گل جهان، ممکن است جاهایی در میانۀ مطلب گمان کنید این یک نوشتۀ ضددایی است. صبر کنید و تا انتها دست تان را به بنده بدهید. جای بدی نمی رویم.
یک: آیا بااستعداد بود؟
پدرم که زنده بود، علی دایی مهم ترین اختلاف نظر فوتبالی من و او به شمار می رفت. او را به عنوان تک-منجی تیم ملی ایران در بسیاری بازی ها می ستود و همه نوع استعداد و توانایی را به او نسبت می داد. من اما نمی پذیرفتم. تا سال ها می گفتم او به ضرب و زور شانس و قامت و سرزنی، گل زده و می زند. شدت این مخالفت به قدری بود که حتی وقتی دایی با لباس هرتابرلین به آ.ث میلان گل زد، به پدر گفتم این برای من یک شکست شخصی است. مقصودم یا - بهتر است بگوییم – مرض ام چه بود؟ او که در دو دورۀ ناپیوسته، لباس پرسپولیس را به تن کرد و در سال های مربی گری اش برای تیم های مختلف دیگر هم هرگز از شخصیت پرسپولیسی اصیل خود فاصله نگرفت. پس این گونه نبود که با فردیت او مسئله و تقابلی وجود داشته باشد. ماجرا به این برمی گشت که دایی بسیاری اوقات به زحمت توپ را نگه می داشت. اغلب ترجیح می داد خود را به سرعت از شر آن خلاص کند و شمار ضربه های ناموفق و موفق فراوان اش به توپ در محوطۀ جریمه، از جمله به این دلیل بود که نمی خواست و نمی توانست مدتی طولانی پا به توپ بماند. حتی در یکی از گل هایش به نپال در خرداد 75 که مدتی طولانی توپ را به جلو می بُرد، هر لحظه به نظر می رسید توپ به طور تصادفی میان پاهایش مانده و حفظ آن نتیجۀ مهارت نیست. اولین گل از چهار گل او به کره جنوبی در بازی مشهوری که تیم ملی ما آنها را «شیش تایی» کرد، هم با «لایی» زدن به مدافع کره همراه است و هم با ضربه ای کات دار و حساب شده به تیر دو؛ اما همچنان و از هر زاویه ای که ببینید، به نظر می آید تصادف بیش از تسلط، عامل شکل گیری آن بوده. وقتی این ویژگی ها در مدت زمان طولانی بروزشان ضرب می شد، حس می کردم در موفقیت کلی او، پشتکار جایی موثرتر از استعداد دارد. در طول سال های تحصیل، خیلی از ما و شما بچه های به اصطلاح «خرخوان»ی نبودیم. با تکیه بر آن چه از سر کلاس و حرف های معلم به یاد داشتیم و نیم نگاهی به کتاب یا جزوه در شب امتحان، نمره می آوردیم. این تقابل با بچه هایی که حوصله و پشتکار داشتند و ساعات طولانی درس می خواندند، مشکل قدیمی مان بود. علی دایی را به لحاظ تکیه بر پشتکاری که داشت، از جنس آن بچه ها می دیدم.
