یادداشت های جام جهانی 2014 از قالب ستورن روزانه خارج و تنها در چند مقطع بین مراحل مختلف جام نوشته و چاپ شد.
*
*
در حالی که تنها هشت بازی از بیستمین دورۀ جام جهانی فوتبال باقی مانده، این یادداشت به طور طبیعی به جمع بندی شاخص ترین اتفاق هایی می پردازد که تا این جای تورنمنت رخ داده: مسئلۀ عجیب کاهش فاصلۀ بین تیم های ردۀ یک باشگاه مدعیان قهرمانی با آنها که بنا بوده فقط در جام حضوری داشته باشند و یه اصطلاح، از عقب کاروان بیایند. اگر مثلاً می خواستم این یادداشت را بعد از دور اول بازی تیم ها بنویسم، این اتفاق برایم معنای عجیب و غریبی نداشت و عنوانی بر آن نمی گذاشتم مگر مطلوبیت شدید نتایج بازی های اول تیم ها برای من و علایق شخصی ام. در آن مرحله، در لایۀ رویی، می شد نباختن ایران، برد ایتالیا و آلمان، و مهم تر از همه شکست اسپانیا را به ترتیب از کمترین تا بیشترین میزان، آرمانی یا دست کم دلخواه توصیف کرد. اما حالا و در دورهای بعدی مرحلۀ گروهی و به ویژه در هشت بازی اخیر مرحلۀ حذفی، همان ماجرا زنگ خطری بسیار جدی برای فوتبال این زمانه را به صدا درآورده که باید برای تشریح مخاطرات آن، از یک مثال سینمایی کمک بگیرم:
ناصر طهماسب میان بزرگ ترین گویندگان نسل طلایی دوبلۀ ایران، ویژگی منحصر به فردی دارد که به فیلم بینی و فیلم شناسی گسترده اش بر می گردد و به تئوری هایی منجر می شود که بر اثر مطالعه و مشاهدۀ هنری ممتاز و متمایز با دیگران به دست آورده است. یکی از دستاوردهای این نگرش نظری و تاریخ شناسانۀ او، اشاره به این واقعیت است که سینمای کلاسیک، میدان جلوه گری قهرمانان رشید و خوش سیمایی چون گری کوپر بود؛ نجابت و متانت چهرۀ جیمز استیوارت و هنری فاندا را می خواست و حتی جلوه های شیطنت یا رندی، به جای این آسمان جلی ها که دهه هاست در رفتار و رخسار بازیگران می بینیم، در آن سال ها در نهایت به همفری بوگارت یا کری گرانت یا برت لنکستر می رسید که همچنان آراستگی و وقارشان بیش از آن بازیگوشی ها به چشم می آمد. در ادامه، طهماسب در وصف دوران بعد از پوست اندازی جوامع صنعتی و زیست شهری یعنی دهۀ 1960، می گوید «از این جا به بعد بود که کج و کوله ها آمدند»؛ و اشاره اش به تغییر ذائقۀ سینمای آمریکا و دنیاست که حالا آدم هایی با ظاهر یک شهروند معمولی می خواستند و بنابراین کسی با قامت و چهرۀ داستین هافمن و وودی آلن، می توانست انتخاب شان باشد. مردانی با موهای در حال کاهش و صورت هایی که تراشیدگی آرمانی سیمای قهرمانان کلاسیک را نداشتند، مثل جک نیکلسون و جین هاکمن، می توانستند نقش آفرینان کلیدی این دوران باشند؛ و بودند.
