در دورۀ تازه گذشتۀ دولت و معاونت سینمایی، یکی از ده ها دردسر و دست انداز جشنوارۀ فیلم فجر که مختص همین دوران بود و مثلاً مانند معضل بخش فرمایشی بین المللی جشنواره (که در یادداشتی دیگر در همین ستون روزانۀ ایام فجر امسال به آن خواهم پرداخت) به تمام دوره ها برنمی گشت، ماجرای بزرگداشت سینماگران شاخص بود. در واقع به نظر می رسید که صفت «شاخص» در آن دورۀ به خصوص، بیشتر باید جای خود را به «مورد وثوق» یا به تعبیر خودمانی تر، «خودی» می داد. این نکته را در همان سال ها هم نوشتم که مثلاً کنار هم قرار دادن مسعود کیمیایی (که با هر معیاری، سینمای ما وامدار او بوده و هست) و مهدی فقیه (بازیگر شیرازی قدیمی و سختکوش و بسیار مهربانی که البته جز حضور در فیلم های باب طبع نگرش رسمی مانند «ملک سلیمان» و یک نمونۀ جنگی امروز کهنه شدۀ «هور در آتش»، برگ برنده ای در کارنامۀ سینمایی این بندۀ خدا به چشم نمی خورد) در جشنوارۀ بیست و نهم، تا چه حد نادرست و به منزلۀ هم ارز شمردن فیل و فنجان است. به عنوان یک نمونه، فقیه در بخشی از مراسم سوگواری فیلم «داش آکل» کیمیایی، کمتر از سی ثانیه در فیلم مرثیه می خواند و این تنها سهم او از گوشه های پربار سینمای گذشتۀ ماست!
خب، بدیهی و روشن است که نپذیرفتن بزرگداشت از سوی سینماگران صاحب جایگاه و شأن و وزن در دوران گذشته، در کنار اصرار مدیران به تحمیل و تزریق نگرش سلیقه ای و ایدئولوژیک و موضع گیری سیاسی و جناحی شان، دو دلیل عمدۀ این اتفاق ناگوار بودند که در موراد بسیاری – بی نیاز از ذکر نام و شرح و توضیح- باعث برگزاری بزرگداشت سینماگرانی «خودی» اما بسیار دور از منزلت متعالی تقدیرهای جشنواره ای از این دست و در این سطح شد.
امسال نه تنها چنین اتفاقی نیفتاده است؛ بلکه با دیدن نام و یادآوری اعتبار و عیار کار مهدی هاشمی، هما روستا و جهانگیر میرشکاری، می توانیم از خودمان بپرسیم واقعاً چه طور جشنوارۀ فجر این همه دیر و در اوایل چهارمین دهۀ برپایی اش تازه به یاد نکوداشت این بزرگان افتاده؟ و برخی از آنهایی که در چند سال اخیر این عنوان را به خود اختصاص داده بودند، چه حد و سطحی داشتند که بر این افراد ترجیح داده شدند؟!
رفتاری که مهدی هاشمی در مراسم افتتاحیه و برگزاری بزرگداشت خود کرد، به عنوان نشانه ای ظاهراً فرعی اما بس بااهمیت که از ظرفیت و شناخت و فروتنی او حکایت می کند، از آن درس های به یادماندنی است که می توان سال ها برای بازیگران یا عشاق جوان بازیگری مثالش زد. این که هاشمی سه هنرور – به تعبیر قدیمی تر و اصیل تر خود این دوستان که به آن عادت دارند و «کسر شأن»شان نمی شود، «سیاهی لشگر»- پیر ِ دِیر را روی صحنه برد و اصرار داشت با سر و ظاهر رایج خودشان بیایند، تداعی کنندۀ آن جلوۀ کهن و ماندگار رفتار بازیگران بزرگ دنیاست که بعد از فتح هر قله ای، خود «نمایشگری» را حتی به قیمت ِ خراب و هلاک ِ آن بودن، قدر می گذاشتند. و یادمان نرود که خود هاشمی هم اولین ستایش همه جانبۀ همین جشنواره را با ایفای نقش یکی از همین شیفتگان سینه سوختۀ سینما در فیلم هنوز نمکین «دو فیلم با یک بلیت» داریوش فرهنگ دریافت کرد.
پای این اخلاق و بازیگوشی های شیرین و انسانی و جذاب که میان می آید، می توان به آن باور مورد اشارۀ دوستم مانی باغبانی در یادداشت روز اولش در همین صفحه ایمان دوباره آورد که دیالوگ آن فیلم ستایشگر سینمای ایران بود: «سینماتوگراف، آدم تربیت می کند».