اما آیا امکان داشت و دارد کسی با همان پشتکار بتواند مسیر صعب و سخت او را دوباره بپیماید؛ بی آن که جلوۀ خاصی از استعداد در او باشد؟ این جا به نکتۀ کلیدی در صحبت از کارنامۀ بازی های علی دایی می رسیم: او از هر چه تعریف مشخصی برایش داریم، شکل دیگرش را در اختیار داشت. استعداد فوتبال او در سنین پایین به احتمال قوی از جنس بعضی بچه های امروز نبوده که همان روز اول ِ پا گذاشتن در مدرسۀ فوتبال، پا به توپ شان مربی را به فکر «این بچه، آینده داره» وامی دارد. اما به جای جلوه گری در یک آن، در امتداد مسیر فوتبال خود طوری پیش رفت که استعدادِ دستیابی به نتیجه را بیش از هر بازیکن دیر تاریخ فوتبال ما به نمایش گذاشت. استعدادی که به یافتن و شناختن ساز و کاری غیر از شعبده و جادو استوار بود. اما این اشاره ها ممکن است برداشتی مبنی بر نتیجه گرایی او ایجاد کند. آیا چنین بود؟ یعنی می توان گفت دایی فقط بازیکن «نتیجه بگیر»ی بوده است و از همین رو آمار گل های زدۀ خود را تا این حد افسانه ای بالا برد که بهترین گلزن تاریخ جام ملت های آسیا، دومین گلزن تاریخ رقابت های مقدماتی جام جهانی و همتای فرانتس پوشکاش مجارستانی، بهترین گلزن ملی تاریخ فوتبال دنیا شود؟
دو: آیا تکنیک داشت؟
دایی بسیاری از موقعیت ها و گل ها را با استفاده از فرصتی که به یکباره پیش می آمد، به دست می آورد. در جدل با پدر، بر این ماجرا تأکید بسیار می کردم. چه روی زمین مانند گل اول از دو گل او به چلسی و چه در هوا مانند گلی که در سال 72 به عراق زد، کافی بود توپ دَمی از پای مدافع تیم حریف جدا شود یا بی هدف بالا برود تا دایی آن را بقاپد و کار را تمام کند. اما باید به این واقعیت معمولاً ندیدمانده در تاریخ فوتبال هم توجه کرد که فرصت طلبی عملاً خود نوعی شیوه و مانند هر شیوه ای، نیازمند درایت تکنیکی است. فرصت ها را علی دایی بسیاری اوقات، خود می ساخت؛ به همان اندازه که وقتی روی می دادند، قدر می دانست. دو گل مختلف سال 76 او به مالدیو و به کویت با هِد شیرجه ای، در حدی که تقریباً خودش را روی زمین می خواباند تا بتواند سرش را در ارتفاع بسیار پایین به توپ برساند، از آن نمونه هایی است که برخلاف تصور عام، «سازندۀ فرصت» آنها صرفاً همان بازیکن سانتر کننده نیست. بلکه خود دایی دارد با ایجاد زاویۀ موازی با زمین در بدن، فرصت را خلق می کند. از طرف دیگر، گل هایی مانند گل سوم او به لائوس در فروردین 79 می تواند نشان دهد که فرصت شناسی، خود به منزلۀ تکنیک است: دایی روی زمین می ایستد و نه تنها از جایش بلند نمی شود؛ بلکه حتی سرش را هنگام ضربۀ سر، تغییر جهت نمی دهد. در حقیقت فقط می گذارد که توپ به سرش برخورد کند و به جدارۀ داخلی دروازۀ لائوس برود. شناخت زاویه و ضرب توپ و ابعاد دروازه، اگر نوعی تدبیر هندسی و مهندسی نیست و تکنیک محسوب نمی شود، پس چیست؟
