این یادداشت در بهمن ماه 1386 با عنوان «از تَبار ِ تَشَر» برای روزنامه نگاه ورزشی نوشته شد؛ زمانی که هنوز چند سالی تا اعلام کنارهگیری سِر آلکس فرگوسن از کرسی سرمربیگری باشگاه منچستر یونایتد مانده بود و اشاره به این ادعای او که هر فصل میگفت این آخرین سالم در من-یو خواهد بود، به همین دلیل در مطلب آمده است.
*
*
برای تفکر «دِمُده»ای که هنوز به مباحث دهه ی هفتادی «فوتبال علمی» و غیره سرسپردگی دارد و استادیوم را با محیطی آکادمیک اشتباه می گیرد و مربیان را به دسته های جعلی «لمپن» و «متشخص» تقسیم بندی می کند، البته که عنوان فرعی این یادداشت و مقایسه ای که در دل آن است، مضحک به چشم می آید. کنارهم قرار گرفتن نام های بزرگ پروین و فرگوسن در متن حاضر، اتفاقاً ریشه در یکی از کلیدی ترین نکاتی دارد که پندارهای واهی رتبه بندی مربیان بر اساس ادبیات پرآب و تاب و اخلاقیات سطحی و مدرک تحصیلی و کلیشه هایی از این دست را یکسر پا در هوا جلوه می دهد. آن نکته ی کلیدی این است که شیوه های شخصی هدایت گری یک اَبَرمربی قاعدتاً و طبعاً به روش های شناخته شده ی مدرسه های فوتبال و چیدمان و سیستم ترکیبی تیم، محدود نیست و اغلب اوقات از برخوردها و رویکردهایی حاصل می آید که خاص «فردیت» آن مربی است. در مورد مشخصی که مبنای قیاس ماست، دو مربی با تکیه بر اقتدار، مغناطیس، جذبهی حضور، ریسک ها و تصمیم های بی مشاوره و خودمحورانه، توپ و تشرهای گاه عجیب برای دیگران و ... کاریزمای آمیخته با مدیریت سلطه آمیزشان به روش های فردی ویژه ی خود رسیده اند که چندان منطبق با شعارهای علم زده ها و شعائر اخلاق زده ها نیست و نخواهد بود؛ اما در فوتبال و راهبری تیم های موفق، جواب گرفته و خواهد گرفت.
همانندی های فرگوسن و پروین، مطلقاً به “AL” ابتدای نام کوچک شان منحصر نمی شود؛ بلکه از ریشه های نگرش مشترک شان به فرآیند مدیریت مقتدرانه بر روی نیمکت مربیگری بر می آید. هر دوی آنها با وجود کسب افتخارات پرشمار برای تیم های سرخ بسیار پرهواداری چون پرسپولیس و منچستریونایتد، بارها به این متهم شده اند که تیم را به «مِلک شخصی» خود بدل کرده اند و در این مسیر، در بحبوبه ی بحران های تیم که به طور طبیعی افت و فراز دارد، خوشبختانه فرگی همیشه تاب آورد و ماند؛ و متأسفانه سلطان در نهایت رفت و تیم را به متوسط های مدعی سپرد؛ که «بیایند و بچرخانند». هر دو در کنار کلکسیون اعتبارات و قهرمانی ها، آرشیو پرباری ساخته اند از انبوه موارد اختلاف شدید با بازیکنان تحت هدایت شان؛ و حتماً تصادفی نیست که اغلب این بازیکنان در زمره ی «بچه مثبت»های دوران خود بوده اند و بعد از بروز اختلافات، صاحبان نگاه سطحی عموماً می گفتند فلانی که آزارش به مورچه هم نمی رسد؛ چه طور فرگوسن (یا پروین) با او مشکل پیدا کرده؟ پل اینس، مهرزاد معدنچی، روت فن نیستلروی، محسن عاشوری، دوایت یورک، گوردون استراکان، محمد مایلی کهن، یاپ استام، علی دایی، دیوید بکام یا محمد حسن انصاری فر، بیشتر اوقات بازیکنانی بودند در آستانه ی دریافت کاپ اخلاق؛ حتی اگر مثل دایی تعداد خطاهای ارتکابی شان از مدافعان تیم هم بیشتر بود یا مثل بکام اساساً اهمیت شان را بیشتر از حواشی غیرفوتبالی به دست می آوردند و مطلقاً «بی حاشیه» نبودند، نوعی «پُز» اخلاق گرایی افراطی داشتند که معمولاً جواب می داد و تصویر فریبنده ی متینی از آنان می ساخت. مسئله این بود که آنها گمان می کردند بزرگ تر از این شده اند که «شاگرد» کسی به حساب آیند. پروین و فرگوسن با وجود نگرش های متفاوت شان به فوتبال و روش های تیمی، در اخلاقیات «شاگردپروری» همانند بودند و هستند؛ و اولین و مهم ترین ویژگی «بچه بد»هایی چون علی انصاریان و روی کین و بهروز رهبری فر و ریو فردیناند و مرتضی کرمانی مقام (یا مجتبی کرمانی مقدم!) و اریک کانتونا و مجتبی محرمی و وین رونی که باعث می شد هیچ گاه از جایگاه رفیع و افتخارآمیز «شاگرد» دو مربی بزرگ خارج نشوند، در واقع «ولایت پذیری» شان بود. تفکر غرورآمیز فرگی و سلطان، این ولایت پذیری را حتی محوری تر از تظاهرات اخلاقی در زمین مسابقه یا مصاحبه های رسانه ای می دانست. از طرف دیگر هم ذات شورشی آن دو بود که یاغیان شرور زمین و حرف گوش کن های محفل استاد را بیش از مثبت نماهای دور از مرتبت «شاگرد ماندن» می پذیرفت و می ستود.
شیوه ی روحیه دادن دو مربی به بازیکنان و تیم شان نیز به شکلی غیر قابل قیاس با روش های معقول تر مربیان دیگر، غالباً عجیب و غیرمنطقی و منحصر به خودشان بود؛ و البته باز شبیه به هم. پروین در تأکید بر این که تیم زیردستش نمی بازد، بیشتر اوقات که میزان احتمالات برد و باخت و تساوی تیم را ازش می پرسیدند، چنان پرشور و شتابان می خواست اطمینانش به توانایی شاگردان را نشان بدهد که درصد بالایی از احتمالات راخرج برد و مساوی می کرد؛ و بعد که ده پانزده درصد ناچیز هم برای احتمال شکست کنار می گذاشت، مجموع درصدها از صد فراتر می رفت. در همه ی این سال ها، بازمانده های وامانده ی همان تفکر تقسیم بندی فرهنگی که در ابتدای مطلب وصف کردم، این مجموع 110 یا 115 درصدی ِ احتمالات مورداشاره ی پروین را به موضوع شوخی بدل کرده؛ اما صرفنظر از این که جایگاه او را با یک مدرس آمار و احتمالات اشتباه گرفته، هیچ گاه سرسوزنی روانشناسی نداشته که دریابد این اتفاق حتماً ریشه ای به جز ریاضی ندانستن دارد. ریشه ای به عمق روحیه دادن به شاگردان، که از وظایف اولیه ی مربی است و این روزها در هیاهوی خط خطی ها و فلش های آنالیزوربازی علم زده ها، رنگ باخته و فراموش شده است. درست به سیاق پروین، فرگوسن هم در همین مسیر روحیه بخشی به شاگردانش اغلب تا آن جا پیش می رود که بازیکنان دوره های قبلی تیم را آزرده خاطر می کند. هر بار می گوید این تیمی که الآن دارد زیر دست من کار و بازی می کند، بهترین منچستریونایتدی است که در این چند سال داشته ام، در این دهه داشته ام یا – چنان که اخیراً گفته – اصلاً در تمام طول دوران بیست و چند ساله ی مربیگری ام در اولدترافورد داشته ام. حتی وقتی تیم به رده های پنجم و پایین تر جدول می رود، جز گلایه های مستقیم و تند از همان بازیکنان ولایت ناپذیری که همیشه زنگ اخراج شان را پیش از پایان قراردادشان به صدا در می آورد، انتقادی از کل تیم نمی کند و همواره در پاسخ به آنهایی که می خواهند عملکرد تیمش را حتی اندکی زیر سؤال ببرند، گردنش را فراز می گیرد تا تیم هم بتواند چنین کند.
