از مجموع 27 یادداشت روزانه ای که نگارنده در طول برپایی جام 2006 نوشت و در روزنامه شرق به چاپ رسید،در حال حاضر تنها 16 یادداشت آن موجود بود که در سایت آمده و امیدوارم دیگر یادداشت ها را هم از آرشیو روزنامه گردآوری کرده و تقدیم کنم.
*
*
(1) برای سینمایی نویسی مثل من که همه انگیزه هایش از ورود و تجربه گری (شما بخوانید دخالت و فضولی) در عرصه ای مثل ستون نویسی فوتبالی در طول جام جهانی، شخصی و جدا از نگاه تخصصی دوستان ورزشی نویسم است، هیچ تقارنی رؤیایی تر از این نیست که تیم محبوبم در همین جام قهرمان شود و دست کم مقادیری از بار و تندی نوشته های اغراق آمیز و جانبدارانه ام با دست خالی نماندن و خیت نشدن، کاهش پیدا کند.
(2) در این یک ماه، بارها از جنبه های مثبت و منفی پوشش تلویزیونی بازی ها چه در ضبط توسط آلمانی ها و چه در پخش از برنامه ها و شبکه های خودمان نوشتم. آخرین نکته های قابل اشاره در این زمینه، طبعاً از دل مسابقه فینال بر می آید: اول این که نماهای هوایی و رو به پایین دوربین هایی که بر فراز استادیوم المپیای برلین را انگار به عنوان سورپریز، برای بازی فینال نگه داشته بودند. آن «تاور کرین» عظیمی که از بیرون استادیوم شروع می کرد و آرام آرام تا وسط زمین می آمد و در زاویه ای کاملاً عمودی، جام گیری را از بالا نشان می داد، طاقت و تحمل زیادی داشت که تا این لحظات آخر بازی ها صبر کرد. حتماً اگر خیلی از ما غرغروها این نوع نماها را در بازی های قبلی هم می دیدیم، بدگویی مان به تصویربرداری و سوئیچینگ بیش از حد «معمولی» آلمان و دوربین های تلویزیونی اش، تعدیل می شد. و دوم این که در طول پروسه گزارش بازی های جام در شبکه های مختلف تلویزیونی، فینال قطعاً اهمیت اساسی دارد و این که شبکه سه از مدت ها پیش عادل فردوسی پور را برای گزارش این مسابقه مشخص کرده بود، نشانه درستی از همین اهمیت است. اما در شبکه دو و در گزارش غیرزنده مسابقه فینال که مثل بقیه بازی ها کار امید گلمکانی بود، لحن بی هیجان و آماتوریسم تعجب آوری دیده و شنیده می شد که به نظرم قابل اشاره است: این گزارشگر که در طول هر بازی، بارها از فعل نادرست «انجام دادن» برای «پاس»های بازیکنان استفاده می کند، با وجود این که قاعدتاً به عنوان یک آدم فوتبالی، گزارش زنده بازی را هم دیده بود (امیدوارم لااقل این قدر اهل فوتبال باشد!)، در تمام طول صحنه «کله زنی» زیدان به سینه ماتراتزی و اخراج و حرکت آهسته بعدش، بازیکن ایتالیایی را فابیو گروسو خواند و تا آخر هم متوجه اشتباه خود نشد و تصحیحش نکرد! سؤال این است که پس پخش غیرزنده و گزارش مجدد بازی، اگر امکان توقف ضبط و اصلاح سوتی ها را نمی دهد، پس به چه کار می آید؟ و البته این پرسش اصلی تر هم به قوت خود باقی است که مگر مثلاً در مورد گزارشگری مثل مزدک میرزایی، تن صدا باعث جذابیت و موفقیت کارش شده که شبکه دو به صرف شباهت صدا، گزارشگری در این حد و سطح را برای برنامه پخش خلاصه بازی های جام انتخاب و دعوت می کند؟!
