1) این که یک گزارشگر فوتبال، در عرصه هایی به غیر از خود فوتبال هم آدم «به روز»ی باشد و از زمینه های گونانگون فرهنگی، هنری، اجتماعی و بین المللی چیزهایی بداند، آیا یک ضرورت است؟ این جا حتی به ضرورت های غیرمستقیم مانند دانستن زبان انگلیسی هم کاری ندارم. می خواهم دقیقاً از عرصه هایی حرف بزنم که هیچ ربطی به فوتبال ندارند. مثلاً در طول بازی آلمان و انگلستان، دوربین های تلویزیونی دو بار میک جَگِر خوانندۀ نامدار گروه راک رولینگ استون را نشان می دهند و عادل فردوسی پور بار اول بابت احتیاط احتمالی ناشی از ضدیت تلویزیون ما با هنر و فرهنگ غرب، نام او را نمی گوید و فقط به اشاره ای در حد «بزرگان موسیقی هم در استادیوم حضور دارند» بسنده می کند، اما بار دوم دیگر طاقت نمی آورد و ملاحظه نمی کند و می گوید که میک جگر از هوارادان سرسخت تیم ملی انگلستان است. خب، اشاره به این نکته سودی برای هیچ یک از فوتبال بینان ایرانی دارد؟ آنهایی که می شناسند، البته از این که عادل هم اهل موسیقی است و استاد را می شناسد، لذتی می برند. آنهایی که نمی شناسند هم بی تفاوت از کنار ماجرا می گذرند و چه بسا حتی درست نمی شنوند که عادل نام او را چگونه به درستی تلفظ کرد و مثلاً «جَگِر» گفت؛ نه به تلفظ مرسوم فارسی، «جاگر». اما مهم این است که خود عادل خیالش راحت باشد که اطلاعات کامل و کافی داده و حتی زمینه ای چنین دور از خود مسابقۀ جاری در زمین را هم نگفته و نگشوده، باقی نگذاشته است. اساساً وقتی آدم کاری در ابعاد عمومی می کند، مهم این نیست که عموم لزوماً تمام دلایل و ظرایف کارش را درک کنند یا از آن محظوظ شوند. مهم تر این است که خودش بداند تا جه حد کمال طلبانه و تا چه حد متوسط و نابسنده عمل کرده است. حالا این نمونه را در نظر بگیرید که در یکی از دو بازی آلمان- استرالیا یا آلمان- صربستان (هر کاری می کنم یادم نمی آید که کدام بود) جواد خیابانی با دیدن دو نفر از قدیمی های فوتبال آلملن یعنی فارانس بکن باوئر و کارل هاینس رومینیگه در بین حضار استادیوم، تأکید کرد که آنها دارند دربارۀ حملۀ اخیر تیم آلمان حرف می زنند (چه طور می شود از چنین چیزی مطمئن بود؟!) اما اتفاق اصلی، بعد از این روی داد: دوربین تلویزیونی مردی نسبتاً چاق با اخم های سنگین و سبیل سنگین تری را در میان تماشاگران نشان داد و خیابانی هم گفت که او هم یکی از هواداران تیم استرالیا (یا صربستان) است. خب، می دانید آن آقا چه کسی بود؟ گونتر گراس نویسندۀ آلمانی برندۀ جایزۀ ادبی نوبل و خالق رمان بزرگ «طبل حلبی»! بحث فقط بر سر این نیست که چرا گزارشگر ما او را نمی شناخت و اطلاعات جانبی نداشت. بحث مهم تر این است که چرا با وجود این کافی ندانستن، تصویر او را گزارش کرد و خود را در دام ارائۀ اطلاعات غلط انداخت؟!
2) امشب در اولین بازی از کل چهار مسابقه و هشت نیمۀ انتهایی جام یعنی همۀ آن چه که برای هیجان و لذت در اختیار داریم و باید به همین زودی با آن خداحافظی کنیم، اوروگوئه ای به دیدار هلند می رود که در بازی اخیرش با غنا دراماتیک ترین لحظه های دورۀ نوزدهم را به ما فوتبال بین ها هدیه کرد. آن چه در دقایق آخر بازی اوروگوئه – غنا اتفاق افتاد، حتی اگر در فیلمنامۀ فیلم محبوب من و فیلم نه چندان موردعلاقۀ بسیاری دیگر یعنی «فرار به سوی پیروزی» جان هیوستن می آمد، با وجود آن همه اتفاق غیرقابل باور در آن فیلم، باز استثنایی و باورناپذیرتر از همه جلوه می کرد. هر بیننده ای که به دلیل شهرت کم دو تیم یا احیاناً اهمیت بیشتری که به بازی های دیگر یک چهارم نهایی (مثلاً هلند-برزیل یا آلمان- آرژانتین) می داده، این بازی را ندیده است، قاعدتاً با شنیدن توصیف های ما تصور می کند که درصدی اغراق را هم طبق عادت همیشگی، چاشنی اش کرده ایم. ولی واقعاً این که بازیکن تیمی در لحظۀ آخر وقت اضافی دوم با دست توپ را از دهانۀ دروازه بیرون بکشد و بعد تیم مقابل پنالتی را خراب کند و بازی در همان ثانیه به پایان برسد و ضربات پنالتی را همان تیمی که داشت در لحظۀ آخر گل می خورد، ببرد، از حوادث دراماتیک تاریخی فوتبال خواهد شد. به ویژه از این جهت که مربی هوشمند غنا کار بزرگی کرد که از ادراک روانشناسانۀ عمیق او خبر می داد: او همان بازیکنی را برای زدن ضربۀ اول پنالتی ها پشت توپ قرار داد که دقایقی پیش، در انتهای وقت اضافی پنالتی را خراب کرد و توپ را تیر افقی دروازه کوبید. یعنی بهترین ایدۀ ممکن برای بازیابی روحیۀ کل تیم؛ که از حس «از دست دادن فرصت» به درآید و بتواند با این برد، باقی پنالتی ها را بزند. آن چه از آن به بعد روی داد، اتفاقات طبیعی بود که با مهار دو توپ (یکی خیلی بد که کاپیتان غنا زد و دیگری بر اثر مهارت موسلرا) به پیروزی اروگوئه منجر شد.