از مجموع 27 یادداشت روزانه ای که نگارنده در طول برپایی جام 2006 نوشت و در روزنامه شرق به چاپ رسید،در حال حاضر تنها 16 یادداشت آن موجود بود که در سایت آمده و امیدوارم دیگر یادداشت ها را هم از آرشیو روزنامه گردآوری کرده و تقدیم کنم.
*
*
(1) برای هر کسی که به هر دلیلی، از جمله دلیل بسیار سست و غیرفوتبالی «من که بعد از حذف تیم ملی، دیگه کاری به کار جام جهانی ندارم»، دیدن و بلعیدن لحظه لحظه بازی بزرگ آلمان – آرژانتین را از دست داد، حسابی متأسفم. چه در دقایق مختلف بازی که تیم میزبان با آرایشی موزون و با خزیدن آیینی اش در همه گوشه های زمین آرژانتین، یکی از «باز»ترین بازی های ممکن را در مقابل تیمی به آن سفت و سختی و با آن دفاع استادانه چسبیده به توپ، به نمایش می گذاشت و چه در ضربات پنالتی که برای پایان مچ اندازی پایاپای این دو تیم باهوش و خلاق، واقعاً حیف و در حد شیر یا خط، کور بود، این مسابقه وجد و هیجانی بهمان داد که شاید حتی در فینال هم تکرار نشود. این درست است که آرژانتین هم در عصبیت های دقایق اولیه بازی، هم در «زیر توپ زدن»های به شدت حرفه ای مقطع بین دو گل مسابقه و هم در آن روش های تمارض و اتلاف وقت که ما ایرانی ها بهش «بحرین بازی» می گوییم، باز شد همان آرژانتین تخریبی قبل از امسال که منفور فیفا بود؛ ولی هر دو تیم در اجرای «فیلمنامه» دقیق دو مرد/man بزرگ هدایتگرشان، کلینزمن و پکرمن، چنان میلیمتری عمل می کردند که علاقه خیلی از ما به برد ژرمن ها فقط می توانست نتیجه ترجیح فوتبال اروپا یا مثلاً نوستالژی کلینزمن باشد.
به گل های دو تیم نگاه کنید. آیالا با جهشی به آن بلندی، از مدافعان مزاحم آلمان رها شد؛ اما در لحظه زدن ضربه، سرش را با خم کردن کمر، آن قدر پایین آورد که گفتیم حتماً ضرب توپش کم می شود و نرم، در دستان ینس لمن آرام می گیرد. در حالی که توپش هم ضرب لازم را داشت و هم به جای مناسبی زده شد و این که همزمان با گل، پاهای خودش هم از آن طرف بالا رفت و آیالا با سر و سینه به زمین آمد، نشان می داد که چه پیچ وتاب غریبی به اندامش داده. ژوزف ونگلوش که از سوی فیفا کارشناس ویژه این رقابت بود، جمله درخشانی نوشته: «شخصاً برای آیالا ناراحتم؛ چون او که پنالتی اش را خراب کرد، سزاوار این نبود که یکی از علل باخت آرژانتین به حساب بیاید». اگر دلیل این حس ونگلوش فقط گل آیالا هم باشد، حرفش درست است. از آن طرف، وقتی آرژانتینی ها مدام توی پای هر آلمانی صاحب توپ می رفتند، ژرمن ها نمی توانستند پاس نهایی را از روی زمین بدهند و برای همین، در حرکتی که با سانتر بالاک شروع شد و با پاس «هوایی» تیم بروفسکی همراه بود، کلوزه را در موقعیت گل قرار دادند. این تنها بازتاب تصمیم دقیق تیم برای دادن پاس نهایی با سر بود. درست مشابه همین گل را با دو ضربه سر پیاپی، آلمان ها در فینال 1986 به همین آرژانتین زدند و بازی را موقتاً مساوی کردند. در برابر تیمی که روی یار دفاع می کند و سراغ دفاع منطقه ای نمی رود، این یکی از معدود شیوه های کارآمد است.
وقتی بازی تمام شد و دیدم که بالاک با آن درد و لنگ زدن، هنوز چه دلی دارد که پنالتی هوایی و محکم و ریسکی می زند و بقیه یاران هر دو تیم، هنوز چه انرژی ای برای نبرد فیزیکی تا آخرین دقایق دوئل دوساعته شان دارند، از خودم و بقیه همراهان اصیل آن عصرجمعه جاندار پرسیدم واقعاً تیم ملی ما یا حتی بهترین باشگاه هایمان، در طول چند مسابقه به اندازه نصف این بازی، توان جسمانی می گذارند؟ سه بازی؟ پنج بازی؟ بیشتر؟ یا اصلاً سؤالم به شوخی می ماند؟!