بدیهی است که طهماسب با این اشاره و من با نقل و بسط دیدگاه او، نمی خواهیم ارزش ها و امتیازات بی حد و اندازۀ بازیگری دوران جدید را زیر سؤال ببریم. اما این نکتۀ تاریخی مهمی است که دیگر دنیا و تماشاگران سینما دل در گرو آن قهرمانان رعنا و مقادیری متمایل به انسان آرمانی که در دوران کلاسیک به محبوب و مطلوب شان بدل می شد، ندارند؛ و بنابراین، نزدیک شدن به ضعف ها یا رنج های آدم ها هم می تواند از آنها قامت «نقش اول» سینمای سه دهۀ آخر قرن بیستم و از آن زمان به بعد را بسازد؛ که ساخته است. حالا و با گسترش آن اتفاقات – برای من – دوست داشتنی بازی اول تیم های جام، به جایی رسیدیم که کلمبیا هم کنار هلند یکی از معدود تیم های 9 امتیازی مرحلۀ گروهی شد، کاستاریکا در گروهی که تیم چهارم جام قبل یعنی اروگوئه به اتفاق ایتالیا و انگلیس حریف اش بودند، با 7 امتیاز اول شد، ایتالیای محبوب ما و اسپانیای تازه به دوران رسیده و پرتغال و انگلیس بی آن که یکی دو خطای داوری بتواند بهانه ای برای توجیه کاستی های شان باشد، حذف شدند و باید هم می شدند. در مرحلۀ یک هشتم نهایی، اوضاع بغرنج تر شد و با قطعیت می توان گفت هیچ کدام از تیم های راه یافته به یک چهارم نهایی با اقتدار و قاطعیت صعود نکردند. برزیل میزبان و مدعی که به هیچ وجه نشان از آن عظمتی ندارد که پیش از شروع جام به او نسبت می دادند، داشت در گرداب شیلی زهردار و سختکوش غرق می شد که ضربات پنالتی و «هو»ها و سوت های تماشاگرانش و دست های دروازه بانش به دادش رسید؛ آرژانتین و آلمان و هلند و بلژیک که همه به زحمت و اغلب با گل هایی به سیاق «نجات در آخرین لحظه» توانستند حریفان قدر و با جَنَم خود – در رأس همه، الجزایر بسیار مستحکم و باطراوت و با اراده- را پشت سر بگذارند؛ کاستاریکا که باز در پنالتی پیروز شد و جداً می توانست دو تا چهار گل از یونان هجومی تر از همیشه نوش جان کند؛ فرانسه و کلمبیا که ظاهراً با دو 2-0 کم و بیش فاتحانه بردند؛ اما در دقایق بسیاری اسیر سرعت و انگیزۀ بالای نیجریه و اروگوئه بودند و برتری های هنگفت و محسوسی بر حریف نداشتند.
اینها شاید برای گزارشگران و تحلیلگران فوتبال، با تکرار کشنده و خسته کنندۀ تعبیر «جام شگفتی ها»، بتواند جالب باشد یا احیاناً انتخاب «بهترین مسابقۀ جام» را تا همین جا هم سخت جلوه دهد. اما اگر از حساسیت و هیجان این رقابت های نزدیک بگذریم و در افق و چشم اندازی تاریخی به نتیجۀ اجتماعی این نتایج فوتبالی نظر کنیم، خواهیم دید که در همان مسیر بی قهرمان شدن این زمانه و مردمان بی آرمانش قرار می گیرد. دورانی که فاصلۀ بین مقتدران و متوسط هایش تا این حد کم باشد، مدعیان قهرمانی اش مانند آرژانتین و برزیل در بازی دوم شان آن گونه در برابر ایران و مکزیک به زانو درآیند یا در بهترین دقایق کارشان به بن بست بخورند، و به فرض دوباره برگزار شدن هر یک از بازی های یک هشتم، برنده اش به احتمال بسیار بالا، به راحتی بتواند عوض شود، دوران التقاطی و بی معیاری است که همچون همۀ جلوه های زمانۀ پست مدرن، در آن «قهرمان» و «آرمان»، به مضحکه و هجویۀ خود تبدیل می شوند.
با تمام علاقه ای که به قهرمانی یک اروپایی در دل آمریکای لاتین و در قلب فوتبال دوستی دنیا یعنی برزیل دارم، با تمام شوقی که این هلند هم خوش ترکیب و هم خوش شانس در من ایجاد کرده، با تمام شباهت بین احساس هایم در زمان شروع حملات روان و شناور این آلمان یوگی کاریزماتیک با احساسی که در کودکی نسبت به این تیم داشتم، و با تمام لذت تمسخرآمیزی که از باخت احتمالی آرژانتین و برزیل در مقابل بلژیک بازیگوش و کلمبیای موذی می برم، نمی خواهم دو مدعی لاتین در یک چهارم حذف شوند. اگر حتی طرفدار آلمان یا هلند هستید، علاوه بر برد خود آنها که هیچ حتمی یا حتی راحت نخواهد بود، برد آرژانتین و برزیل را هم آرزو کنید تا در نیمه نهایی با گذر از رقیبی قدر، حریفی که به تعبیر امیه در فیلم «محمد رسول ا...» مصطفی عقاد، «در شأن پهلوانان رو در رو»یش باشد، به فینال برسید. در این دنیای بی آرمانی، این که سقوط و شکست قهرمانان برایمان عادی شود، از هر مخدری خطرناک تر است؛ آن هم برای جامعه ای دچار رخوت و تخدیر. از فرداشب، یک چهارم نهایی را با تجسم و با آرزوی دو نیمه نهایی رویایی آلمان-برزیل و هلند-آرژانتین تماشا کنید.