از سوی دیگر، دایی در ضربات ایستگاهی بسیار خطرآفرین ظاهر می شد و این، از علی پروین تا مارادونا تا توتی، ویژگی بازیکنان تکنیکی به حساب می آید. بوده اند بازیکنانی مانند رونالد کومان و روبرتو کارلوس که ضربه های آزادشان محکم و نه لزوماً فنی بود. اما دایی چه در پنالتی ها و چه در ضربات کاشته، هیچ گاه از آن بازیکنانی نبود که به محکم زدن، متکی اند. بر همین اساس، خیلی اوقات دروازه بان تیم حریف را فریب می داد. یکی دیگر از خصوصیات فوتبالیست های تکنیکی این است که می توانند در شرایط به خصوص و بحرانی، جهت بازی را عوض و تیم شان را در این تغییر، هدایت کنند. باز و در این مورد هم تصور آن سال هایم و این که دایی را فقط یک «نوک حمله» سریع الانتقال می پنداشتم، مانع از این می شد که ببینم همین خصوصیت به چه میزان در دایی و عملکردش وجود داشت. یک نمونۀ ماندگار در تاریخ بازی های بین المللی پرسپولیس ما مقابل آلیمای قزاقستان به تنهایی می تواند کافی باشد: تیم در بازی رفت 3-0 باخته بود و اوایل بازی برگشت در استادیوم آزادی، کریم باقری پنالتی را به دستان دروازه بان قزاق ها زد. اما در ادامه، دایی نه تنها دو گل زد بلکه دو گل دیگر ساخت و رضا ترابیان هم با توپ قاپی از پیش پای مدافع حریف – شاید بشود گفت به سیاق دایی- گل آخر را زد و تیم با نتیجۀ درخشان 5-0 بازی را برد. دراماتیک بود که این آخرین بازی علی دایی برای پرسپولیس در دور اول سرخپوشی او شد و درست بعد از آن، دوران لژیونری ِ او رقم خورد. توجه به دو پاس گل دایی در این بازی می تواند کفایت مذاکرات در زمینۀ نوع تکنیک او باشد: هر دو بار با دید کامل نسبت به فضای اطراف، توپ را با سر به فضاهایی می فرستد که لحظۀ اول می گوییم فقط خواسته ضربه ای بزند و بگذرد؛ اما بعد می بینیم آن فضای خالی درست همان چیزی است که دو گلزن (افشین پیروانی و کریم باقری) لازم داشتند. به این ترتیب، علی دایی با تعاریفی مانند دریبلینگ چشمگیر و بازی سازی از وسط زمین، طبعاً نمی توانست بازیکن تکنیکی لقب گیرد؛ اما به شکلی عجیب، تکنیک دیگرگونۀ خاص خود را داشت و به کار می گرفت.
سه: آیا صرفاً سختکوش بود؟
سرانجام به بخشی رسیدیم که گویای نیاز همگانی جامعۀ ما به دانستن و شناخت داشتن از سیر فوتبال علی دایی است. در دورانی به سر می بریم که در اختیار داشتن هر یک از سه عنصر ضروری «بهره های خدادای»، «ممارست و پشتکار» و «یادگیری و اکتساب»، اغلب به معنای رها کردن دوعنصر دیگر خواهد بود. کسی که از استعداد و هوش بهره مند است، همان را کافی می داند و دستاوردهای موقت آن، فریب اش می دهد. اگر از دامنۀ ورزش فراتر رویم و داشته های خدادادی را در زمینه های دیگری از فعالیت انسانی در نظر آوریم، گاه عواملی چون سرمایۀ موروثی یا مثلاً زیبایی و فیزیک نیز می تواند در همین محدوده قرار گیرد. برای همۀ ما آشناست رویکردی که تکیه بر همین داشته ها را تا تَهِ عمر، کافی تصور می کند و نه برای آموختن و نه به پشتکار و سختکوشی، نیازی نمی بیند. در زیست و زمانه ای که ما می شناسیم، ابعاد این گرایش کاهلانه به تمامی جهان این دوران قابل تعمیم است و به هیچ روی به کشور خودمان منحصر نمی شود. شوخی مشهور فیلم ننگ بشری (رابرت بنتون، 2003) در این جا کاربرد پیدا می کند: زنی زیبا به نام فاونیا (نیکول کیدمن) میان ده ها امکان شغلی و بعد از تجربۀ چندین شغل، حالا به کُلفَتی مشغول است و دلیل این تصمیم خود را چنین توضیح می دهد که نظافت خانه، تنها شغل بی ربط به زیبایی اوست. می گوید هر جا کار کرده، نفهمیده و ندانسته بابت زیبایی اش از کار او اعلام رضایت می کنند یا به واقع در کار، تواناست. اما وقتی خاک روی میز باشد و خانه مرتب نشود، بابت زیبایی خانم مستخدمه نمی توان از ضعف او در نظافت، چشم