(2) انگار وقتی خود مسابقه در اوج باشد، بقیه اجزا هم همپای آن رشد می کنند. تصویربرداری و کارگردانی تلویزیونی بازی آلمان – آرژانتین را دیدید؟ به نظرتان بهترین کارگردانی بازی ها از ابتدای جام تا این جا نبود؟ آن «تو شات» اسطوره ای دو مربی را دیدید که کلینزمن فلو در پسزمینه اش، داشت به پکرمن فوکوس در پیشزمینه نگاه می کرد و او ساکت بود و مرد مسن تر با دست و سر و تقلا حرف می زد؟ آن نماهای «اورشولدر» ینس لمن و الیور کان را دیدید که درست قبل از شروع پنالتی ها، بالاخره و برپایه احساسات ملی، آشتی کردند و دو دوربین مثل یک دکوپاژ کلاسیک «نما/نمای متقابل»، از دو زاویه نشان شان داد؟ می دانید اگر این تدوین/ سوئیچینگ درخشان و احساسی بین این دو نما نبود، درست حس آن لحظه بعد از مهار پنالتی آخر را نمی گرفتیم که لمن از همه گذشت تا به کان برسد و به او «بزن قدش» بگوید؟ مکث دوربین و پرهیز از کات در نمای طولانی تعویض ریکلمه یادتان هست؟ حواس تان بود که نگاه خونسرد و حتی متعجب او به تماشاگران معترض و سوت زنان آلمانی، با کلوزآپ طولانی اش بیشتر آدم را از این تأخیرها و آرام آرام قدم زدنش عصبی می کرد؟
و حالا فاز دیگری از سؤال ها: تلویزیون ما چه قدر و چه طور قدر این لحظه ها و تصویرها را می دانست؟ فکر می کنید هیچ نقطه دیگری در دنیا هست که به قول دوستم حسین معززی نیا، این همه منت خرید امتیاز پخش بازی ها را به سر مردمش بگذارد و بعد، چند دقیقه اول »کلاسیک شدنی ترین» بازی جام را حرام تیزرهایش کند؟ هیچ تلویزیون دولتی ای این همه میل و اشتهای تجارت دارد؟ هیچ شبکه ای بوده که به دلیل محافظه کاری و افراط گری (و نه «رعایت ضوابط» که ضروری و گریزناپذیر است)، آن دقایق طلایی ماساژ پای بازیکنان را در فاصله میان وقت اضافی تا پنالتی ها، نشان ندهد؟ هیچ تبلیغاتچی کندذهنی پیدا می شود که نفهمد مردم در آن دقیقه ها حتی حاضر نیستند تصویر و صدای آشنای سوپراستاری مثل هدیه تهرانی را روی صفحه تلویزیون و به جای چمن سبز استادیوم برلین تاب بیاورند؛ چه رسد به چهره و لبخند حرص درآور آن کت و شلواری نصیحتگر ناآشنا که دو بار و به فاصله چند لحظه، روی صفحه تلویزیون که نه، روی رگ ها و عصب های ما می آید و به همه مان 10 ثانیه وقت و اولتیماتوم می دهد که برویم لامپ های اضافی مان را خاموش کنیم؟! چه میزان هوش و شعور لازم است تا آدم بفهمد که این کار به ضدتبلیغ بدل می شود و بعید نیست فوتبالی های هیجان زده و حرص خورده را به روشن کردن عمدی همه چراغ ها و لوازم برقی خانه وادارد؟! چرا دوست سینمایی فوتبال فهم مخاطب شناسی مثل احمد امینی، سعی نمی کند جلوی پخش تیزر سریالش را که دیگر «گرفته» و بیننده های خودش را دارد، آن هم درست در فاصله بازی و پنالتی ها، بگیرد و نگذارد «اه» گفتن و ناآرامی مردم را «اولین شب آرامش» در پی آورد؟ یا اختیار این تصمیم ها در این تلویزیون، هیچ با کارگردان نیست و باز هم اصلاً سؤالم به شوخی می ماند؟!