خدو برخود- 4: با تنبلی به سوی حاشیۀ روز...
روزنامه هفت صبح
بهمن ماه 1391
 
 
عنوان این ستون هرروزۀ نگارنده در ویژه نامۀ روزنامۀ «هفت صبح» برای سی و یکمین جشنواره فیلم فجر، "خــدو بر خــود" بود.
*
*
1)از بچگی موقع مواجه شدن با دوستی گزیدن و دشمنی ورزیدن آدم ها با هم، به طور ناخواسته ای ذهنم درگیر یک مسئله می شد و آن این که چه طور می شود دو آدم که به دو دلیل کاملاً مختلف و حتی ضد هم با کسی تقابل دارند، خودشان با هم بر سر دشمنی با او احساس مفارقت کنند؟! چه طور می شود من و دوست همکلاس دیگری که یکی مان به دلیل بی دقتی و کم سوادی معلم مربوطه و آن یکی بابت گیرهای زیاد و امتحانات کلاسی متعدد و درس پرسیدن های ناگهانی و بی خبر قبلی همان معلم، از او شاکی هستیم، با هم بر سر همین ماجرا دست دوستی بدهیم و حس کنیم رفاقت مان تعمیق و تقویت شده است؟! ما که در این مورد، درست داریم ضد حرف همدیگر را می گوییم! یادم است خیلی جاها که بچه ها می خواستند به دلیلی، معلم یا ناظمی را با مخالفت خود به عجز و تسلیم وادارند، یا کل کارشان همراهی می کردم اما مدام بر این نکته تأکید می کردم که دلایل من با شماها فرق داردها! فکر نکنید من هم به همان چیزهای مسخره ای که شما کار دارید، کار دارم ها!!
بعدها در نوجوانی، این تعجب در زمان مواجهه با یک اتفاق/خط مشی کشوری در سیاست بین الملل مان به فکرهای آشفته تری رسید که امیدوارم اشاره به آن، بیهوده به این یاددشات وجه سیاسی نبخشد: از این که سیاستگذاران دیپلماسی جهانی ما اتحاد جماهیر سوسیالیستی آن زمان را بابت مقاصد مشترک ضدامپریالیستی، کشوری دوست و همپالکی قلمداد می کردند، متحیر بودم. چون در اولین قدم های مراودات انسانی، این دوستان بابت ناباوری به یکی از کتب آسمانی و به دلیل مشخص اعتقاد و اتصال به مرام فکری کمونیسم، در شرع اسلام حتی غیرقابل مصافحه عنوان می شدند و باید آنان را به طور عینی ناپاک به حساب می آوردیم. پس چگونه می توانستیم تنها بابت دشمن مشترک، دست دوستی به یکدیگر بدهیم؟!
از همان سال ها، همنشینی و بده بستان با هنر و سینما، این ذهنیت قبلی و قدیمی را به مسیری تازه انداخت و این یکی، دیگر سال هاست که اعتقاد مبنایی ام در زمینۀ واکنش نسبت به آثار هنری بوده و مانده: این که «موضع» مشابه یعنی دوست داشتن فیلمی توسط دو نفر/دیدگاه، لزوماً همسویی میان آن دو و دیدگاه شان پدید نمی آورد. و همچنین است بد آمدن از فیلمی، که الزاماً دو نفر یا دو نگرش را بر سر میز دوستی و همصحبتی و هم نظری نمی نشاند. چون هیچ معلوم نیست دلایل شان برای دوئست داشتن یا نداشتن آن فیلم، با هم یکی و یا حتی به هم شبیه باشد. هیچ یادم نمی رود که در نیمۀ دوم دهۀ شصت، همه از موهبت دیدار فیلم بزرگ «باشو غریبۀ کوچک» بهرام بیضایی مشعوف بودیم، اما بسیاری بابت گریزهایی که فیلم به جهان غیرواقع می زد و مادر مردۀ باشو را در دل بازار یا مزارع شمال به کمک نایی می فرستاد تا پی باشو بگردد، یا بابت میزانسن ها و فضاسازی آیینی بیضایی وارش می ستویدم و این میان، منتقدی هم بود که فیلم را در ده فیلم محبوب عمرش از سینمای جهان قرار می داد و کنارش می نوشت «بدون کلیۀ صحنه های زائد استعاری اش»! یعنی از «باشو» توقع یک ملدورام اشک انگیز سرراست مانند سریال «گل پامچال» محمدعلی طالبی (با همان خط داستانی) را داشت! خب، ظاهراً او بیش از ما فیلم بیضایی را دوست داشت که در فیلم های محبوش از سینمای دنیا و فراتر از ایران نامش را آورده بود؛ ولی من طبق همان تئوری، معتقد بودم که علاقۀ او درست در نقطۀ مقابل علایق ما به آن فیلم است و ما نمی توانیم با هم بر سر یک میز، پالوده بخوریم.