پوشید. داستان فیلم که منبع اقتباس آن رمانی از فیلیپ راث بوده، در اواخر دهۀ 1990 می گذرد؛ یعنی در گذشته ای حدود بیست سال پیش. اما حتی در آن دوران هم فاونا و این دیدگاه او، استثنایی و تعجب برانگیز بود. این دو دهه را که طی کردیم، شدت این تعجب آوری بسی بیشتر شده است. حالا دیگر همان یک آدم منحصر به فرد را هم بعید است به این سادگی بتوان یافت؛ که برایش حقانیت و صحت ِ کاری که می کند، مهم تر از رضایت احتمالاً دروغین یا تعارف آمیز دیگران باشد. دو عامل دیگر، اکتسابی اند و در سیر کار اهمیت خود را نشان می دهند. اما عادت عمومی بر این است که حتی در صورت برخورداری از این دو عامل نیز خود را شایسته ترین می انگاریم. چه وقتی در زمینه ای می آموزیم یا این درک را داریم که مشاهده و تجربه را به شعور بدل سازیم، «تحصیلات» خود را سند اثبات برتری می دانیم و چه در صورتی که مقادیری وقت و زحمت را صرف تمرین کرده باشیم، سختکوشی خودمان را بر فرق سر این و آن می کوبیم و از نبود شایسته سالاری می نالیم. چنان که سیر این نوشته تا این جا بود، دیدیم که علی دایی تقریباً به هیچ بخشی از آن بهره های ذاتی، به طور مطلق تکیه نکرد. در فراگیری هم با وجود تأثیر فراوان هر آموخته و هر تجربه، همه چیز را به یکباره کسب نکرد و زود به این ادعا نرسید که دیگر نیازی به اکتساب ندارد. حتی در دورۀ شش-هفت سالۀ عضویت در کمیتۀ فنی فیفا، به اقرار خودش بیشتر در پی شناخت شرایط فوتبال قاره بود تا استفاده از یک مسند بین المللی.
حالا می فهمم: در آن اشتباهی که طی بحث با پدر بر سر دایی داشتم، فرض ناروای ذهنی ام این بود که پیشروی او تنها بر عامل سختکوشی بنا شده. اما ظرایفی از بازی اش یاد آوردیم که این فرض را باطل می کند. گل تاریخی او به عربستان در شهریور سال 80 را جستجو و تماشا کنید. مکثی که سمت راست محوطۀ هجده قدم دارد، شکلی که توپ را به تیر مخالف می فرستد و حرکتی که به خود می دهد تا امکان دفاع حریف را هم با ضربه اش به توپ، ناکار کند و معبر توپ به سمت تور دروازه را ایمن سازد، ترکیب آشکار هوش و کسب تجربه است که با آن معنای فردی توانایی تکنیکی او که برشمردیم، مجاور شده. با این همه، چیز دیگری لازم است که عزم بازیکن را برای چنین ضربه ای جزم کند. از «انگیزه» صرف حرف نمی زنم؛ چون آن را در جریان ابراز علاقه به عرصه ای – خواه فوتبال و ورزش باشد و خواه بازیگری یا به طور کلی هنر- انگار می کنیم که داریم. اما استعداد حقیقی مان را درست تشخیص نمی دهیم، کار و پشتکار چندانی از ما به چشم نمی خورد و در درس گرفتن و تجربه آموختن، نه توان ِ جستجوی مطالعۀ ارزشمند را داریم و نه قوۀ یافتن ِ آدم ِ اهل و اصل برای نشستن در محضر او و یاد گرفتن؛ چه رسد به خود فرآیند یاد گرفتن و بعدتر، به کار بستن. برای تبدیل آن انگیزه به عاملی پیش برنده، چه لازم است؟ هر کدام از آن سه عامل که گفتیم، اگر در کسی باشد و «جَنَم» نباشد، حتی گرد آمدن سه عامل هم نمی تواند به حاصل برسد. علی دایی بیش از تمام ملزومات، همین را داشت. به وفور و به طور همه جانبه. یک تصویر همیشگی او را بعد از گل هایی که می زد، در ذهن ترسیم کنید: این که دست هایش را مانند بال های هواپیما به دو سو می گشود و حرکتی شبیه مانور هواپیما به آنها می داد، همه یادشان است. به حالت و حرکت دیگری کار دارم: اغلب اوقات صورت یا دقیق تر بگویم، لپ هایش را باد می کرد و همزمان با همان حرکت هواپیمایی، نفس خود را با فوت سنگینی از فضای توی دهان، بیرون می داد. حالا در جایگاه سرمربی طبعاً بال هواپیما را بازآفرینی نمی کند اما گاه در کلوزآپ های گزارش تلویزیونی مسابقات، دیده ایم که همین باد کردن و خالی کردن لُپ ها سر جایش مانده. حرکتی خاص اوست. مشابه آن را در چنین موقعیت شادمانی، چندان در فوتبالیست های دیگر ندیده ایم. در دل خود، نوعی تخلیۀ استرس دارد. به نظر می رسد که فرد، از فشار و التهابی که به عنوان بازیکن یا مربی بر دوش خود داشته، به تنگ آمده و حالا در لحظۀ بعد از گل خود یا تیم اش، دارد از شر آن خلاص می شود. در حالی که اغلب بازیکنان دیگر تمام دوره ها و تیم ها، در این موقعیت لبخندی به پهنای صورت بر لب دارند، کمتر می توان شادی گل همراه با لبخند از علی دایی یافت. حتی همزمان با همین میمیک که توصیف کردم، بسیاری اوقات چند لحظه خیره یا «زُل» شدن چشم ها را هم از او می بینیم که نشانۀ انکارناپذیر «رهایی از تب و تاب» است.
این حرکت، به همان جَنَم سرشار او باز می گردد: برای گلی که زده، به همان اندازه که انگیزه داشته، اضطراب هم از سر گذرانده است. شاید برای فردی تا این حد حرفه ای، این ویژگی عجیبی باشد، اما امتیاز و تمایز دایی همین بوده و هست: هرگز چیزی از دستاوردهای کار برایش تکراری نشده و به بی اهمیتی نرسیده است. بعید است سودای دستیابی به عنوان و رتبه و درآمد و جایگاهی در سر او مانده باشد؛ چون همه را به دست آورده. اما آن چه نمی گذارد هیچ نتیجه ای برای او علی السویه شود، جَنَمی است که دارد و ده ها بازیکن تکنیکی، صدها آدم که سختکوشی هم دارند و هزاران آدم که خوب آموخته اند یا چنین گمان می برند، ندارند. از تأسف آورترین یافته های بنده در زمینۀ روانشناسی اجتماعی، این است که جَنَم، داشتنی است؛ نه به دست آوردنی. یا داری، یا نداری. وقتی رضا رشیدپور در یکی از برنامه های «شب شیشه ای» خود با حضور دایی، نظرسنجی کرد که «علی دایی را قهرمان ورزشی می دانید یا قهرمان ملی؟»، اول گفتیم این که بازی دوسَربُرد است. احتمال دادیم چون دایی در مسابقات ایران در جام جهانی 2006 هدف انتقادات فراوان قرار گرفته بود و حتی جوک هایی با شوخی در مورد نوع تکلم او بین مردم منتشر شده بود، این سوال برای دلجویی از او طرح شده. نتیجۀ آن نظرسنجی چنین بود که دایی «قهرمان ملی» تلقی شد. حالا که از عناد آن سال های کم تجربه گی رها شده ام، می بینم تعبیر به غایت درستی بوده است: کسی می تواند قهرمان ملی قلمداد شود که در عین این رویارویی با سیل انتقادها با ترکیبی از انکار و فروتنی، خود را نبازد: او درست در فصل بعد تیم سایپا را در هر دو جایگاه بازیکن و مربی، به قهرمانی لیگ برتر رساند. یعنی ادعای گزاف نکرد که بعدتر از پس تحقق آن برنیاید. جَنَم دایی و تفکیک آن از اعتماد به نفس کاذب و بی دستاورد، گم شدۀ اصلی دوران و دنیای ماست.
 
 
 
  بازیگری   تئاتر   گفتگو   ?????   مقاله ها   نقد فیلم غیر ایرانی   نقد فیلم ایرانی  
 
???? ???
 
  تماس   کارنامه   ترین ها   ورزش   دوبله   تک یادداشت ها   مجموعه یادداشت ها  
Copyright 2012 Amir Pouria Inc. All rights reserved | Best View With 1024*768