(3) این را بی اغراق می گویم که در تمام این یک ماه، در حس های درونی ام و در اتفاقات توی زمین، نشانه و نمونه ای بهتر از رفتار ایتالیایی ها در دقایق جام گیری و شادمانی همراه با آن، برای توضیح دلایل علاقه ام به این تیم در این یادداشت های همه روزه پیدا نکردم. روح ایتالیایی که حتماً می دانید با روحیه اصیل و اصلی و فارغ از «ملاحظات» ما ایرانی ها (اگر بگذارند این روحیه واقعی را نشان بدهیم و خودمان را بی واهمه بیرون بریزیم) شباهت های بسیار دارد، تفاوتی عمده و اساسی با هر روحیه ملی دیگری دارد که در این فینال و قهرمانی، به شدیدترین و بهترین شکل آشکار شد: آنها برخلاف هر تیم دیگری در این موقعیت، فقط شادمانی نمی کنند؛ بلکه مسخره بازی در می آورند. این نکته کوچکی نیست. پروتزی ذخیره و گاتوزوی وحشی قبل از اهدای جام به کاپیتان شان، بارها توی سر کره زمین بالای کاپ می زنند. ماتراتزی قبل از این که آن کلاه بلند و مسخره اش را به سر کند و گروسو و جیلاردینو که در آن ازدحام ستاره های جذاب تیم، به زور خودشان را کش آورده اند، طوری کاپ را قلقلک می دهند و ماچ می کنند که یکی از مقامات فیفا مثل یک «دفتردار» اخمو و معمولاً بی کار و بی مصرف مدرسه های دوران ما، می آید و کاپ را از جلوی آنها بر می دارد تا کمی ادب شان کند! کاناوارو موقع رفتن به روی سکوی قهرمانی، با آن استیل سینه کفتری، طوری بقیه را کنار می زند و دست هایش را از هم باز می کند و بالا می رود که درست انگار دارد برای بچه محل هایش در یکی از محله های جنوب همین تهران خودمان قپی می آید و «برید کنار حاجی تون اومد» می گوید! از همه جالب تر و خل وارتر، فرانچسکو توتی با بستن پرچم بزرگ ایتالیا به دور سر و صورتش، درست مثل یک روسری سه رنگ خیلی بزرگ، تمام دقایق شادی قهرمانی را می گذراند و حتی وقتی بکن باوئر متشخص، مدال را به گردنش می آویزد، پرچم را از سر بر نمی دارد. قیافه اش که در اصل، از مغرورترین چهره های کاریزماتیک تاریخ فوتبال است، با این لچک و گره درشت زیرش، بی بروبرگرد شبیه پیرزنی می شود که با عجله دور و برش را نگاه کرده و اولین پارچه دم دستش را توی خانه و برای رو گرفتن از غریبه ای که سرزده آمده، به سر کرده است! از خود بی خود شدن، شور و شعف، کنار گذاشتن ملاحظات، رهایی کامل و کمی هم خل بازی در آن دقایق، نه عمل او را به «توهین به پرچم» بدل می سازد (می شود تصوری خیالی داشت که سرپرستان تیم ملی ما بازیکنی را به محض انجام رفتاری مشابه، چه طور از ادامه این کار باز می دارند!) و نه اصلاً قید و قاعده ای بر می دارد. این حرکاتِ دهاتیِ دوست داشتنیِ دور از ادا و اطوار را از هیچ تیم دیگری نمی توانستیم ببینیم و بگذارید در این آخرین روز ستون «دو نیمه در بهشت»، بگویم اصلاً بابت همین آمادگی ای که برای مسخرگی در این بازیکنان وجود دارد، تیم شان را دوست دارم. هر چه باشد، خودم هم همیشه همین جوری بوده ام!
(4) اگر بعدها ازم بپرسند که وسط این همه کار و قرار مربوط به سینما، چه مرگت بود که در خرداد و تیر سال 85 و همزمان با جام 2006 آلمان در روزنامه جدی ای مثل شرق، ستون فوتبالی نوشتی، خواهم گفت برای این که آن سال تیم مسخره محبوبم ایتالیا قهرمان دنیا شد و می خواستم این جوری در افتخارش شریک شوم و روی کاغذ، مسخره بازی هایی چند دربیاورم. و اگر بگویند تو که از اول نمی دانستی آتزوری قهرمان می شود، خواهم گفت آن قدر با مسخرگی و هواداری آشکار و خارج از قید و قاعده مطبوعات نوشتم تا بالاخره قهرمان شد! هر چند اگر این جام را بدون ضربه های پنالتی بالای سر می برد، قهرمانانه تر بود.