2) این ماجرا در دل تلاش دوستان معاونت سینمایی برای همانندسازی و یکسان نمایی هر چه منتقد و خبرنگار و مترجم و بستگان درجه یک و درجه دوشان در سالن ویژۀ اهالی رسانه در جشنواره فیلم فجر، جلوه ای عینی به خود می گیرد و همواره و هر سال، نمونه های خاص و منحصر به فرد و گاه باورنکردنی از آن را می بینم و می بینیم. سالنی که به تعداد سه و بلکه چهار برابر افراد قلم به دست مطبوعات سینمایی و صفحات سینمایی روزنامه ها و مجلات غیرسینمایی در آن آدم ریخته اند، طبعاً در اغلب مواقع واکنش های عمومی عجیبی مانند «آخی» گفتن در حین نمایش تصویر نزدیکی از یک نوزاد یا بچۀ خردسال در فیلم از خود نشان می دهد که در حد و سطح واکنش عادی ترین جرگه های تماشاگران است. به نظر می رسد که شما و این «عوام ِ خواص» که گرداگردتان را در این سالن گرفته اند، هر دو به دقایق آخر فیلم «مهمان مامان» مهرجویی خوب خنده اید؛ اما وقتی حین شنیدن عبارت Near Death Experience در وصف وضع و حال گلاب آدینه، به تنهایی و همراه با تنی چند از دوستان می خندیم و باقی سالن موقع ترجمۀ فارسی این عبارت توسط امین حیایی تازه دوزاری شان می افتد، ما عملاً در عکس العمل مان نسبت به وجوه کمیک فیلم همراه و همسو به حساب نمی آییم. این خط را بگیرید و بیایید تا جایی که مثلاً امسال دوست نداشتن فیلم تازۀ بهرام توکلی توسط خیلی از ما می تواند با بحث دربارۀ ساختار روایی آن، میزان شفاهی بودن توضیحات شخصیت مرد (صابر ابر) دربارۀ شرایط روانی شخصیت زن (ترانه علیدوستی) و افراط در نامعمول گرفتن تمام شخصیت ها و کنش ها و ذهنیات و عینیات متن و اجرا همراه باشد؛ اما از سوی بسیاری از هم نشینان تحمیلی مان در این سالن معظم، با دلایل خودشان یعنی درنیافتن خط و خطوط اصلی و مشخص داستان، یکی تلقی شود! متوجه هستید که چه فاصلۀ نجومی ای میان این دو دامنۀ دلایل برای دل نسپردن به تجربۀ اخیر فیلمساز جوان و خوش قریحۀ این سینما وجود دارد؟
در میان نشریات و ویژه نامه ها و بولتن های رنگ و وارنگی که خیلی هاشان درست به مثابۀ «حواشی ضروری بی حاصل» برای جشنواره و طی آن منتشر می شوند و جز حاشیه پردازی، کوچک ترین برگ و بار تحلیلی ندارند، به تازگی با نمونه ای خارق العاده مواجه شدم که ظاهراً از سوی خود دفتر جشنواره منتشر می شود و عنوانش «سیمرغ جوان» است (سیمرغ عنوان بولتن روزانۀ جشنواره است و این نشریه، ظاهراً یکی از زیرمجموعه های نشریه ای است که خود باید زیرمجموعه ای از فعالیت های ستادی جشنواره باشد!). روی جلد این شمارۀ «سیمرغ جوان» که چشمم به جلدش روشن شد، تصویری گرافیکی از شخصیت بهروز فیلم «برلین 7-» با بازی مصطفی زمانی کار شده و زیرش با فونت درشت – خدو بر من و کور شوم اگر دروغ بگویم- نوشته «اِ اِ اِ؛ یوزارسیف»!!!
باورتان نمی شود؛ نه؟ یعنی این همه سال از تکمیل و پخش آن سریال معمولی و شعاری و احساساتی گذشته و مصطفی زمانی با انتخاب هایی که خوب یا بد، هیچ کدام نقش و فیلم آسانی نبوده، کوشیده برای خودش هویتی در سینمای ایران دست و پا کند؛ اما دوستان گردانندۀ این نشریه درست مانند تین ایجری که در پیاده رویی از یک شهرستان یا حتی بخش و دهستان دورافتاده عکس مصطفی را روی یک سینی پلاستیکی در بساط یک دستفروش دیده باشد، با دیدن چهرۀ او یاد آن سریال می افتند و هیچ تصویر سینمایی دیگری از او در ذهن ندارند و فریاد شوق و ذوق برمی آورند که« اِ اِ اِ؛ یوزارسیف»! واقعاً همنشینی با این سطح از مخاطبان در یک سالن سینما، افتخار و عزت و پُز ندارد؟!
 
 
 

دانلود فایل پی دی اف

 
 
 
 
  بازیگری   تئاتر   گفتگو   ?????   مقاله ها   نقد فیلم غیر ایرانی   نقد فیلم ایرانی  
 
???? ???
1370 . 1371 . 1372 . 1373 . 1374 . 1375 . 1376 . 1377 . 1378 . 1379 . 1380
1381 . 1382 . 1383 . 1384 . 1385 . 1386 . 1387 . 1388 . 1389 . 1390 . 1391 . 1392 . 1393 . 1394 . 1395 . 1396 . 1397 . 1398 . 1399
 
  تماس   کارنامه   ترین ها   ورزش   دوبله   تک یادداشت ها   مجموعه یادداشت ها  
Copyright 2012 Amir Pouria Inc. All rights reserved | Best View With 1024*768