حتی در بخش رفتارهای شخصی و تصمیم سازی های مهم حرفه ای که الزاماً به شیوه های مربیگری ربطی ندارد، باز همانندی غریبی میان دو مربی به چشم می خورد که می تواند نقطه ی پایان تثبیت کننده ای برای بحث ما باشد: همه یادشان است که علی پروین در دورانی که همزمان، مربی و بازیکن پرسپولیس بود، چند بار بازنشستگی اش را به تعویق انداخت و چگونه از مرز چهل سالگی هم گذشت و همچنان دوید و گاه تیم را نجات هم داد. شوخی تکرارشونده ای بود که دو سه سال پیاپی در مصاحبه های مثلاً شنگول نوروزی دنیای ورزش و کیهان ورزشی (تنها مجلات ورزشی آن سال ها در کنار هفته نامه های هدف و بشیر)، پروین ِ مربی/بازیکن می گفت 39 سالش است و پنجعلی ِ بازیکن خود را 29 ساله می خواند. آنها می خواستند سن شان در مرز 40 و 30 سالگی بماند تا نگویند چرا کم کم کنار نمی روند. چه در آن دوره و چه بعدتر که پروین فقط مربی بود، بارها حرف عوض کرد و زیر ادعایش زد؛ که اوجش در مصاحبه های بعد از شکست غم انگیز و ناعادلانه ی پرسپولیس در برابر فجر سپاسی بود (تنها باخت چهار گله ی تیم در استادیوم آزادی تا آن زمان؛ که تنها طی همین دو سه سال بدون پروین، دو بار تکرار شده). آن شب پروین اطمینان داد که دیگر روی نیمکت نمی نشیند و با لبخندی هم تلخ و هم شیطنت آمیز، تأکید کرد که «خداحافظ فوتبال». اما نه تنها هفته ی بعد روی نیمکت همان پرسپولیس ویران نشست، بلکه بعد از آن هم سایه اش بر سر سرخپوشان و استیل آذین بود و خوشبختانه هنوز هم هست. باز هم به شکلی مشابه، فرگوسن هم از میانه ی نیم فصل دوم 02-2001 گفت که دیگر می خواهد بازنشسته شود؛ و این بار دومی بود که زمزمه ی ترک تیم را سر می داد؛ البته با صدایی رساتر و با تأکید بر رها کردن کلیت مسیر مربیگری، نه فقط جدایی از من یو. اما در فوریه 2002 پذیرفت که تنها سه سال دیگر در کنار و بالای سر تیم باشد. او بر روی این «تنها سه سال دیگر» تأکید کرد و ادعا کرد که واقعاً دیگر نمی خواهد بعد از این مقطع سه ساله، مربیگری را ادامه دهد. اما تا حالا که این یادداشت در حال نگارش و اتمام است و منچستریونایتد همین دو سه هفته پیش قهرمان نیم فصل لیگ برتر شده، «تنها سه سال» فرگی به گذر از پنج فصل کامل رسیده و عشاق شیاطین سرخ حالا دارند ششمین فصل بعد از بحث بازنشستگی را با من یوی او می گذرانند. حتماً فرگوسن هم به سبک پروین، تکیه زده بر جایگاهی که از ورای سال ها اعتبار به دست آمده، حق خود می داند که هر وقت هر کار که «دلش می خواهد»، بکند؛ حتی اگر این کار، انکار داعیه های پیشنینش باشد. چه کسی می تواند ادعا کند که این، حق طبیعی و بایسته ی دو بزرگ نیست؟